شایان مصلح مدتها روزه سکوت گرفته بود. قرار گذاشته بودیم وقتی برای سپاهان بازی کرد درمورد این تیم حرف بزنیم و درمورد بازیاش. چند وقتی گذشت تا در بازی مقابل پرسپولیس تیم سابقش حسابی خوش درخشید و بهانه جور شد تا حسابی گپ زده و از فوتبال و خودش حرف بزنیم؛ مردی که اهل دل بستن نیست و سفر را تمرین میکند. اظهارات وی را در ادامه میخوانید.
حال دلم همیشه خوب است
حال خوبی دارم. غمی نیست که در زندگیام باشد و ناراحتم کند. آنهایی که مرا میشناسند، میدانند آدمی هستم که انرژی زیادی دارم. اهل غصه خوردن نیستم. دلتنگ نمیشوم یا اگر بشوم، به آن فکر نمیکنم. به حال و آینده بیشتر توجه میکنم تا گذشته. شخصیتم اینطوری است. هر جا باشم آنجا را دوست دارم؛ هر شهر و هر تیمی. غصه خوردن را دوست ندارم. اجازه هم نمیدهم جایی برایم تبدیل شود به محیطی که دل کندن از آن سخت باشد. باشگاه برای من جایی است برای کار. اینطوری خود را عادت دادهام که به ساک به دوشی و از این تیم به آن تیم رفتن عادت کنم.
دل نبستن را تمرین کردهام
در سپیدرود بودم و خداحافظی از آنجا برایم دشوار بود، اما دل کندم. به پرسپولیس آمدم و آنجا روزهای خوبی داشتم، اما گفتند برو؛ دل کندم. حالا درسپاهانم. نمیدانم چقدر قرار است طول بکشد. نمیدانم چقدر قرار است اینجا باشم. چند سال، چند ماه. سعی میکنم دل نبندم، اما کاری کنم که عاشقم شوند. نمیدانم خدا برایم چند روز را در اینجا در نظر گرفته. پس باید طوری بازی کنم که هوادار خیالش راحت باشد که من با تعصب بازی میکنم.
بیخیالم، اما بیمسئولیت نیستم
دلتنگی چیز غریبی نیست. من طوری زندگی میکنم که هر جا باشم، خانهام باشد. الان دلتنگ رشت و سپیدرودم. دلتنگ تهران و پرسپولیسم و همزمان دلتنگ اصفهان و سپاهانم. در اصفهان جا افتادهام. زیباییهایش را کشف کردهام و الان دلتنگ این شهر زیبا هستم؛ برای روزی که از اینجا بروم. نمیدانم چه روزی است. آدم بیخیالی هستم. بیخیالی اگر با بیمسئولیتی همراه نشود، چیز زیبایی است. خیلی لذت دارد. غم دنیا را نمیخوری. خودت را پیر نمیکنی. زندگیات را خراب نمیکنی. در لحظه زندگی میکنی و از زندگی لذت میبری.
حدیث امام علی(ع)
امام علی(ع) حدیثی دارد که همیشه ورد زبانم است: «دنیا دو روز است؛ یک روز با تو و یک روز بر تو. روزی که با توست، مغرور نباش و روزی که بر توست، ناامید مشو که هر دو گذراست.» من این را پیشه زندگیام کردهام. غصه نمیخورم. مغرور هم نمیشوم. تلاش میکنم خودم را هم گم نکنم. یک روز میآیی و یک روز میروی، بقیهاش فقط زندگی بین دو سفر است. آدم زیرک و باهوش خود را وقف ساختن آینده میکند تا غصه خوردن برای گذشته.
توی چشمهایم نگاه کردند و گفتند برو!
روزی که مرا نخواستند هیچوقت یادم نمیرود؛ سر ناهار بودیم در ترکیه. در اردو بودیم و داشتیم ناهار میخوردیم که آمدند و در چشمهایم نگاه کردند که تو را نمیخواهیم و باید از تیم جدا بشوی. حرفی نزدم. تشکر کردم و با آسانسور رفتم بالا که به اتاقم بروم و وسایلم را جمع کنم. سروش رفیعی زودتر رفته بود تهران و من مانده بودم در اردو که گفتند خواستنی نیستی. بچههای تیم آمدند داخل اتاقم. بعضیها گریه میکردند و بعضیها نه، اما کسی از رفتنم خوشحال نبود.
گریه هم بیشتر گریه دلتنگی بود وگرنه فوتبال به همین رفتنهاست. برایم ماشین گرفتند که بروم فرودگاه و برگردم ایران. یک راننده ترک با من بود که هیچ زبانی بلد نبود؛ فقط ترکی استانبولی حرف میزد. چقدر خونگرم و پرحرف بود. تمام این دو ساعت با من حرف زد. ترکی حرف میزد و من هم سر تکان میدادم. (میخندد) نمیفهمیدم چه میگوید، اما دمش گرم. تا خود فرودگاه حرف زد. حتی وقتهایی هم که ساکت بود غمی به دلم ننشست. فقط فکر اینکه نباید وا بدهم و باید برای آیندهام بجنگم. بعد هم آمدم تهران و اصلا یادم رفت.
