جشنواره سی و هفتم فیلم فجر، جشنواره ای با فیلم های غافلگیرکننده بود. در کنار چند فیلم کاملاً سنت شکن که در خلاف جهت جریان آب شنا کرده بودند، شاهد تعدادی فیلم هم بودیم که به لحاظ سطح کیفی متوسط بودند و به لحاظ موضوع و مضمون بسیار نزدیک به یکدیگر. امسال در تعدادی از این فیلم های متوسط به انحای مختلف به مقوله «قصاص» و در راستای آن «عفو» پرداخته شده بود و حتی هسته مرکزی فیلمنامه ی این آثار بر محور همین موضوع بنا شده بود.
امسال در فیلم های «جمشیدیه»، «قسم»، «جاندار»، «متری شیش و نیم»، «یلدا» و «سرخپوست» به موضوع «قصاص» پرداخته شده بود؛ حال آن که در تعدادی از آن ها این مقوله شکلی پررنگ تر داشت و بخشی از پیرنگ داستان بود و در برخی دیگر در سایه مضامین دیگری قرار می گرفت.
«متری شیش و نیم» و «سرخپوست» دو فیلم موفق جشنواره ی امسال بودند که با روایت پردازی متفاوت و محکم خود و ایده پردازی های درخشان کارگردانان جوانشان توجه بسیاری از مخاطبان را به خود جلب کردند. «متری شیش و نیم» فیلمی ناتورالیستی ست که طبق الگوهای قهرمان-ضدقهرمانی ساخته شده است و عمده تمرکز آن بر تقابل میان پلیس و قاچاقچی (پروتاگونیست و انتاگونیست) است. جدیدترین ساخته سعید روستایی ساختار بصری بی بدیلی دارد و هم چون «ابد و یک روز» به واسطه اجرای قوی، فیلمنامه خوب و میزانسن های کنترل شده از شگفتی های جشنواره سی و هفتم به شمار می آید. مقوله اعدام در فیلم تازه روستایی از این جهت با دیگر فیلم های نام برده تفاوت دارد که این مجازات برای یک قاچاقچیِ معروف مواد مخدر (با بازی خوب نوید محمدزاده) در نظر گرفته شده است و بدین جهت بنا نیست مخاطب آنقدر که مثلاً با شخصیت اصلی فیلم «جمشیدیه» همذات پنداری می کند نسبت به سرنوشت این شخصیت دچار حساسیت شود اما به دلیل ظرایفی که روستایی در طرح شخصیتِ منفی فیلم خود اعمال می کند از جمله ترسیم ابعاد مختلف درونی کاراکتر او و پرهیز از خلق یک شخصیت منفی تک بعدی، سرنوشت او مخاطب را کاملاً تحت تأثیر قرار داده و مسئله قصاص خواه ناخواه در فیلم پررنگ و برجسته می شود.
«سرخپوست» فیلمی خوش ساخت به کارگردانی نیما جاویدی است که پیش تر فیلم «ملبورن» را از او تماشا کرده بودیم. «سرخپوست» روایتی خطی دارد و می توان آن را فیلمی با الگوهای سینمای کلاسیک به حساب آورد که ساختار سه پرده ای دارد و چینش درست و منظم نقاط درام، فیلمنامه آن را به اثری شسته رفته، به اندازه و قابل اعتنا بدل ساخته است. «سرخپوست» فیلمی قصه محور است با کاراکترهایی از دهه چهل شمسی که بسیار باورپذیر و ملموس از آب درآمده اند. فیلم، داستان تعقیب و گریز یک رئیس زندان را با یک زندانی فراری محکوم به اعدام به تصویر می کشد. طبیعتاً فیلم جاویدی با درام های مدرن اجتماعی که قرار است به مقوله اعدام و … بپردازند تفاوت های آشکاری دارد که اصلی ترینش تفاوت آن مقطع تاریخی اش است. با این وجود مسئله ی انسانی اعدام انسان بی گناه در فیلم کاملاً برجسته می شود و محوریت می یابد. دگردیسی شخصیت رئیس زندان و سیر تحولی او که منجر به یک تصمیم نهایی غافلگیرکننده در پایان فیلم می شود شاید برخاسته از همان نگاه انسانی فیلمساز به مسئله اعدامِ یک متهمِ بی گناه باشد.
در کنار این دو فیلم خوب و خوش ساخت، چند فیلم متوسط جشنواره نیز مقوله قصاص را نشانه رفته اند.
«یلدا» فیلمی ست که شاید بیش از قصاص درباره عفو باشد. فیلم، درباره ی یک برنامه تلویزیونی (به سبک و سیاق ماه عسل ) است که در آن محکومین به قصاص برای گرفتن عفو در مقابل خانواده ی مقتول قرار می گیرند. «یلدا» می-توانست فیلمی مبتکرانه با خلاقیت های روایی و جذابیت های دراماتیک باشد، اما فیلمنامه در حد یک طرح اولیه باقی می ماند و این موضوع انسانی در فیلم به سبب ناتوانی در پرداخت به جزییات و عدم تسلط فیلمساز بر کنش های دراماتیک اصلی به هرز می رود. این که فیلمی در ترویج عفو و بخشش ساخته شود هیچ بد نیست، اما این که قاتل، در مقابل عملکرد خود به جای پشیمانی طلبکار باشد نه در منطق تماشاگر می گنجد و نه به لحاظ منطق روایی می تواند کمکی به فیلمنامه و پیشبرد درام بکند. بنابراین «یلدا» به فیلمی کم ملاط تبدیل شده است که با آه و ناله و شلوغ بازی های رایج، سعی بر تأثیرگذاری بر مخاطب می کند؛ تلاشی که عملاً بی نتیجه می ماند.
