ممنوع الکار بودم و مجبور شدم «می خواهم زنده بمانم» را بدهم ایرج قادری بسازد
رسول صدرعاملی در برنامه اینترنتی «اکران» گفت :«سال دوم دانشکده من»، در واقع اسم اولیه اش « چشم عروسک» نوشته پرویز شهبازی بود. آنچه باعث شد من سال دوم دانشکده من را بسازم این بود که به این نتیجه رسیدم ترانه ای که در دهه ۷۰ از هویت خود و بچه اش دفاع میکرد و می جنگید، الان زمین تا آسمان تغییر کرده است و در نسل امروز این مقاومت ها را نمی بینی. ارتباطات جنسی بین دختر و پسر خیلی دم دستی و راحت تر شده است اما کمتر منتهی به ازدواج، تشکیل خانواده و بچه دار شدن می شود. آن چیزی که در سال دوم دانشکده من، من را به وجد و هیجان آورد کاراکتری بود که بین گناه و لذت جویی و تقوا و وفاداری از یک سمت دیگر قرار گرفته بود و به شکل باور پذیری مسیری را رفت که باید میرفت. خیلی جهان سختی است و همه ما در روزمرگی هایمان این را تجربه می کنیم. پرداختن به ایستادن مقابل غرایض در یک فیلم سینمایی خیلی سخت بود.
او همچنین در پاسخ به لاله صبوری که پرسید زمانی که کاراکتر اصلی باید تصمیم میگرفت که به کدام سمت برود یکدفعه پرشی دیدیم و متوجه نشدیم چه اتفاقی افتاد، توضیح داد: حقیقت این است که در همه کارهای من از ابتدا تا امروز از «گل های داوودی» تا «پاییزان» که ملودرام بودند، این چرا در همه فیلم هایم بود. این کشف و شهودی که مخاطب در فیلم های من می کند به نفع من نیست. من زمانی که کار را شروع می کنم چند چالش پیش رویم دارم. از یک طرف از بازیگرانی بازی می گیرم که اولین بار است جلوی دوربین می ایستند و از طرفی به مضمونی می پردازم که می توانم بگویم تا به حال به آن پرداخته نشده است، حداقل از این زاویه دید. وقتی فیلم من در فستیوال مسکو دیده و به راحتی درک می شود به این دلیل است که آنها بدون قضاوت های از پیش تعیین شده به تماشای فیلم می نشینند و شخصیت مهتاب را می فهمند.
صدر عاملی افزود :شخصیت مهتاب سه مرحله دارد، مرحله اول شناخت و صمیمیتش با آوا، می داند که او میزان حسادتش بالا است. میزان حساسیتش نسبت به پسری که دوستش دارد بالا است و حتی عکسش را به او نشان نداده است. تصور می کنم فیلمی است که اگر برای بار دوم دیده شود بیشتر با آن ارتباط برقرار می کنید.
این کارگردان سینما گفت : مهتاب بعد از دومین ملاقاتش با آوا کاملا مشخص است که درگیر حس نسبت به علی می شود. مهتاب وارد این رفاقت می شود و برایش جذاب ،گناه آلود و همراه با وفاداری است این رفاقت.
صدرعاملی همچنین در بخش دیگری از برنامه در گفت و گو با احسان طهماسبی پرداخت.
طهماسبی گفت :آقای صدرعاملی شروع کننده جریانی در سینما هستند که بعدها هم خودشان آن را ادامه می دهند هم دیگران. سه گانه رسول صدرعاملی موجب می شود، تابوهایی که در این زمینه در جامعه وجود دارد را می شناسد، آنها را انتخاب میکند و روی آنها کار می کند و فیلم هایی می سازد که شاید تا به آن روز کسی جرات نکرده بسازد و به مسائل دختران جوان و تین ایجر بپردازد. از فضای آزادی که در ابتدای دوران اصلاحات فراهم می شود استفاده می کند و دختری با کفش های کتانی را می سازد. به نظرم اتفاق های خوبی بعد از ساخت این فیلم ها در سینمای ایران رخ می دهد. این مسیر بعدها توسط او و دیگران ادامه پیدا می کند. گاهی به مسیرهای اشتباه می رود توسط فیلمنامه های اشتباه و فیلم های بد. اما او بعد از سه گانه ای مذهبی درباره زیارت امام رضا علیه السلام، زندگی با چشمان بسته را می سازد.او درباره دختران نوجوان فیلم می سازد و به نوعی متخصص این حوزه می شود.
