محمد رحمانیان که با نمایشنامهها و اجراهایش، یکی از هنرمندان سرشناس تئاتر کشورمان است، خود را دلبسته آثار کارگردانانی چون عباس کیارستمی، علی حاتمی، داریوش مهرجویی، بهرام بیضایی و ناصر تقوایی میداند. او البته تاکید میکند مسعود کیمیایی برایش اهمیتی یگانه دارد.
محمد رحمانیان نویسنده و کارگردان تئاتر در نمایشهای «ترانههای محلی»، «همه سینماهای من» و «هامون بازها» به سینمای ایران و فیلمسازان محبوب خود ادای دین کرده است. او یک تئاتری دلبسته سینماست، کارگردانی که همچنان خوب فیلم میبیند و تحلیل خود را از تاریخ سینمای ایران دارد.
اگرچه نمایش «اثر پرتوهای گاما بر گلهای همیشه بهار» که با کارگردانی مهتاب نصیرپور و داراماتورژی رحمانیان بهتازگی روی صحنه رفته، بهانه این گفتوگو است، اما اغلب حرفها او درباره سینما است که میخوانید.
خانم نصیرپور در کارگردانی «اثر پرتوهای گاما بر گلهای همیشه بهار» چقدر مستقل است؟ چقدر بین شما تضارب آرا وجود دارد؟
نه فقط در این کار، بلکه همیشه بین من و گروهی که با آنها کار میکنم، تضارب آرا وجود داشته است. در مورد خانم نصیرپور باید بگویم گاهی حتی شخصیتی نوشتهام و دوست داشتم او آنگونه که من میپسندم آن را بازی کند، ولی ایشان نگاه و تحلیل دیگری درباره نقش داشته و آن را طور دیگری بازی کرده است. این نمایش نیز بر اساس تضارب آرا شکل گرفت. من میخواستم متن را با کاراکترهای ایرانی بنویسم، کارگردان نظر دیگری داشت. در بازنویسی اجرای نخست به نکات مشترکی رسیدیم. در اجرای دوم، دوباره بازنویسی دیگری شکل گرفت و بر اساس نظر کارگردان در متن تغییراتی داده شد.
اجرای اول «اثر پرتوهای گاما…» در تماشاخانه سپند تجربه مثبت و موفقی نبود. اما شما دوباره با یک تماشاخانه خصوصی همکاری میکنید. این همکاریها چقدر نظر شما را تامین میکند؟
وجود تماشاخانههای خصوصی خیلی خوب است، اما شرایطی که اغلب تماشاخانههای خصوصی به کارگردان و مخاطب تحمیل میکنند، کاسبکارانه، غیرفرهنگی و زشت است. به دلیل اینکه در یک سالن وقتی چند نمایش اجرا میشود، نمیشود طراحی صحنه به مفهوم واقعی داشت. همیشه به حداقلها قناعت کردهایم. در تالار سپند با افرادی مواجه بودیم که تصوری از هنر، تئاتر و اجرا نداشتند.
چرا به تئاتر شهر نرفتید؟
برای دور دوم اجرا به سراغ تئاتر شهر رفتیم اما سالنها پر بود.
ایرانشهر چطور؟
آنجا هم از یک سال قبل، برنامه اجراها بسته شده است. البته گویا قرار نبود ما بتوانیم این نمایش را کار کنیم. فکر میکردم دوران ممنوعالفعالیت بودن من تمام شده اما این طور نبود و مخالفتهایی وجود داشت و من نمیتوانستم نمایشنامههای خودم را کار کنم. بعد از اتفاقاتی که برای نمایش «ترانههای قدیمی: پیکان جوانان» افتاد، محدودیتهای تازهای شکل گرفت. این ماجراها باعث شد نتوانم برنامهریزی درستی درباره کارهای آینده و آینده کارهایم داشته باشم. دوست داشتیم آبان امسال به مناسبت چهل سالگی اجرای «مرگ یزدگرد»، این نمایش را در تالار چهارسو تئاتر شهر دوباره اجرا کنیم. اما سالن خالی نبود و شاید سال آینده بتوانیم این متن را اجرا کنیم.
از ۱۰ سال پیش، با تلویزیون همکاری نکردهاید. این تصمیم خود شما بوده است؟
هم من نخواستم، هم آنها تمایلی نداشتند. خوشبختانه یک عدم علاقه دو جانبه وجود دارد.
شما بیشترین تعداد نمایشهای مذهبی را در کارنامهتان دارید. این ویژگی هیچ وقت به رفع محدودیتها کمک نکرده؟ حتی نمایش آخرتان هم (لیلا و چند مسافر…) درباره جنگ و امام رضا (ع) بود.
مشکل اینجاست که قرائت من از حوادث تاریخی و مذهبی ربطی به دیدگاههای رسمی ندارد، بنابراین این آثار، معمولا خوشایند مدیران و مسئولان نیست. البته که من این نمایشنامهها را به دلیل خوشایند دیگران نوشته و اجرا نکردم، این نمایشنامهها را برای مادرم نوشتهام. مادرم بانویی مذهبی و معتقد است، خانه پدریام را تبدیل به حسینیه کرده و در آنجا بسیاری از مردم و خیرین جمع شده و گره از مشکلات مادی مردم باز میکنند. اما تعلق خاطرم به مفاهیم دینی و مذهبی باعث نشده پرسشهایی در ذهنم نداشته باشم، سالهاست مطالعه و بررسی میکنم و در آثارم میکوشم این پرسشها را در قالب یک اثر نمایشی روایت کنم.