«جمشیدیه» دومین فیلم یلدا جبلی نیز از زاویه ای دیگر به این مقوله پرداخته است. این بار یک قتل عجیب و غریب غیرعمد، دستمایه طرح داستان و شکل گیری روایت قرار می گیرد. ابتدا باید عنوان کنم تلاش جبلی برای تشریح این وضعیت انسانی قابل تقدیر است. مضمون فیلم دراصل مزمت خشونت در جامعه است اما نگاه کلیشه ای فیلمساز به این معضل روزمره اجتماعی نتوانسته است در روایت پردازی به کمکش بیاید. حجم گفت و گوهای فیلم زیاد است. فضای چنین فیلمی باید ملتهب از آب دربیاید اما این اتفاق نمی افتد. فیلم از جایی به بعد لحن شعاری به خود می گیرد؛ خصوصاً در سکانس دادگاه، مونولگ طولانی سارا بهرامی خطاب به قاضی در باور مخاطب نمی گنجد. این نوع نگاه به مقوله «قصاص» در فیلم جبلی تا حد زیادی سنتی از آب درآمده است و حتی فیلم قدیمی «می خواهم زنده بمانم» (ایرج قادری) را به یاد تماشاگر می آورد. این نوع نگاه در فیلم خصلت ارتجاعی یافته و انگار «جمشیدیه» ساخته شده است که به شکل چندپاره ای شعارهایی را در نکوهش خشونت و فحاشی بدهد و به شکلی دم دستی نشان دهد واکنش هایی که در تقابل با این مفاهیم صورت می گیرد منجر به وقوع حوادث و فجایعی بزرگ تر می گردند.
«جاندار» از دیگر فیلم های جشنواره امسال است که به مقوله «قصاص» می پردازد. فیلم افتتاحیه خوبی دارد. از همان ابتدا، بدون مقدمه چینی به سراغ اصل قضیه می رود. زنجیره علت و معلولی در این فیلم درست و منطقی بنا می شود و نحوه مواجهه آدم های قصه با واقعه اصلی، بر جذابیت های نمایشی کار می افزاید. فیلم بیش از آن که قصد واکاوی قانونی و حقوقی مسائل مربوط به قتل و قصاص را داشته باشد، به ابعاد انسانی مسئله و کشمکش های درونی هر یک از افراد مرتبط با این اتفاق با خود و با دیگران می پردازد. پایان فیلم با نوعی رهاشدگی همراه است که شاید بزرگ ترین اشکال آن هم همین پایان بندی باشد، اما از مکالمات مادر(فاطمه معتمدآریا) با فرزند محکوم به اعدامش می توان از تصمیمات نهایی آن ها مطلع شد.
«قسم» دومین فیلم محسن تنابنده نیز یکی از فیلم های تلخ جشنواره سی و هفتم بود. فیلم از همان ابتدا تکلیفش را با مخاطب روشن می کند و برای طرح موضوع اصلی اش مقدمه چینی های بیهوده نمی کند. «قسم» شروع خوبی دارد و نوید شکل گیری درامی گیرا را بر مبنای یک موقعیت حاد، پیچیده و مملو از تعارض های انسانی و عاطفی می دهد. با پیشرفت داستان، گره افکنی های بیش تری اتفاق می افتد و بر غافلگیری های آن افزوده می شود. البته تنابنده بارها تأکید کرده است که داستان فیلم او بر مبنای مسئله قسامه است؛ نه قصاص، اما تم فیلم به هر حال مرتبط با همین مسئله است و فضای فیلم شاید به دلیل عدم اثبات این که قاتل واقعا چه کسی است، تلخ تر از فیلم های دیگر و تاحدودی معمایی تر شده است. در فیلمنامه «قسم» به برخی مباحث پیچیده حقوقی و فقهی پرداخته شده است که در دیگر فیلم های مشابه کم تر شاهدش بوده ایم.
علاوه بر فیلم های نامبرده، در بعضی دیگر از فیلم های جشنواره نیز اشاره ای گذرا به مباحثی این چنینی شده است؛ مثلاً در فیلم «بنفشه افریقایی»، خانواده ای که در همسایگی فاطمه معتمدآریا زندگی می کنند با مسئله اعدام پدر مواجه بوده اند که همین اتفاق زندگی آن ها را با تبعات و عواقب جبران ناپذیری مواجه کرده است.
در نهایت می توان عنوان کرد، اکثر فیلمسازانی که به سراغ ساخت فیلم هایی با این تم رفته اند در نهایت نگاهی انتقادی به آن دارند و تلاش می کنند به ارجحیت بخشش بر قصاص در فیلم های خود اشاراتی مستقیم و غیرمستقیم داشته باشند.