محمدرضا یزدانیخرم یکی از پیشکسوتان مدیریت در عرصه ورزش ماست. او همچنین از رکوردداران طول مدت تصدی یک فدراسیون و همینطور کار در ۲ فدراسیون بزرگ و اثرگذار در ورزش ماست. والیبال، به گواه همه کارشناسان در دوران او زنده شد و مسیری که تا امروز موفق بوده را شروع کرد. در کشتی هم یزدانیخرم «محمد بنا» را آورد و به او میدان داد تا ۳ طلای المپیک در لندن شاهکار تاریخ ورزش ما شود.
یزدانیخرم سالهاست از عرصه ورزش و مدیریت کلان به دور است، اما خودش هم اعتقاد دارد هنوز هم میتوان از تجربیات گرانقدر امثال او استفاده کرد. به همین بهانه به سراغش رفتیم و در پایان یک روز کاری و جلسات متعدد، ساعتی پاسخگوی ما شد. ما به بهانه تأثیر رسانه در عملکرد یک مدیر موفق سراغ «رئیس شورای ورزش حزب مؤتلفه» رفتیم، اما مگر میشود با کسی مثل یزدانیخرم صحبت کرد و بحث به مسائل کلان ورزش نرسد؟!
* چه شد از ورزش سر درآوردید؟
ما مدیر صنعتی هستیم. در همه دنیا صنعت، ورزش را اداره میکند. چه در اروپا و آمریکا و چه در چین و ژاپن و کره. همه جا همین است، قبل از انقلاب هم پیکان و ذوبآهن و راهآهن و دخانیات بودند. همیشه یکی، دو باشگاه خصوصی هم بودند، ولی صنعت در همه دنیا ورزش را اداره میکند. همین الان هم ورزش ما در اختیار صنایع دولتی و شخصی است. من در دخانیات بودم که ۷، ۸ باشگاه مختلف راه انداختم و در والیبال و رشتههای دیگر فعال بودند. میخواستیم ببینیم میتوانیم یا نه.
*در دهه ۶۰ دخانیات در فوتبال هم تیم داشت.
بله، مرحوم غلامحسین مظلومی و مرحوم عزت جانملکی کارمند رسمی دخانیات بودند. من خودم، چون قبل از انقلاب فوتبال و کشتی و ژیمناستیک کار میکردم و والیبال را هم در سطح محلات (!) کلاً به ورزش علاقه داشتم. در صنعت هم که بودم، دنبال احیای اماکن ورزشی مثل پارک ارم بودم. خلاصه اینکه همین جوری ناگهان سر از ورزش درنیاوردم! همین الان هم صنایع در ورزش فعالند.
در وهله اول برای کارمندان خود و بعد ورزش قهرمانی. طبیعی هم هست که وقتی مدیر ارشد یک واحد صنعتی تیم ورزشی تشکیل میدهد، مدیرش را هم خودش میگذارد. گاهی میبینیم یک عده از سر ناآگاهی اعتراض میکنند، ولی همه جای دنیا آن که پول میدهد، تصمیم هم میگیرد. باشگاه ورزشی که سر خود نیست! ما جزو شرح وظایفمان بود که در ورزش فعال باشیم. بعد میدیدم ورزشیها هی میگویند نمیشود! مثلاً در والیبال میگفتند با چین و ژاپن و کره که نمیشود رقابت کرد! من میگفتم چرا نمیشود؟ چی کم داریم مگر؟ هر چه لازم است، بیاوریم و درستش کنیم. بعد هم صنعت آمد والیبال را درست کرد؛ همانطور که الان فوتبال را میسازد.
*شما در والیبال ۱۷ سال بودید. بذری را کاشتید و مراقبت کردید تا نهال و سپس درختی بارور شد که هنوز هم در همان مسر اولیه شما به افتخارآفرینی ادامه میدهد. ریاست فدراسیون والیبال اولین سمت شما در ورزش بود؟
بله، سال ۱۳۶۸ که آقای غفوریفرد در دولت آقای هاشمی رئیس سازمان تربیت بدنی شد، آقای متقی مشاور ایشان بود. این مشاوران رؤسای فدراسیون را براساس لیاقت انتخاب میکردند. خود غفوریفرد ما را از سالهای قبل میشناخت و در جریان کارهایمان در دخانیات بودئ. اول مار برای فدراسیون سوارکاری دعوت کردند. من گفتم اگر قرار است کمک کنم، در والیبال میآیم. گفتند کاندیدای والیبال یک وزیر است! بعد که ایشان نیامد، حکم را برای من زدند.
