«شاه کش» به کارگردانی وحید امیرخانی ، که آثاری چون « در مدت معلوم» و مستند «لبیک» را در کارنامه خود دارد، یک عقبگرد همه جانبه است. هیجان در این اثر عنصری منفعل بوده و کارکرد دراماتیک خود را به مرور از دست می دهد.
*شاه بی سرزمین
همانطور که در یادداشت های پیشین به آن اشاره کردم، شخصیت در سینمای ایران محدود به مرز حضور بازیگر در میزانسن، دیالوگ ها و اندک تم رفتاری است. اندک آثاری را چون «شاید وقتی دیگر» می توان نام برد که فراز و نشیب شخصیت در بُعد زمان لمس شود. شاه کش کاراکترهایش را فدای خواسته شخصیتی می کند که چهره منفوری از او در ذهن مخاطب وجود دارد. مولف حتی سعی نکرده چرایی چنین رفتاری از سوی قهرمان داستان که خود به ضد قهرمان تبدیل می شود و خودکشی می کند را به مخاطب نشان دهد. شخصیت در داستانی فرمانروایی می کند که کاراکترها ، مکان و زمان نامعلومی دارد و موقعیت آن بر اساس یک اتفاق به وجود آمده و بر اساس نمونه همان اتفاق پایان می پذیرد.
* رعیت ها می میرند
چالش به وجود آمده در محتوای فیلم محدود به تابعیت کاراکترهای داستان می شود. برای فیلم نامه نمی توان ما به ازای اجتماعی و یا خارجی تصور کرد. می توان نمونه های خارجی مانند «اوقات بد در ال رویال» و «هشت نفرت انگیز» را سرلوحه کار دراماتیک این اثر برشمرد، اما نمی توان این اثر را مانند چنین آثاری در ژانر بخصوصی قرار داد. چرا که ژانر پس از فرم ظهور می کند، فرم امیرخانی هنوز به بلوغ نرسیده و به مسئله ای که مطرح می کند، اشراف کافی ندارد. این گونه می شود که کاراکتر هایی مانند مدیر هتل بدون برداشتن خراشی به زندگی خود ادامه می دهند و قهرمان به ضد قهرمان تبدیل می شود.
*یک نظر شخصی
نکته منفی فیلمنامه، عدم پیگیری رویدادهای درونی است. مشخص نمی شود مردی که توسط شخصیت فیلم در سرویس بهداشتی بشدت زخمی شد و سرباز وظیفه ای که بی دلیل در بستن گروگان ها به او کمک کرد، چه سرنوشتی دارند. چرا سقف هتلی که در یخبندان است و باید پوشش مناسب آب و هوایی برخوردار باشد، دریچه ای از شیشه دارد و در پایان فرو می ریزد. تا پایان اثر مخاطب منتظر این است که حاملگی همسر شخصیت درست بوده باشد، اما جواب مثبت و منفی استواری از مولف دریافت نمی کند. مسئله اجتماعی مولف در شاه کش با بحث مدیر هتل و ارباب رجوع بر سر عقد نامه جعلی و باقی داستان ، یک نظر شخصی است و نمی تواند به عنوان دغدغه ای سینمایی مطرح شود و بسیاری از این عناصر که به خودی خود شاید جذاب باشند اما تعلیق و داستانی پشت آنها وجود ندارد .
*خوابم می آد
سینما وسیله بازسازی رویاها به شکل واقعی است. نقطه مقابل آن را می توان انیمیشن نام برد که به خودی خود رویا و تخیلی همه جانبه است. هنرمند همواره مرز رویا و واقعیت را مانند راه رفتن بر لبه تیغ طی می کند. در سینمای ایران مولف بر لبه تیغی راه می رود که حتی خراشی بر نمی دارد. این کُندی را مخاطب با تماشا و حمایت آثاری چون هزارپا ، وای آمپول و … به وجود آورده است . رابطه بین مخاطب و مولف باید بر اساس احترام به شعور و سلیقه باشد و نمی توان با رده بندی سنی ، آثار را ارزش گذاری کرد بلکه تنها اثر بخشی آن را به عقب می اندازیم. در چنین شرایطی مخاطبی چون من ترجیح می دهد به خواب رود و در رویا غرق شود تا رویای دیگران را غیر منطقی دنبال کند!