جالب است زمانی که برخی من را به خاطر نمایشنامه «روز حسین(ع)» محاکمه میکردند، عدهای دیگر برای نمایشنامه «اسبها»، تندیس دعبل خزایی را به من اهدا کردند. دوستان حتی گفتند شرایطی فراهم کنیم «روز حسین(ع)» اجرا شود، اما من دیگر نمیخواهم این نمایش را اجرا کنم.
چرا؟
به این دلیل که آن نمایش مناسب همان زمان و شرایط بود. الان اجرا شدن آن تاثیری را که قرار بود داشته باشد، ندارد؛ از بس دوستان بولتننویس، تکهپارههایی از آن را در این روزنامه و آن خبرگزاری چاپ کردند و حکم علیه نویسنده دادند. متن و اجرای «روز حسین(ع)» از همان ابتدا دچار حاشیههایی شد که تصمیم گرفتم نه فقط تئاتر که همه زندگیم را بگذارم و بروم.
در مصاحبههای قبلیتان گفته بودید دیگر نمایشنامه مذهبی نمینویسید. هنوز بر این عهد پایبند هستید؟
بله، بعد از «روز حسین(ع)» این تصمیم را گرفتم. چند روز پیش در یادداشتهایم دستنوشتههایی پیدا کردم مربوط به نمایشنامه «درخت» درباره بانو زینب (س). پرسشهای زیادی درباره تاریخ اسلام و شخصیتهای مذهبی وجود دارد، یک نمایشنامهنویس دوست دارد این مسائل را مطرح کند. امیدوارم نمایشنامهنویسان علاقهمند دیگری، فارغ از گرایشهای کلیشهای در این حوزه کار کنند و به جستجوی واقعیتهای تاریخی برآیند. من در «پل»، «اسبها» و «روز حسین(ع)» میخواستم این پرسشها را مطرح کنم. به دنبال جواب خاصی هم نبودم. اما متاسفانه با کجفهمی و سوءتعبیر مواجه شدم.
در تحلیل کارنامه و آثار شما کمتر به این موضوع توجه شده که زنان در نمایشنامههای شما نقش موثر، کلیدی و پررنگ دارند. این نگاه به زن و جایگاه او در تاریخ و جامعه متاثر از چه آموزهها یا شخصیتی است؟
در یک کلام بهرام بیضایی. من هر چه درباره احترام به زنان، ستایش مادرانگی زمین و زنانگی و مهر مادری آموختم از بهرام بیضایی بوده. حتی اینگمار برگمان را هم از طریق بهرام بیضایی شناختم و به او علاقهمند شدم. همه آنچه درباره زنها در نمایشنامههای من میبینید و بسیار دوستشان دارم، متاثر از بهرام بیضایی و آثار اوست. از فیلمسازان زن و در راس آنها خانم رخشان بنیاعتماد نیز بسیار آموختم و نیز از داریوش مهرجویی و عباس کیارستمی که تعدادی از بهترین شخصیتهای زن را در آثارشان – نظیر «بمانی» و «گزارش» –خلق کردهاند.
در اغلب آثار شما طنزی لطیف وجود دارد. حتی در آثار تراژیک و تلخ.
زندگی ما سرشار از طنز است، مردم ما میتوانند تلخترین خبرها و اتفاقها را تبدیل به موقعیت طنز کنند. مردم طنزهای جذابی خلق میکنند، زبان فارسی هم این امکان را به ما میدهد که شوخی کنیم و شاید به این طریق سختیها را کمرنگ کنیم. این یک روحیه است که احتمالا در من هم وجود دارد. متاسفانه درصد بالایی از طنزها را نمیشود اجرا کرد، حتی به سختی میشود یک نمایش سیاه بازی واقعی اجرا کرد، به این دلیل که رکاکت زبانی، بخشی از تخت حوضی است و ممیزان دل خوشی از این قضیه ندارند. مجلس تقلید که سهل است، این روزها شما تعزیه واقعی هم کمتر میبینید. تعزیهها دیگر اصالت ندارند و شبیهخوانان قدیمی نیز که دغدغه تعزیه را دارند، آزرده هستند و از وضع فعلی انتقاد میکنند. اما برای حفظ این آیینها، متولی فرهنگی دلسوز – جز یکی دو تن نظیر داود فتحعلی بیگی ـ وجود ندارد. آنهایی که در این زمینه کار میکنند، کاملا دلی و براساس علاقه شخصی خود، سعی میکنند مانع اضمحلال این نمایشهای سنتی و آیینی شوند که سوگ و سرور را با خود دارند.
