گریستن در خانه ای متروک، چیدمان ذهنی یک انسان ستایشگر است. انسانی که از هیچ ، همه می سازد و یک شبه همه را به دست باد می سپارد. گاهی انسان شبیه دیگر موجودات زنده می شود و غریزه وار دست به خودکشی می زند .
*خودکشی فرمالیته
در ادامه دو یادداشت پیشین با عنوان نزول فرهنگ در سینمای ایران سعی دارم سکانس پایانی را با گریستن در خانه ای متروک ببندم.
همگن کردن دو مقوله فرم و محتوا اساسا کار پیچیده ای است و به سادگی توسط انسان ناقص از نظر توانمندی ارائه ذهنیات به همنوع خود ساخته نیست . ای بسا مادامی که در آثار هیچکاک ، جان فورد ، هاکس ، چاپلین ، تروفو و امثال انسان های ابتدایی دوران سینما فرم و محتوا را موازی و هم اندازه مشاهده می کنیم ، دلیل بر ندرت و عدم همه گیری سینما باشد. انسان قاعدتاً نیاز به کاریزمای فکری دارد تا فرم ذهنی محتوای عینی تولید کند. از سینمای علی حاتمی می توان به عنوان یک تعادل نام برد؛ تعادلی که امروز بر کفه ترازوی سینمای ایران سنگینی می کند. کاریزمای فرم حاتمی باعث خودکشی فرم محلی سینمای ایران شده است، چرا که قیاس آن در برابر نمونه های خارجی زبان ، انسان امروزی را الکن و سردرگم خواهد کرد.
*تضاد
همان گونه که ابژه می تواند سوژه را تحت تاثیر قرار دهد و این دو به نوعی مادام دیگری را مورد نقد قرار می دهند، فرم و محتوا نیز چنین رفتار می کنند . در فرم سینمای رهنما، به عنوان مثال : سیاوش در تخت جمشید ، آدم هایی که از شاهنامه به امروزی ترین شکل پاسارگاد سفر کرده اند، آدم هایی متمدن از نظر فرهنگی و به روز شده از نظر زیست بومی هستند. این پدیده فرمیک به خودی خود نقص سینمایی محسوب نمی شود اما مسئله هنگامی خود را نمایان می کند که وجه ادبی و سینمایی هنر از یک دیگر متمایز شده و قابل تفکیک می شوند. نمونه دیگر را می توان از «آژانس شیشه ای» مثال زد . این اثر به طور گسترده ای فرهنگ برخورد با عاملان حفظ هویت ملی را مورد انتقاد قرار می دهد؛ در حالی که خود این انتقاد قابل نقد وسیعی به لحاظ فرمیک است . آدم هایی که در یک آژانس هواپیمایی رفت و آمد می کنند و روزی توسط رزمنده بسیجی گروگان گرفته می شوند. هرچند شکل این گروگان گیری متفاوت باشد ، ابداً آدم های مناسب برای ارائه نمونه ای از جامعه نیستند و ای بسا این شکل ارائه ذهنیت مخاطب را به جهت منفی درگیر کند .
*جاه طلبی
گریستن در خانه ای متروک برای آثاری چون آژانس شیشه ای ، اخراجی ها ، معراجی ها و … نیز نمی تواند امان را به آشوب فرمیک هنری سینما بازگرداند. فرم همانند ابزار پذیرایی از یک مهمان است . اگر قرار است آب دست مهمان دهیم، باید در لیوانی شکیل باشد با مقدار آبی مناسب . این تعبیر نشان می دهد که هر اندازه ، موسیقی ، تدوین ، چهره پردازی و دیگر المان های یک اثر سینمایی عملکرد خوبی از خودشان به نمایش بگذارند، نمی تواند جای آن محتوایی را که باید مقدار کافی با مزه ستایش آمیز باشد، پر کند. ممکن است در خانه شما ابزار پذیرایی مناسبی یافت نشود، اما می توانید زلال ترین و گوارا ترین آب را به مهمانتان تعارف کنید. جاه طلبی در این لحظه مشخص می شود که مولف با استفاده از بهترین و زیباترین ابزار پذیرایی (شبهه فرم) قصد دارد محتوای خود را برای مهمان جذاب کرده و او را راضی گرداند.
*گرایش
اساساً گرایش سینما و به ظاهر هنرمندان آن در این حوزه مسئله جامعه و فرهنگ آن نیست. با تماشای ساعت های فیلم و مطالعه کتب سینمایی به این نتیجه رسیده ام که فرهنگ ملی و تا حد زیادی اسلامی در سینمای ایران از یاد رفته است . تاری فاسدهای اخلاقی حاصل از سوءظن به اطرافیان ، عدم توانایی طرح مسئله و یا حل ارائه راه حل جامع و مانع برای آن ، استفاده از جذابیت های بصری زنان به عنوان ابزار سینمایی ، انشعاب داستان های تو در تو به سنت و طرح آن به عنوان عامل داستانی و … نشان دهنده آن است که محتوا در سینمای ایران از فرم عبور نمی کند و با وجود ناآگاهی قاطعانه و جداگانه طرح خواهد شد . چنین گرایشی نه در سینما و نه در هیچ یک از حوزه های هنری قابل پذیرش نیست، چرا که هنرمند باید برای به روز شدن فرهنگ یک جامعه فعالیت کند، نه به طور کلی آن را نفی و یا نقد کند . اساسا مخالفت بدون ارائه عدله کامل ویا قضاوت با شواهد ناکافی خبر از گرایش غیر منطقی مولف نسبت به نظر او می دهد .
*متروکه
تا به این جا سه یادداشت برای نزول سطح فرهنگی در سینمای ایران نوشته ام که امیدوارم خود به درستی نظر و بحث را به وجود آورده باشم . اما هدف اساسی از چنین یادداشت هایی بازگو کردن اهمیت شناخت جامعه و دیدگاه خود از سوی مولف است . مولف باید از ذهن متروکه و فضای تریک تخیلات در دل اجتماع پیاده روی کند . دو اثر «ابد و یک روز» و «متری شیش و نیم» هرچند دست و پا شکسته اما از دل جامعه ای بیرون آمده اند که قطعاً ایرانی است ، حتی اگر فرم در اولویت دوم باشد . آثاری مانند : «پنجاه کیلو آلبالو» ، «ما همه با هم هستیم» ، «نهنگ عنبر» ، «وای آمپول» ، «هزارپا» و … نه تنها سینمایی نیستند، بلکه به سینما و جامعه ایرانی خیانت کرده و می کنند .
مسلماً در این سه یادداشت نمی شود گریستن در خانه ای متروک را ادا کرد و سینمای ایران را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد، اما می توان زنگ خطری برای مولفان و از همه مهمتر عاملان سینمایی ایران به صدا در آورد و این نکته را یادآوری کرد که هنر و مشخصاً سینما همه دارایی فرهنگ یک جامعه متمدن است .