روز اول یادم هست دو تا اتاق تحویل من دادند که این موجودیت والیبال ماست! نه سالنی، نه امکاناتی، نه هیچی! من برای این است که میگویم صنعت، والیبال را زنده کرد، چون به پول آن زمان ۲۰۰ میلیون تومان خرج تنها سالن والیبال موجود کردیم که در زمان جنگ به مخروبه تبدیل شده بود. رختکن و پارکت و سالن غذاخوری و خوابگاه، همه و همه را با بهترین امکانات ساختیم تا جایی برای پرورش استعدادها و تیمهای ملی داشته باشیم.
*یعنی اولین کمپ تیمهای ملی را شما ساختید، ۳۰ سال پیش!
بله، آن هم با دست خالی و بدون کمک دولت. اصلاً دولتها در همه این سالها با رؤسای فدراسیون شرط میکردند که باید خودت پول بیاوری. من بخش بزرگی از موفقیت والیبال را به حساب «محسن رفیقدوست» میگذارم. ما با ایشان در بنیاد بودیم و انصافاً در همه آن سالها هر چه خواستیم، نه نگفت.
همیشه بعد از موفقیت به بچهها پاداش داد و کلی امکان فراهم آورد که به پیشرفت والیبال کمک کرد. وقتی کمپ ما آماده شد، ژاپنیها آمدند، گفتند این در دنیا بینظیر است و باید مدرسه والیبال داشته باشید. ما اول زیرساختها را مهیا کردیم و بعد رفتیم روی کار ریشهای استعدادیابی. یک مربی روس درخواست کردیم و او آمد و شرایطی خواست که نه سازمان توانست برآورده کند، نه سایر وزارتخانهها.
*مثلاً چه شرایطی؟
مثلاً وقتی آمد و دید قد بچههای ما کوتاه است، به او گفتند چارهای نیست و ما ژنتیکی همینطور هستیم! او برنامه مفصلی داشت و ما پولش را جور کردیم. آموزش و پرورش هم همراهی کرد و ما رفتیم یک مدرسه در شهرری. آنجا سه، چهار نفر بلندقد انتخاب شدند. بعد تهران را به چهار منطقه شمال، جنوب، شرق و غرب تقسیم و همین کار را تکرار کردیم. حالا مثلاً ۱۰۰ نوجوان قدبلند داریم که باید ببینیم کدام استعداد دارند، کدام علاقه و کدام سایر شرایط. مثلاً دست والیبالیست باید بزرگتر باشد.
یا مثلاً هر بچهای در شرایط اردو دوام نمیآورد. بعد بهترین غذاها، میوهها و مکملها را برای این بچهها تهیه کردیم و تحت نظر پزشکان متخصص رشد کردند. همزمان بهترین مربی والیبال پایه – ایوان بوگانیکف- را از روسیه آوردیم که همه کشورش تحت امرش بودند. مثلاً زنگ میزد به رئیس فدراسیون روسیه و دستور میداد تیم جوانان بیاید تهران. یک هفته میآمدند و ما فقط بلیت و هتل و غذایشان را میدادیم و ۵ بازی با تیمهای نوجوانان و جوانان ما میکردند و میرفتند.
از دل این ۵ بازی ایوان هزار نکته میگرفت و خود بچهها هم همینطور و خلاصه این برنامه برای ۱۰ سال مداوم ادامه داشت تا موفقیتهای متوالی از راه رسید. من در مورد تلویزیون یک نکته بگویم؛ زمانی ما گفتیم بیایید برای تشویق این بچهها بازیها را مستقیم پخش کنید. کردند، ولی سالن خالی بود و تیم نتیجه نمیگرفت. ما رفتیم از مدرسهها – هر مدرسه یک اتوبوس- بچهها را آوردیم و فقط یک آبمیوه به هر کدام میدادیم.
شور و حرارت این بچهها باعث تحریک ملیپوشان میشد و تلویزیون بیشتر پخش کرد. بعد تیم با تشویق همان بچهها میبرد و انگیزه تلویزیون هم بیشتر شد. همان بچهای که روز اول ما او را آوردیم، از فردا دیگر خودش میآمد و اینجوری او هم به والیبال علاقهمند شد و ظرف چند سال سالنهای خالی والیبال پر شد.
*با این حسال ایوان بوگانیکف نقش مهمی در ساختن والیبال ایران داشت!