حدیث امام صادق(ع)
یک حدیثی هم هست از امام صادق(ع) که مخصوص ما خوشخیالهای خــــــوشبین اســــــت. ایشان میفرمـــایند: «اگر کسی در حقت بدی کرد، برایش ۷۰ بهانه بتراش.» همان روزی که نخواستندم هم برای عرب بهانه تراشیدم هم برای کالدرون. با دستیارهای کالدرون رابطه خوبی دارم. همین آقای خواکین آدم بسیار شریفی است.
خیلی دوستش دارم. به من بدی نکرد. نه او و نه کالدرون. موقع جدایی از پرسپولیس خیلی احترامشان کردم و در همین بازی هم به سمتشان رفتم و رخصت طلبیدم. حتی خواکین قبل از بازی گفت که پیراهنت برای من. گفتم چشم. بعد از بازی میآورم در رختکن. رفتم در رختکن و تحویلش دادم و کلی هم به من تبریک گفتند. این خوشخیالی و خوشبینی برای من تا امروز عزت و حال خوش به همراه داشته. به هرکسی این مصاحبه را میخواند همین را توصیه میکنم.
در اصفهان خیلیها مرا نمیخواستند
رفتن به اصفهان تصمیم عجیبی بود. دو تیم سابقه کریخواندن دارند و بازیکنی که بین این دو تیم جابهجا شود، خیلی باید برای جلب اعتماد مردم تلاش کند. وقتی به سپاهان آمدم خیلیها مهربانی کردند و پذیرایم شدند. خوشامد گفتند و حالم را پرسیدند و گفتند اگر کاری داشتم به آنها مراجعه کنم. خیلیها از من خوششان نمیآمد. نمیخواستند آنجا باشم. در فضای مجازی مینوشتند یا حتی به خودم میگفتند که نباید در سپاهان باشم.
حق هم داشتند. از پرسپولیس میآمدم و آنها به من بدبین بودند. کمی گذشت. کمی مصدوم بودم. در دقایق آخر بازی اول بازی کردم و مصدوم شدم. وقتی از پرسپولیس جدا شدم کمی مصدومیت کشاله داشتم. دو سه بازی بیرون بودم و بازی مقابل پرسپولیس رسیدم. بعد ورق برگشت. یکدفعه هم پست دوستداشتنی من محروم شد و من فیکس شدم. قرار بود روی نیمکت باشم. بازی کردم و خوب هم خود را نشان دادم. همانهایی که قبل از بازی مینوشتند شایان مصلح به درد سپاهان نمیخورد، بعد از بازی از من حلالیت میگرفتند. میآمدند پیشم که ببخش، ما به تو حرفهای بدی زدیم.
دید مردم منفی شده
حقیقت این است که مردم ما بیاندازه بدبین شدهاند. همیشه منفیترین چیز را در نظر میگیرند، اما بعد که نکته مثبتی ببینند، نظرشان تغییر میکند. من درک میکنم، میفهمم؛ به همین خاطر به دل نمیگیرم. درک میکنم حال و روز مردم چطور است. مخلصشان هم هستم.
بازی با پرسپولیس میتوانست برای من دوسر باخت باشد
قبل از بازی با بچههای سپاهان حرف میزدیم. گفتم این از آن بازیهاست که یا برای من خیلیخوب میشود یا خیلی بد. برای من که چند بازی هم بازی نکرده بودم، این بازی واقعا بازی کردن روی لبه تیغ بود. میتوانست دوسر باخت باشد؛ یعنی هم پرسپولیسیها بگویند چقدر بد بودی که تو را نخواستیم و هم سپاهانیها بگویند که همینطوری بازی کرد که ردش کردند. شکر میکنم که طوری بازی کردم که هم سپاهانیها درک کردند و به چشم دیدند که با تمام وجود برای تیمشان بازی کردم و هم اینکه خیلی از پرسپولیسیها برایم نوشتند که کاش امسال اینجا بودی.
امیرخان مرا از سپیدرود میخواست
امیرخان از همان فصلی که سپیدرود بودم، مرا برای تراکتور میخواست. بعد ایشان تشریف بردند ذوبآهن و باز هم لطف داشتند. من اما به پرسپولیس رفتم. نیمفصل اول پرسپولیس بازی به من نرسید. باز هم ایشان پیغام دادند که آنجا بازی نمیکنی و بیا پیش من. تا اینکه قسمت شد اینجا در خدمت ایشان باشم. مربی خیلی خاصی است. خودش میگوید خیلیها به من میگویند سنتی. سبک خاص خودشان را دارند که هم منتقد دارد و هم طرفدار، اما کسی نمیتواند ایشان را انکار کند. اشتباه بزرگی است که بخواهید او را انکار کنید.
قلعهنویی هم مثل برانکو پشت بازیکنش درمیآید
امیرخان خیلی پشت بازیکنانش درمیآید. یک نوع معرفتی دارد که من پیش از این در برانکو هم دیده بودم. پای بازیکن میمانند. از این لحاظ خیلیخوب است. مربیانی هستند که تعصب یا رفاقتی با بازیکن خود ندارند و در اولین دستانداز بازیکن را رها میکنند، اما امیرخان پای بازیکنش میایستد. البته باید اعتراف کنم واقعا سختگیر هستند. انتظاراتی که ایشان از بازیکن در زمین و بیرون زمین دارند، خیلی جدی و سنگین است و دلیل صدرنشینی تیمشان هم همین است.