صدرعاملی گفت : تصور کن من از ۱۱ سال خبرنگاری سرویس حوادث قبل از انقلاب در روزنامه اطلاعات وارد سینما شده ام. در شرایطی که قصه خیلی برایم مهم است. خیلی مدیوم سینما را نمی شناسم. می خواهم بدانم چطور می شود یک حادثه را به فیلم سینمایی تبدیل کرد. من ۶ سال ممنوع الکار شدم و مجبور شدم «می خواهم زنده بمانم» را بدهم به ایرج قادری که کار کند. به او اجازه داده بودند که فیلم بسازد اما اجازه بازی نداشت. او را دیدم و اولین بار هم بود. گفت به من گفته اند تو قصه ای داری که اگر به من بدهی من می توانم فیلم بسازم. گفتم آقای قادری می دانی چه می گویی؟ من ۴ سال است ۱۶ ساعت فیلم مستند گرفته ام از این ماجرا،ما موفق شدیم او را از اعدام تبرئه کنیم. اما فکر می کردم که باید این کار را بکنم و فیلمنامه را دادم.
او در ادامه گفت : وظیفه سینمای اجتماعی هشدار به موقع است. متاسفم که در این ۴۰ سال اساسا کار فرهنگی پیگیری نشد. چه. در حیطه ورزش چه در حیطه سینما، چه مسئولان فرهنگی ما، زمانی که من دختری با کفش های کتانی را کار می کردم آرام آرام دختران تنها در حاشیه خیابان ها داشت دیده می شد و به ندرت دیده می شدند. همه حرف دختری با کفش های کتانی این بود که نگاهتان را از این بچه ها برنگردانید. نگویید دختر من نیست خواهر من نیست و به من چه. این دختر به تنهایی در حاشیه خیابان پرسه می زند باید دید او دنبال چه چیزی است. احساس می کنم از همانجا چشم انداز یک نسل داشت آرام آرام گم می شد. دختری با کفش های کتانی تلاش کرد این را بگوید اما توجهی نشد. در ترانه سعی کردیم وارونه آن را نشان بدهیم. دختری که پذیرفته مشکلات زیاد است اما قهرمانی درست کردیم که از پس همه مشکلات بر می آمد.
صدرعاملی گفت: الان هم وقتی از سال دوم دانشکده من صحبت می کنیم اصلا نمی خواهم بگویم من جریان سازی می کنم. اصلا از این کلمه خوشم نمی آید. من فقط سرک می کشم و همان فضول باشی هستم که از بچگی در خبرنگاری سرک می کشیدم و فریاد کوچکی بزنم و هشداری بدهم.
او تاکید کرد : امروز رابطه های دختر و پسرها بسیار عادی و معمولی شده است و اصلا آن تابویی که در دهه ۷۰ در این زمینه بود شکسته شده است. چرا این رابطه ها منتهی به یک سرانجام، قوام و رابطه پایدار نمی شود. این بی اعتمادی نسل جوان به یکدیگر از کجا می آید.
او درباره اینکه چرا اینها را انتخاب کرد گفت :همیشه دلم می خواست جامعه شناسی را تمام کنم اما نشد. ولی همان زمینه های روزنامه نگاری که داشتم به من کمک کرد به این موضوعات بپردازم و از طرفی کسی در دهه هایی که احسان صحبت می کرد مسائل دختران جوان را بر عهده نمی گرفت. همه سعی می کردند یک سری فیلم های اخلاق مدار و انبوه برنامه های تلویزیونی ، آنقدر اخلاق مدار که هیچ تاثیری روی کسی نگذارد. سینما اما می تواند در سالنی تاریک روی مخاطب مشخص و مورد نظر تاثیرگذار باشد.
احسان طهماسبی گفت :وقتی کارگردانی با این رزومه کاری که فیلم نفس عمیق را دارد، چرا اتفاقی که درباره من ترانه ۱۵ سال دارم برای سال دوم دانشکده من نمی افتد، در شناخت آقای شهبازی و صدرعاملی از مباحث هیچ شکی وجود ندارد. دلیل این است که فیلمنامه در جاهایی منفعل است و اجازه کار را بیش از این به کارگردان نمی دهد که بتواند وپرداخت درست را روی اثر انجام بدهد و از طرف دیگر اتفاقات دیگه حول و حوش فیلمنامه و حفره هایی وجود دارد در داستان. مشکلات اساسا به نظر من در فیلمنامه است.
صدرعاملی گفت : شباهت هایی هم فیلمنامه ای ممکن است پیدا کنید اما واقعیت این است که فیلمنامه کار بسیار سختی بود.تکیه من ترانه ۱۵ سال دارم به درام و قصه سازی بود و وقتی فیلم تمام شد تماشاگر احساس می کرد یک کتاب هزار صفحه ای خوانده است. به همین دلیل به موفقیت رسید. من از آغاز تا پایان این پروژه سعی می کردم که این سینما را مال خود کنم و خیلی برایم مهم است وجه انسانی این سینما را پررنگ کنم. وجه انسانی کجاست؟ آن چیزی است که در ذهن تو می گذرد. فیلم سال دوم دانشکده من شبیه هیچ فیلم دیگری در جهان نیست. مطمئنم تلاش کردم تمام پلک هایی که بازیگر می زند اینجایی و ایرانی باشد.