بله، او در روسیه مثل تختی ما بود. همه حرفش را میخواندند، ولی ما اول سرمایهگذاری کردیم و ساختیم، بعد روسها خیلی کمک کردند. ببینید، آموزش و پرورش خودش استعدادیابی نمیکرد. در حالی که ما از قبل انقلاب در هر گوشه تهران کانون پرورش فکری داشتیم. این کانون برای چه بود؟ برای استعدادیابی! ولی وقتی فدراسیون قبول کرد آنها کمک کردند. مدارس را در اختیارمان گذاشتند.
استعدادیابی «شو» نیست، علم است و با شعار انجام نمیشود. استعداد والیبال یعنی پرش طول و ارتفاع و هوش و… مثلاً طرف میآمد ۲ متر، ولی بهره هوشی نداشت! خب هزار بار به او میگفتی بزن یکسوم، میزد توی تخته بسکتبال! من زمانی برای معرفی هر جوان بالای دو متر یک سکه میدادم. هر روز صبح ۱۰ نفر جلوی فدراسیون بودند و حتی دوستان بسکتبال و سایر رشتهها میآمدند آنها را میبردند! بعد هم به من زنگ میزدند که حاجی! امروز ما ۳ نفر بردیم، یا ۴ نفر بردیم!
*یعنی خیر شما به سایر رشتهها هم میرسید!
بله، چون به زور نمیشود کسی را والیبالیست کرد. هر قدبلندی هم والیبالیست نمیشود و شاید در رشته دیگر موفق شود. اما باز تکرار میکنم هر کاری اول سرمایهگذاری و زیرساخت میخواهد. ما سالها طول کشید تا معدل قدی خودمان را رساندیم به ۱۹۵، بعد ۱۹۸ و بعد بالای دو متر و در تمام این سالها به روسها میباختیم. وقتی معدل قد درست شد، حالا تکنیک و تاکتیک مهم بود و همینطور گام به گام.
*وقتی بازیکن با روسیه بازی میکند، معلوم است که دیگر ترسی از ژاپن و کره ندارد!
دقیقاً، این هم مسئله دیگر بود. خاطر تمام شماها هست که ما زمانی اگر از ژاپن و کره یک امتیاز در تهران میگرفتیم، جشن ملی برپا میشد! اصلاً به مخیله کسی نمیگنجید که ایران بتواند در والیبال از چین و ژاپن و کره ست بگیرد چه رسد به پیروزی یا مقابله با قدرتهای جهانی.
میخواهم بگویم این موفقیتها یکشبه به دست نیامد. ۲۰ سال زحمت کشیدیم و بعد از من، با پیشنهاد خودم آقای داورزنی آمد که او هم همان برنامههای ما را ادامه داد. صحبت ژاپن شد، ژاپنیها و آقای ماتسو دایرا هم بعد از روسها خیلی به ما کمک کردند. هزینه مربی که میفرستادند را خودشان دادند و پروژه آوردن بچههای مدرسه برای تماشای والیبال هم پیشنهاد آنها بود.
*شما از نقش بنیاد مستضعفان و حزب مؤتلفه و حمایتهای آقایان رفیقدوست و حبیبی در موفقیت والیبال زیاد گفتید، ولی نباید فراموش کرد در این سالها نمایندگان زیادی از احزاب سیاسی وارد ورزش شدند و مثل شما موفق نبودند. یا از همان بنیاد آقای غمخوار هم وارد فوتبال شد. راز دوام و بقای شما چه بود؟ چه شد که ماندید و دلسرد نشدید و ادامه دادید؟
ما به واقع مشکلات بسیاری را تحمل کردیم. سر هر کدام این موارد که من خلاصه توضیح دادم، یک کوه مشکل بود و خیلیها سنگ انداختند، ولی من یک هدف برای خودم روز اول داشتم که خلاصهاش همان فرمایش رهبری بود: «ما میتوانیم» و میخواستم والیبال را به سطح اول دنیا برسانم تا ثابت کنم محدودیتی وجود ندارد و خواست انسان مهم است.
