نقل قولی است از استیون اسپیلبرگ درباره اهمیت روایت که گفته: «مردم به این دلیل از تلویزیون هایشان دل می کنند و به سینما می روند که دنبال داستان خوب اند. آنها پیش از آنکه دنبال آتش و آسمان خراش و سیل ، یا سقوط هواپیما ، و… باشند، داستان خوب می خواهند». با این پیش قلیانی به قول قدما، نقبی به فیلم «شاه کش» وحید امیر خانی خواهیم زد که داستانی یک خطی دارد و از این یک خط تلاش دارد دست به کرداری بزرگ در سینما زند که همان رضایت مخاطب است. رضایتی که با تعاریف متعارف سینما به سختی میسور خواهد شد. برگ برنده هر فیلمسازی تعریف دقیق شخصیت های داستانش است؛ تا جایی که می توان فیلمی را بنا بر دلایل دیگری، غیر قابل قبول دانست، ولی چون کاراکتر ، تعریف درست و پیش و پس و چفت و بست حسابی دارد؛ آن را می توان تحمل کرد. سکانس افتتاحیه فیلم موید آن است که عده ای در توچال مشغول اسکی و تله کابین و تفریح زمستانه هستند و در مکانی اقامت دارند. این مکان نیز طبق تصاویر در اختیار گذاشته کارگردان و شناخت ذهنی مخاطب، در اختیار قشر خاصی از افراد جامعه است که روحیات و منش رفتاری خاصی دارند که این رفتار و کردار طی نود دقیقه فیلم عیان نبود؛ هر چند فردی که ادعا می کرد در هاروارد استاد دانشگاه است، سعی در نشان دادن تیپی چنین داشت که او نیز به سبب نوع خاص فیگور و بیان، نتوانست موفق از آن بیرون آید.
در کلیت فیلم مشخص نشد علیرضا کمالی که جنازه زن را به همراه سرباز به پایین آورد چه ارتباطی با آیدا (مهناز افشار) دارد؟ و نکته جالب توجه اینکه اسامی این شخصیت ها نیز به ندرت در دیالوگ ها می آمد و به جز آیدا و منصور(هادی حجازی فر) نامهای دیگر آنچنان تکرار نمی شد تا در ذهن بماند. اینکه امساک کارگردان در این باره چه دلیلی دارد، در طول فیلم مشخص نشد.
نکته اصلی و در واقع حفره آن، علت و معلول نادرست حرف اصلی فیلم بود که معلوم نشد به چه دلیل زن (مارال) کشته شده و به چه دلیل اصلا همسرش (منصور) باید الان آنجا باشد و به دنبال مثلاً مقصر این داستان؟ آن هم با گریم نخ نما شده هادی حجازی فر؟ و این منصور چرا هیچ بک گراندی از گذشته اش موجود نیست و چند دیالوگی که از زبان مهناز افشار درباره او بیان می شود، تا چه حد درست و کامل است؟ کاراکتر مجید صالحی در نقش افسر پلیس هر چند با نوع ادا کردن دیالوگ، آن ذهنیت همیشگی درباره این بازیگر را میزداید، ولی نمی توان دلیل متقنی آورد بابت انتخابش برای این نقش؟ هر چند کارگردان شاید خواسته باشد اشراف بازی گرفتن اش را به رخ بکشد، ولی اگر چنین توانایی ای در او باشد، چرا در بازی دیگرِ بازیگران، نمود آنچنانی ندارد؟ نگاه شود به بازی فرید سجادی حسینی که به جز طراحی لباس و چهره، در بیشتر مواقع ، همان پیرمردی می شود که در «فروشنده» اصغر فرهادی بود. یا مهناز افشار با دیالوگهای کم و گریمی خاص که نمی تواند از پس نقشش بر آید.
هر چند همه این عوامل به ضعف در فیلمنامه بر می گردد که نتوانسته شخصیت ها و نوع ارتباط آنها را مشخص کند. این فیلم نه معما گونه است، نه بر محور غیرت می چرخد(نوع اکت های هادی حجازی فر) نه به مسائل اخلاقی نوع خاصی از جوانان (دو کاراکتر دختر و پسری که در داستان بودند) می پردازد؛ و همزمان داعیه آنرا دارد که گوشه چشمی به همه آنها دارد. مشکل اصلی فیلم نامه، آن است که تکلیفش در برابر حرفی که قصد زدن آن را دارد؛ مشخص نیست و این همه آسمان و ریسمان بافتن و به قول دیالوگ مجید صالحی(خسته شدیم از دستت؛ اشاره به کارهای حجازی فر) برای چیست و چرا زنی در کوه می میرد و همسرش قصد دارد از دیگران انتقام بگیرد و تازه از کجا این دیگران را میشناسد و آیا اگر در آن مکان ، بر فرض مثال بیست نفر دیگر هم می بودند، باید قربانی این نگاه هیستیریک او قرار میگرفتند؟ و آیا نام فیلم دلالت بر چه امری دارد؟ «شاه کش» که گویا اسلحه ای است تک گلوله و معمولا برای ترورهای سیاسی رده بالا از آن استفاده می شود، چه منطقی در پشت آن است که گروه ضد گروگان گیر از آن استفاده کند و آن را به دست دختری بدهد که در فواصلی که می توانست به افسر بدهد، این کار را نکند و آخر هم از آن استفاده نشود… و آیا فقط گفتن آنکه این فرد متخصص شیمی است می تواند دلالت بر آن باشد که با گروگانگیر حرفه ای طرف هستیم ؛ ولی در جایی از زبان افسر بشنویم که طرز گرفتن اسلحه، نشان می دهد برای بار اول این کار را کرده و از این قبیل، نقص سکانس های قبل و بعد. خب اگر کارگردان و فیلم نامه نویس در پی چرایی حل معمایی بود که با انتحار منصور در پایان فیلم به چنین باز شدنی نرسیده و اگر هم مقصود امر دیگری بود که کمتر مخاطبی در فینال فیلم متوجه آن می شود و نوع کنار رفتن شخصیتهای مانده در میزانسن پایانی که تئاتر گونه نیز بود هم جای بحث فراوان دارد که در این مقال نمی گنجد… .