او در پاسخ به احسان طهماسبی که گفت به نظر می رسد کاراکتر ها دچار شکاف در روابط خود هستند که رابطه علی با آوا و آوا و مهتاب را تحت تاثیر قرار می دهد. گاهی بازیگر منفعل است و تصور می شود آیا بازیگرها کارکرد خود را در برخی صحنه ها دارند. گفت : این فیلم داستان زندگی روزمره آدم هایی است که هر کس در شرایط خود زندگی می کند و رفتارها صادقانه است.سال دوم دانشکده من یک تجربه بود و من یکبار دیگر خود را صفر کردم. بدون استفاده از تجربه های قصه گویی در فیلم های گذشته. سعی کردم یک دریچه باز کنم از یک لحن دیگر از سینمایی که از آن حرف می زنم. دوستش دارم به شدت و خیلی سخت بود.
صدرعاملی در ادامه با تاکید بر اینکه وقتی بعد از ۸ سال فیلم می سازم این بی تاثیر نیست، افزود : تصور نمی کردم قرار است این فیلمنامه را بسازم و پرویز شهبازی اجازه ای که به من داد این بود که اجازه داد هر تغییری می خواهم ایجاد کنم. البته توسط خودش. این قرار را با هم گذاشته بودیم. هر دوی ما می دانستیم فیلمی را روی پرده می فرستیم که جور دیگری است.
او همچنین درباره مبنای چینش بازیگرها توضیح داد: اول اینکه می گویند این پز استفاده از بازیگر جدید را نمی فهمم. این واقعا پز نیست. نکته این است که من به ۲ بازیگر احتیاج دارم که یکی شان ۲۲ ساله است و دیگری ۲۳ ساله. به نظر شما از کدام بازیگر حرفه ای استفاده می کردم؟ من باید بروم و بگردم و از بچه هایی که جنبه دیده شدن، بزرگ شدن و روی پرده رفتن را دارند انتخاب کنم. این خیلی برای من مهم است و ۷۰ درصد از انتخابم به این بستگی دارد. در همه فیلم هایم اینطور بودم. همه انتخاب هایم هم عاقبت به خیر شدند تا این لحظه. چشم و ابرو و صورت ۳۰ درصد است برای من و واقعا ۷۰ درصد زیست آن آدم است و اینکه چگونه بزرگ شده است.
احسان طهماسبی با اشاره به بازیگرهای فیلم های صدرعاملی که تقریبا همگی نقش اولشان در سینما را بازی می کردند، گفت : معرفی بازیگرانی که چهره دارند به سینما کار شاقی نیست. برخی از بازیگرها اینطور بوده اند که در پاساژ مشغول خرید بوده اند، دیده اند خوشگل است و اورا انتخاب کرده اند. در فیلم های آقای صدرعاملی اینطور نیست و هر دو بازیگر دختر این فیلم می توانند خوش آتیه باشند. اگر درگیر مسائل حاشیه ای نشوند و اتفاقات خوبی برایشان رخ بدهد. من فکر می کنم.
صدرعاملی گفت : مخاطب عادت دارد با کلیشه های بازیگران روبرو شود. صبح تا شب این کلیشه ها را می بینیم. من با کلمه نابازیگر مشکل دارم. چون وقتی بازیگر شد که دیگر نابازیگر معنا ندارد. وقتی با سها نیاستی حرف می زنیم سرشاز از حس زندگی یک دختر در این سن و سال است اما اینکه بتواند اینها را پنهان کند که به جایی برسد که گیج شوی که این دارد بدجنسی و رذالت می کند یا ترفندی می زند.
طهماسبی گفت :هر دو بازیگران بازی قابل قبولی داشتند. فیلم از سمت بازیگران حرفه ای خود لطمه می خورد. نگاه و برنامه ای که فیلمنامه برای علی مصفا دارد خوب نیست و منفعل است و به نظرم نیلوفر خوش خلق یکی از بدترین بازی هایش را در سینما بازی کرده است.
صدرعاملی گفت :اگر شما و دیگران بازی نیلوفر خوش خلق را دوست ندارید تقصیر او نیست. وقتی فیلم ایراد دارد مال کارگردان است و وقتی خوب است مال همه است. این یک واقعیت است. این بازی را من از نیلوفر خوش خلق گرفته ام. در مورد علی مصفا هم باید بگویم وقتی هر کسی با هر میزان از مذهب دخترش مثل یک جنازه روبرویش افتاده باشد و وقتی در ماشین متوجه می شود که هر دو دستبند سبز یک شکل دارند همانجا موضوع را متوجه می شود.