هر وقت هم با رؤسای سازمان یا دولتها به مشکل میخوردیم و فشارها زیاد میشد تا ول کنم بروم، به یاد همان هدف میافتادم و دلم برای تمام هزینهها و کارهایی که در والیبال کرده بودم، میسوخت. این بود که تحمل میکردم تا برنامههایم به ثمر بنشیند. در این راه حسادتها و کمبودهای زیادی داشتیم. مثلاً جامعه دانشگاهی هم مثل آموزش و پرورش همراهی نمیکردند و حسادت بود که مؤتلفهایها آمدند کار علمی کنند! اما همانها بعداً آمدند که شما چه کار کردهاید که موفق شدید؟ ما بدون شعار جوانگرایی کردیم، احترام به بزرگتر را در عمل جا انداختیم و ریشهای کار کردیم نه ظاهری.
*شما ۲۳ سال رئیس فدراسیون بودید. ۱۷ سال در والیبال و ۶ سال در کشتی. یعنی با همه دولتها و جناحها کار کردید و مشکلات را به جان خریدید. چه شد که رفتید؟
نرفتم، اخراجم کردند! آقای دکتر احمدینژاد که خودش با اصرار فراوان مرا از والیبال به کشتی برد، به خاطر یک مصاحبه برکنارم کرد! قبل از آن مصاحبه من از عدم برگزاری جلسات شورای عالی ورزش انتقاد کرده بودم. رئیسجمهور، رئیس این شوراست و آقای احمدینژاد ۶ سال بود رئیسجمهور شده و هرگز این جلسه را تشکیل نداد.
بعد هم من در مصاحبهای گفتم فوتبال تهران را از بین بردند، با این بذل و بخشش نمایندگان تهران به استانها. پاس را دادند همدان، پیکان رفت قزوین، صبا رفت قم و سایپا به کرج و راهآهن به شهرری و میخواستند نفت را هم بدهند اراک که نشد.
*و دقیقاً تکتک این انتقالها نه فقط کمکی به فوتبال آن شهر نکرد بلکه آن تیم ریشهدار را از بین برد. پیکان و سایپا هم برگشتند که نجات پیدا کردند و راهآهن و نفت کنسل شد… واکنش دکتر احمدینژاد به این انتقاد ورزشی شما چه بود؟
همان شب به وزیر ورزش، دکتر عباسی زنگ زد که یا همین الان یزدانی را بردار یا صبح دیگر وزیر نیستی که به وزارتخانه بروی! من البته حرفهای دیگری هم زدم، گفتم شما میگویی کار کارشناسی، کدام کارشناسی در ورزش باعث این تصمیمات غلط شده؟ یا میگویید سیاسیون انقلابی، کدام شما در راه انقلاب یک چک از ساواک خوردهاید؟
کدامتان یک شب بازداشت بودهاید به خاطر انقلاب؟ این سیاسیون فقط ورزش را از بین بردند! ما قبل از المپیک ۲۰۱۲ سه طلا در فرنگی گرفتیم و سه طلا در آزاد. همان میتوانست در المپیک تکرار شود، ولی مرا برداشتند تا سه طلای آزاد را آقای خادم از دست بدهد. البته احمدینژاد در دوره شهرداری خیلی به ما کمک کرد، ولی من چندی پیش هم تقاضا دادم که در بحث ورزش بیایید مناظره کنیم که نیامدند و جواب هم ندادند.
*گفتید خادم سه طلای المپیک لندن را پراند!
بله، چون میخواست خودش تنهایی همه کارها را بکند. رئیس فدراسیون باشد، سرمربی باشد، نماینده در فیلا باشد و… معلوم است که نمیشود. هر کدام این کارها یک انرژی تماموقت میطلبد.
*شما هیچ وقت سعی نکردید خودتان صاحب یک رسانه باشید؟
من در دوره جوانی مشتری پروپاقرص کیهان ورزشی از دهه ۳۰ بودم و خودم بعدها کار مطبوعاتی کردم، ولی قائل به این نیستم که یک مدیر برای خودش رسانه داشته باشد. من با ۹۹ درصد رسانهایها رفیق بودم و جلسات سالانه مرتب با شورای مشاورین در فدراسیون داشتم.
اصلاً آنقدر رابطهام با مطبوعات خوب بود که زمانی در حاشیه جلسهای یک دوست به آقای هاشمیرفسنجانی گفت این یزدانی را بگذار رئیس ورزش، خیال خودت را راحت کن! آقای هاشمی که از قبل مرا میشناخت و همیشه آن قدر لطف داشت که در تمام مراسم ما شرکت میکرد و جوایز قهرمانان ما را میداد، در جواب خندید و گفت: «این یزدانی را رفقای مطبوعاتیاش گنده کردهاند!»، چون همیشه عکس من روی جلد بود و رسانهها فعالیتهای فدراسیون را پوشش میدادند و اصلاً نیازی نداشتم. اصلاً بعد از آموزش و پرورش، بیشترین کمک را من از رسانهها داشتم که برنامههایم به ثمر نشست.