کیمیایی بود که برای نخستین بار مفهوم دکوپاژ را وارد سینمای ایران کرد؛ چیزی که با «قیصر» شکل گرفت و پیش از آن، در سینمای ایران با این کیفیت حرفهای هرگز وجود نداشت. «قیصر»، آغازگر راهی بود که میوههای شیرینی چون «رگبار» به جای گذاشت و سینماگران بسیاری متاثر از نگاه کیمیایی، آثار درخشانی ساختند
فکر میکنم عشق به سینما همیشه در شما وجود داشته. اما دیر به سمت سینما آمدید. اول فعالیت در تلویزیون را تجربه کردید و سالها بعد به سینما رسیدید.
سالها فیلمنامه مینوشتم اما تصویب نمیشد. خودم را سینماگر نمیدانم، با اینهمه چند فیلمنامه دارم که دوست دارم آنها را بسازم، یکی از آنها را ساختم که شد «سینمانیمکت». یک فیلمنامه دارم به نام «آدمکش» که سالها برای ساختش تلاش کردم اما مدام در مرحله تصویب فیلمنامه، مشکلاتی برایش به وجود آمده است. سینما را به عنوان تماشاگر خیلی دوست دارم و لذت بیننده بودن در سینما را با چیزی عوض نمیکنم. آنچه مرا به سوی سینما میکشاند، این است که متنهایی را در تئاتر نمیشود اجرا کرد و باید از مدیوم سینما مدد جست و واجب است که در آن اندازه دیده شود. یک تجربه فیلم-تئاتر هم داشتم؛ «آینههای روبرو» از بهرام بیضایی که تجربهای بدوی بود و بیشتر به خاطر عشق و علاقهام به سینما و فیلم در این زمینه تجربه کردم.
به جز بهرام بیضایی که روی شما تاثیر مشخص داشته. به نظر میرسد دلبسته سینمای کیمیایی هم هستید، در بعضی نمایشهایتان میشود رد پای این علاقه را دید.
همیشه علاقهمندیام را به سینمای عباس کیارستمی، فریدون گله، علی حاتمی، داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی و ناصر تقوایی فریاد زدهام. در سه نمایش «هامونبازها»، «سینماهای من» و «ترانههای محلی»، اشارههای روشنی به سینما و سینماگران دارم. یک نمایشنامه به نام «آرتیستها» نوشتهام که درباره رابطه پیچیده سینماگران و مخاطبان سینماست و امیدوارم شرایط اجرای آن روزی فراهم شود. همچنین اجازه اجرای نمایشنامه «گوزنها» را از آقای کیمیایی گرفتهام. نمایشنامه «طبیعت سهراب بیجان» را درباره سهراب شهید ثالث و فیلم «طبیعت بیجان» او نوشتهام. عشق و علاقهام به سینما همیشه وجود داشته است. اما با احترام به همه سینماگرانی که دوستشان دارم، مسعود کیمیایی برایم اهمیت یگانهای دارد. چون کیمیایی بود که برای نخستین بار مفهوم دکوپاژ را وارد سینمای ایران کرد؛ چیزی که با «قیصر» شکل گرفت و پیش از آن، در سینمای ایران با این کیفیت حرفهای هرگز وجود نداشت. «قیصر»، آغازگر راهی بود که میوههای شیرینی چون «رگبار» به جای گذاشت و سینماگران بسیاری متاثر از نگاه کیمیایی، آثار درخشانی ساختند.
شما از آن دسته کارگردانهایی هستید که مردم به خاطر سابقه کاریتان به دیدن نمایشهایتان میآیند، اغلب نمایشهایتان پرمخاطب بوده، چقدر برایتان جذب مخاطب و دیده شدن آثارتان اولویت است؟
من دوست دارم همه نمایشها مخاطب واقعیشان را پیدا کنند. توزیع عادلانهای در اطلاعرسانی و تبلیغات نمایشها وجود ندارد، بسیاری از نمایشهای خوب، آنطور که شایسته است دیده نمیشوند. تماشاگران از تئاتر حمایت میکنند، اما ساز و کار درستی در تماشاخانهها حاکم نیست، از دهه هشتاد به بعد، دولت حمایتش را از تئاتر برداشت و این روزها به وضعیتی رسیدهایم که گروهها برای گذران و رسیدن به حداقل درآمد، مجبور به کنار آمدن با شرایطی کاسبکارانه هستند.
در این شرایط چه پیشبینی برای اجرای دوم «اثر پرتوهای گاما…» دارید؟
این نمایش اگر در تئاتر شهر یا تماشاخانه ایرانشهر اجرا میشد، میتوانستم نظر دقیقتری بدهم. اما از تماشاخانههای جدید شناخت درستی ندارم، در این اوضاع، برای بسیاری از نمایشهای روی صحنه، حال و روز خوبی وجود ندارد. طیف تماشاگران تغییر کرده، تماشاگران جوانی با انگیزههای متفاوت برای دیدن تئاتر میآیند و تئاتربینهای قدیمی و نسل میانسال و بسیاری که قبلا به دیدن نمایشها میرفتند، از گردونه خارج شدهاند. امیدوارم فضایی تازه بر تئاتر حاکم شود و همه آثار، مخاطبان خود را بیابند.