طهماسبی درباره جایگاه مادران در فیلم های صدرعاملی به انتقاد پرداخت و گفت: ظاهرا مادران در فیلم های شما جایگاهی ندارند.
صدرعاملی هم پاسخ داد : به نکته باطراوتی در فیلم های من اشاره کردی. جدایی والدین از فرزندان جدی است و به نظر من این فاصله روز به روز جدی تر و ترسناک تر می شود. تو می دانی چرا در قصه تین ایجرها نشانی از مادر فیلم علی حاتمی ندارم؟
طهماسبی گفت :سکانسی هست که من به خاطر نگاهی که همیشه سینماگرها به جغرافیایی که در آن متولد شده اند به آن توجه می کنند. این قابل تقدیر است.
او در ادامه بیان کرد : تصور می کنم آقای صدرعاملی نگاهی انتقادی به نگاه مذهبی خانواده ها دارند. دیدگاه منفعلی نسبت به این سکانس ها دارید.
صدرعاملی گفت : استفاده از یک سکانسی که تو آن را سکانس مذهبی می نامی در جامعه ای که تلویزیون دائم در حال نشان دادن صحنه های مذهبی است و تاکید می کند روی آداب و رسوم و چگونگی اجرای مذهب و دریافت مخاطبان از مذهب، مخاطب اشباع شده است و دیگر قرار نیست در سینما هم اتفاق بیفتد. قرار نیست تکرار آنها را دوباره ببیند. ضمنا ما مادری داریم که دیدگاهش این است که من بچه ام را با دعا خوب می کنم. او اصلا حرف عجیبی نمی زند. من نمی توانم طراوت بازی بازیگری که اولین بار است در یک تیم ورک ۷۰ نفره جلوی دوربین می رود را از بین ببرم. اگر دوبار بگویی تکرار اشکش در می آید و می رود یک گوشه می نشیند.
صدرعاملی گفت :کمتر تهیه کننده ای به سرمایه گذاری روی چنین قصه هایی تن میدهد. معمولا ترجیح می دهند روی قصه های اخلاقی تر سرمایه گذاری کنند که تضمین شده تر است و در آن از ستاره ها استفاده شده است. باید تشکر جدی کنم از چنین تهیه کننده ای که می ایستد تا چنین فیلمی ساخته شود.
او با اشاره به گلایه تهیه کننده فیلم از اکران گفت : او حق دارد چون او همه هزینه فیلم را از جیب خودش پرداخت می کند و ارتباط های آن جوری ندارد و از هیچ نهادی پولی دریافت نمی کند. سال دوم دانشکده من اصلا شکست خورده نشد در اکران، نمی گویم فروش خوب داشت اما با توجه به سطح ومیزان تبلیغاتی که داشت شکست خورده هم نبود.دوستانم و بازیگران آنونس های من را شِیر کردند و این خیلی کمک کرد. ما عملا یک هفته اکران داشتیم. امیدوارم مخاطب اصلی سراغ ما بیاید.
او در پایان در خصوص مدرسه ملی سینما گفت : در دوره های مختلف مدیران سازمان سینمایی دغدغه های مختلفی داشتند. مثلا سیف الله داد خیلی دوست داشت سینما را قانونمند کند. حجت الله ایوبی وقتی آمد دو خلاقیت داشت که ماندگار شد. یکی سینمای هنر و تجربه و دیگری سینمای ملی که قرار بود در سینمای ملی فیلمسازهایی آموزش ببینند با دیدگاه ها و افکار و نگاه های متنوع. ما یک گروه ۱۰ نفره از بچه های فیلمساز فیلمنامه نویس بودیم که با نزدیک به ۹۰۰ نفر مصاحبه کردیم و از بین آنها ۳۰نفر بورسیه شدند ولی ناگهان مدیریت سینما که تغییر کرد یکهو مدرسه کمرنگ شد و کمرنگ شد تا اینکه الان فقط یکسری همایش و سخنرانی برگزار می کند. نمی دانم سرنوشت آن بچه ها. آن ۳۰ نفر چه شد. علیرضا قاسمی،. امید شمس و ۲ نفر دیگر را می دانم که خودشان را نجات دادند. بهنظرم یک سوتفاهم به وجود آمد. اینکه مدرسه ملی می خواهد با آموزشگاه های خصوصی رقابت و تقابل کند. اما اینطور نبود. اینجا قراربود که آدم ها چگونه نگاه کردن به موضوعات در سینما را بیاموزند. یک زمانی ایران سرزمین شعر بود اما امروز سرزمین سینما است. در هر خانواده ای یک علاقمند پیدا می شود. باید اینها شناسایی شوند.