*گفتید سابقه رسانهای دارید؟
بله، من در خواندنیها با آقای امیرانی کار کردم. مجلهای که تمام دولتها و دربار میخواندند. در سپید و سیاه کار کردم. هر شنبه مجله را میگرفتیم و میگشتیم که ببینیم امیرانی چقدر مطلب ما را کار کرده و این روزها را گذراندم. بعد هم که مدر شدم، دنبال شو و تبلیغ نرفتم. حرفی میزدم که عمل کنم و به همین دلیل همه میدانستند یزدانیخرم مرد عمل است و از حرفهایم میترسیدند! شعار نمیدادم.
مثلاً یادم هست روسها ما را دعوت کردند و آنجا دیدم روزی ۳ جلسه تمرین میکنند. من آمدم گفتم ما روزی چند جلسه تمرین میکنیم؟ گفتند ۲ جلسه و ژنتیک و شرایط کشور ما اجازه نمیدهد بیشتر تمرین کنیم. من گفتم این حرفها چیست؟ همان «ما میتوانیم» و خلاصه رساندیم به روزی ۳ جلسه. بعد روسها را دعوت کردم و تا آمدیم پز بدهیم، گفتند ما چهار جلسه تمرین میکنیم! البته من هم قبول دارم که شرایط و مذهب ما اجازه بعضی کارهای آنها را نمیدهد.
*صبحت از رسانه است. شما از تنها روزنامه تخصصی کشور شکایت کردید و آن را بستید. چرا؟
اول اینکه مسئول آن روزنامه شهامت نداشت خودش اسمش را پای مطالب بگذارد. از قول این و آن مینوشت، در حالی که نظر خودش بود و الکی اسم شخص دیگری را میگذاشت. من خودم از قدیم خیلی از نویسندگان را در کیهان ورزشی میشناختم و پیگیر مطالب و نقدهایشان بودم.
جباری و بزرگمهر و… بعد هم گفتم که رسانهها بیشتر به من کمک کردند تا اینکه بخواهند مانع باشند. مسئله دیگر اینکه ایشان توهین میکرد، نقد نبود. من خودم همراه آقای عسگراولادی و خانم کروبی عضو شورای مرکزی هیئت مطبوعات بودم و از آنجا قانون را یاد گرفتم. من خیلی ملاحظه کردم و روز دادگاه هم لحن حرفهای ایشان اصلاً از موضع طلبکاری بود. دیدیم نه، انگار مان مقصر هستیم! اگر کوتاه بیاییم، ممکن است سوء تعبیر شود و تا آخرش رفتیم.
*کسی از میان همان انبوه دوستان مشترک نخواست وساطت کند؟
مسئله فقط یک روز و یک موضوع خاص نبود. ایشان دشمنی داشت و هر روز و همیشه مینوشت و مسئله شخصی شده بود. ایشان به اعتقاد «ما میتوانیم» اهانت میکرد. مطبوعات را من آیینه میدانم. خوب و بد ما را نشان میدهد. مطبوعاتیها از شریفترین قشر هستند و به شدت آسیبپذیر.
مشکلات معیشتی اولیه آنها حل نشده و خیلی از ورزش طلب دارند. در میان مطبوعاتیها آدمهای خیلی توانمند هستند که میتوانند حتی یک فدراسیون را اداره کنند، ولی در میان این قشر عظیم هستند معدود کسانی که برای کار مطبوعاتی نیامدهاند. یا هوس شهرت دارند یا دنبال پول و زد و بند هستند. باید حساب این عده معدود را از بقیه جدا کرد.
*شما هنوز مسائل کشتی را دنبال میکنید؟ چون والیبال را میدانم که به جزئیات دنبال میکنید!
بله، اتفاقاً اخیراً دیدم رئیس جدید فدراسیون گفته ۵۰ میلیارد بدهی داریم و همه بیایند پول بدهند و… آقا مگر شما در این کشور نبودی؟ چطور میشود یک رئیس فدراسیون نداند کجا قرار است برود؟! اصلاً مگر نه اینکه شما را میآورند تا پول بیاوری؟ اگر قرار باشد یکی دیگر پول بدهد که هر بچهای بلد است خرج کند! شما رئیس شدی تا پول بیاوری و همه میدانند در ورزش با دست خالی و بدون پول هیچ کاری نمیشود کرد. آن هم رشته و مجموعهای که هزاران نفر زیرمجموعهاش هستند و چشم یک ملت به کار تو و نتیجه آن است.
