«هزار تو» اثر امیرحسین ترابی فیلمی به غایت ضد سینماست که نه فرم می شناسد و نه محتوا . این اثر به کمک تعلیق اگرچه توانسته مخاطب را سردرگم لا به لای چرایی ها و چگونه ها نگاه دارد، اما هرگز نه خود می تواند پاسخی برای پرسش ها باشد و نه جایی برای حدس و گمان مخاطب باقی گذاشته است .
*تبعید
غیبت غیر مجاز (نهست) محتوا لا به لای نظام سینمایی هزارتو باعث شد تا این کلمه را برای فرم فیلم انتخاب کنم . البته که مخاطب خود نیز بهتر می داند که هدف اولیه سینما سرگرمی به مثابه آموزش و تجربه است و دیگر لازم به تذکر منتقد ندارد، اما باید اذعان کرد که نظام انباشته شده در این اثر ویژگی های یک فیلم کوتاه را به دوش می کشد و چنین تجربه ای مسلما برای سالن هایی به وسعت دو ساعت غیر قابل بخشش است . ویژگی غیبت چرا و چگونگی در فیلم نامه، از جمله مهارت های طلا معتضدی نویسنده این اثر به شمار می رود اما این ویژگی ها مانند ستون پنجم علیه محتوا و فرم برخاسته و مخاطب را به دنیای قبل از ورود به سالن سینما تبعید می کند .
*مسیر قرمز
به لحاظ بازی و بازسازی شخصیت های فیلم نامه، کارگردان در عین هوشمندی ضعیف و دستپاچه عمل کرده است. در واقع می توان اینگونه برداشت کرد که کارگردان در برابر چنین فیلم نامه ای تسلیم شده است و چیز اضافه ای از خود بروز نداده . فیلم قبل از آنکه به یک اثر بصری- سینمایی تبدیل شود، شبیه به فیلمنامه هایی صرفا برای خوانش است که ارزش آموزشی نیز ندارند. اگر کمی به گذشته نگاه اندازیم، می بینیم داستان کوتاه «مسیر سبز» استفن کینگ چگونه به یک اثر سینمایی توسط فرانک دارابونت تبدیل شده است و نمونه سینمایی مثال زدنی از خود به جای گذاشته. این اثر نیز قابلیت های اندکی برای تبدیل شدن به فیلم کالت را در خود دارد، اما هرگز نمی توان با ساختار فیلم سازی در کشورمان از چنین ایده هایی نتیجه دلخواه را به دست آورد. مسیر اشتباهی فیلم سازی و ارتباط با مخاطب در کشورمان در حال تبدیل شدن به یک معضل اجتماعی- فرهنگی است و با چنین آثاری، شک و تردید اجتماع نسبت به فرهنگ و از هم گسیختگی آن افزایش خواهد یافت.
*عدم ادراک
شهاب حسینی و ساره بیات پس از «جدایی نادر از سیمین» هرگز به یک زوج سینمایی تبدیل نخواهند شد، مخصوصا در این اثر که بازی این دو به مراتب روبه افول فرهنگی و نه الزاما تکنیکی می رود . تعهد بازیگر نسبت به شخصیت فیلم نامه باید به اندازه ای باشد که مخاطب از آن احساس رضایت کند و مخاطب اصلی بازیگر هرگز قشر منتقد سینما و تئاتر نخواهد بود . متاسفانه در این اثر مجموعه بازیگران به غیر از غزال نظر که کوشش مناسبی برای به وجود آوردن شخصیت متناسب از خود بروز داده است، ارتباط احساسی معقولی برقرار نمی کنند . ساختار تصویر برداری و میزانسن نیز معنای بصری و معمایی دقیقی با فیلمنامه ندارد . فیلم با گم شدن بچه آغاز می شود و خرده پیرنگ های فراوانی که هرکدام به تنهایی می توانند پیرنگ اصلی یک فیلم نامه باشند را نمایان می کند و با کشف دوربین جسد بچه در یک سوله دور افتاده به پایان می رسد . درک نادرست ضدپیرنگ ها در فیلم نامه از سوی کارگردان و برقراری ارتباطات تکنیکی بیش از اندازه از سوی فیلم نامه نویس، دست به دست هم داده است تا این اثر برای همیشه مجهول در ذهن مخاطب باقی بماند . چیزی فراتر از اثار فرهادی که نه آن هوشمندی اندک را دارد و نه جذابیت تردید را بخوبی به نمایش گذاشته است