فیلم سینمایی «سمفونی نهم» به کارگردانی محمدرضا هنرمند محصول سال ۱۳۹۷، روایتی چند اپیزودی با ارائه قرائتی از رویدادهایی تاریخی در فضایی سوررئال است که کوشیده شده همه اینها با چسب حضور نماینده ملک الموت در همه این رویدادها به هم پیوند بخورد اما آیا حمید فرخ نژاد به عنوان یک فرشته مرگ شوخطبع و بازیگوش که برای دقایقی اسباب سرگرمی تماشاگر را فراهم میآورد، کفایت میکرد و به اصطلاح، کار درآمده است؟
محمدرضا هنرمند پس از هفده سال با یک فیلم سینمایی پرهزینه بازگشت و انتظار میرفت همچون آثار پیشینش با یک فیلم سرگرمکننده مواجه باشیم؛ تمی که در این فیلم نیز مشاهده میشود اما این فیلم و سازندگان به دنبال بیان حرفهای بزرگی بودهاند که نه در بستر داستان و نه در فرمی که قرار است تماشاگر را درگیر کند به قدر انتظار مشهود نیست. این فیلم چند اپیزودی، روایتهایی از مرگ برخی چهرههای مشهور تاریخی نظیر هیتلر، کوروش و امیرکبیر را به عنوان داستانهای فرعی در کنار خط اصلی که همراه شدن یک ملک الموت با یک زن است، روایت میکند.
ملک الموت دقایقی عاشق میشود و حتی سایه پیدا میکند تا این روایت سوررئال از یک ملک الموتِ دستکج و شوخطبع تا سر حد ممکن فانتری و سرگرم کننده شود. احتمالاً هنرمند با هدف بکارگیری از همین فضا، حمید فرخ نژاد را به عنوان ملک الموت قرار داده و قرار است او در مقام فرشته مرگ در تمامی اپیزودها حضور داشته باشد و این حضور، چسب پیوند دادنِ روایتهای تاریخی بیربط با هم باشد. ظاهراً هنرمند قصد داشته این روایتهای تاریخی را در یک فیلم بگوید و دنبال ابزاری برای پیوند بوده و طبیعتاً تنها مرگ در تمامی روایت گذشتگان، وجه مشترک میتواند باشد!
با این حال حضور فرخ نژاد مقابل دوربین هومن بهمنش نتوانسته چنین تاثیری داشته باشد و خروجی عوامل پشت و جلوی دوربین که همگی از حرفهایهای سینما هستند، به واسطه فرم نامتعارف داستان که با قواعد درستی به هم پیوند نخوردهاند، کمتر از انتظار است. خرده روایتها در این فیلم که خط اصلیاش به عنوان یک فیلم جادهای است، با رفت و آمدهای زمانی و فلکش بک و فلش فرواردهای متعدد که قاعدتاً خواسته کارگردان از محمدرضا مویینی تدوینگر این اثر بوده، این پیوند را دشوار و پیچیدهتر میسازد و چه بسا تماشاگری که عادت به دیدن فیلمهای سادهتری دارد و درک جدی از این روایتهای تاریخی ندارد، با فرم اثر گیج و کلافه شود.
خرده روایتهای تاریخی نیز فرمی مشابه هم ندارد. در موقعیتی همچون مرگ هیتلر لحنی کمدی میگیرد که ای کاش در سایر سکانسها نیز همین لحن را شاهد بودیم. در موقعیت دیگری همچون مرگ کوروش یا مرگ امبیرکبیر لحن تراژیک و حماسی میگیرد اما این لحن حماسی و تراژیک در نمیآید و حداقل تماشاگر حرفهای سینما را تحت تاثیر قرار نمیدهد. در موقعیت دیگری نیز همچون ماجرای رابعه و بکتاش که برای اغلب تماشاگران، روایت شناخته شدهای نیست، لحن عاشقانه را شاهد هستیم که البته کوشیده شده باز هم تراژیک باشد اما بیشتر متکی بر احساس و یک ملودرام است.
البته اینکه یک فیلم از چند لحن استفاده کند، لزوماً نقطه ضعف اثر نیست و از تازهترین آثاری که دست به چنین عمل متهورانهای زدهاند، فیلم «انگل | Parasite» اثر «بونگ جون-هو | Bong Joon-ho» است. با این حال مسئله کلیدی این است که فیلمساز بتواند در روایتپردازی تغییر مکرر ژانر را به گونهای اجرا کند که بیرون نزند و در بستر داستان کار کند؛ اقدامی که قطعاً در سمفونی نهم به ثمر ننشسته و نمیتواند انتظارات را برآورده سازد.
«سمفونی نهم» بتهوون که به «سمفونی مرگ» نیز شهرت دارد میتوانست یک اثر سرگرم کننده فوق العاده باشد و این اتفاق صرفاً با عبور از تلاش برای ارائه حماسه در کنار سرگرمی قابل تحقق بود اما حالا نه با یک فیلم جدی با روایتهای تاریخی تکاندهنده مواجه هستیم که پس از تماشای هر روایت تاریخی تحت تاثیر فرم روایتی قرار بگیریم که از قبل داستانش را میدانستیم و نه با یک فیلم دارای جنبههای سرگرمی قابل توجه مواجهیم که بتوانیم بگوییم هنرمند همچون «مومیایی ۳» و «مرد عوضی»، تماشاگر عام برای ساعتی سرخوشی مورد توجه قرار گرفتهاند؛ فیلم چیزی به این دو و نه این و نه آن است.
واقعیت آن است که نمیتوان روایتهای حماسی گفته و به یک باره فرشته مرگ به شوخ طبعی سراغ یک چهره تاریخی برود و از او بخواهد مسیر دیگری برود تا به قتل نرسد و توقع داشت تماشاگر از چنین روایتی شگفت زده شود! کارگردان از شوخی با شخصیتهای تاریخی از هیتلر تا کوروش و امیرکبیر نباید میترسید و میتوانست با یک رفت و برگشت موقعیتهای کمدی میان فرخ نژاد و شخصیتهای تاریخی، دستکم یک فیلم سرگرم کننده موفق در گیشه و مورد توجه گروهی از مخاطبان را خلق کند