*چطور شد شما از والیبال با آن همه برنامه و کار به کشتی رفتید؟
آقای احمدینژاد تازه رئیسجمهور شده بود و بازیهای آسیایی ۲۰۰۶ دوحه درپیش بود. ایشان خیلی حساسیت داشت که حتماً در این مسابقات بیشترین مدال را بگیریم و پرچم ایران در منطقه بالا باشد؛ لذا مرا به زور فرستادند به کشتی. استدلالشان این بود که تو در والیبال کارت را کردهای و هرکس بیاید، همین راه را ادامه میدهد، ولی والیبال نهایتاً یک مدال دارد و کشتی آن زمان ۷ وزن بود و در دو رشته ۱۴ طلا داشت.
*این استدلال ایراد دارد، اولاً اینکه معلوم نیست حتماً رئیس بعدی برنامه رئیس قبلی را ادامه دهد و در ثانی بازتاب موفقیت یک رشته قابل قیاس با رشته دیگر نیست. این همه رشته در بازیهای آسیایی هست، ولی طلای مثلاً شنای موزون با طلای دوی صد متر یکی است؟
بله، اتفاقاً سر مسئله اول دقیقاً همین مشکل را داشتیم. من آقای داورزنی را که بازرس ما در فدراسیون بود، برای جانشینی خودم پیشنهاد دادم و اصرار کردم و ایستادم تا او بشود وگرنه وزیر یکی دیگر را میان اطرافیان خود میآورد و رئیس میکرد! ایشان برنامههای ما را میدانست و در جریان کار بود و مهمتر اینکه بهتر از هر گزینه وزیر بود! البته ایشان هم دو ایراد بزرگ داشت؛ اول اینکه تمام پیشکسوتان را رد کرد و از تجربه گرانبهای آنان محروم شدیم. دوم آنکه برخلاف من اصلاً دنبال کار زیربنایی و ریشهای نرفت و به کارهای ظاهری و سطحی بسنده کرد که در نهایت باعث شد کار خراب شود.
*یعنی شما منتقد عملکرد داورزنی هستید؟ لااقل در والیبال؟
بله، ببینید وقتی کشتی را به زور به من دادند، من روز اول رؤسای قبلی را به همراه مدیران ارشد فدراسیون بردم منزل آقای طالقانی. گفتم شما بگو چه کسی را بگذاریم مربیان ملی. طالقانی استخوان خرد کرده کشتی بود و وقتی دید تعارف نمیکنم، کاوه و بنا و غلام محمدی را پیشنهاد داد و ما هم همانها را گذاشتیم و دیدید که چقدر هم موفق بودند. الان باید بیایند از من بپرسند، چون من میدانم کی چه کاره است، من عمرم را گذاشتم و آدمها و راهکارها را شناختهام و زیر و بم همه چیز را میدانم.
این تجربه کجا باید استفاده شود؟ علی کفاشیان آمد و سالها آزمون و خطا کرد تا فهمید راه و چاه چیست، بلافاصله کنارش گذاشتند! تمام دنیا ۶۰ سالهها را مثل گنج حفظ میکنند و ما آنها را میفرستیم داخل پارکها! این قانون بازنشستگی به نظر من بزرگترین اشتباه مدیران است.
ورزش را باید استثنا کنند. طرف سالها زحمت کشیده و راه و چاه را یاد میگیرد، وقتی باید از او استفاده کنند، ردش میکنند برود! شما به مدیران فدراسیونهای جهانی نگاه کنید؛ همه بالای ۷۰ سال دارند چرا که دوره آزمون و خطا را گذارنده و وقت باردهی آنهاست، ولی ما باتجربههایمان را میفرستیم پارک خاطره بگویند و مدیر جوان میآید تا خراب کند و یاد بگیرد…
*در کارهای هنری هم همینطور است…
در علم و صنعت هم همین است. در اقتصاد هم همین است. چطور وزارت علوم معافیت گرفته برای استادید دانشگاه و مدیران خود، ورزش نمیتواند؟!
*اگر الان از شما بخواهند برگردید، میل و توان این کار را دارید؟
بله، چرا که نه؟ ولی همه ما میدانیم که در ایران برگشتی برای آن که رفته در کار نیست و تنها باید حسرت خورد و حیف گفت!