عشق و دلدادگی زنان مطلقه به فرد دیگری بعد از ازدواج اول، این سالها در جامعه زیاد شده و کم و بیش ، همه چنین روابطی را دیده و یا از دور و بر شنیده ایم که فرجام بیشتر این ارتباط ها هم نوعی دلزدگی و دل آزاری زن را در پی دارد. بر این اساس می توان داستان فیلم «خداحافظ دختر شیرازی» را ذیل کاری قرار داد که حرف اصلی و اول فیلم نگاه به چنین زنانی است که دیگر نمی توانند به مردان دور و بر اعتماد داشته باشند و لاجرم هر جنس ذکوری که می بینند، به نوعی همه را به یک چوب می رانند.
در فیلم «خداحافظ دختر شیرازی»، شبنم که زنی مطلقه است، در پی ناکامی در بودن با فردی به نام محمود جون، در پی آمدن مردی دیگر به نام نسیم کارونی به خانه اش که در واقع خانه اجاره ای فعلی نسیم است، دچار همان هیستری بدبینی به مرد می شود و کرداری از خود بروز می دهد که در حالت طبیعی نیز جز آن انجام می گرفت؛ البته ایراد و خرده ای به این مسئله وارد نیست. ولی این بار داستان این دل و دلدادگی، کمی حال و هوایش متمایز از نگاه های مرسوم است. در سکانسهایی از کافه ای که شبنم در آن کار می کند، مردانی هستند که فی البداهه توجه شان به شبنم جمع می شود و خواسته های فرا قانونی و یا ذیل قانون از او دارند که دو کاراکتری که نقششان را هومن برق نورد و حسین یاری بازی کردند، به نوعی قصد آن داشتند که به مخاطب بفهمانند چرا شبنم اینچنین از جنس مرد ، تا این حد زده شده است. از طرفی نسیم که در پی هنرپیشگی و بازیگری به تهران آمده از آبادان و با روحیه لطیف و پاکش در پی جا باز کردن در دنیای هنرمندان است با بده و بستانهای این صنف مواجه میشود و او نیز ناکامی در کار را تجربه می کند.
به واقع اکت های شبنم با بازی بسیار حساب شده شبنم مقدمی که به باورم توانایی بازی در هر نقشی را دارد، جان مایه این کار بی آزار است. کاری که از هر طرف بدان نگریسته شود، مایه ناخشنودی تماشاگر نخواهد شد و بی پیرایه و سر راست بودن، در آن عیان است. میزانسن بسته ای که کارگردان در بیشتر نماهای خانه از آن بهره میگیرد نیز کمک رسان آن حسی است که دنیای شبنم و دخترش بسیار کوچک و تنگ است و خواسته های آنان نیز در جهان بیرون، شاید اندک. آنجا که اتاق کودک و نوع چیدمان و تصاویر بر دیوار، حکایت از دنبال کردن فوتبال دختران و زنان توسط نازی دخترک کوچک است. دخترکی که کمی بیشتر از سن و سالش هم می فهمد.
گویا این فیلم بر اساس فیلمی به نام «دختر خداحافظی» ساخته هربرت راس اقتباس شده است. حال ما کاری به داستان و قصه آن فیلم نداریم و حمل را بر آن می گذاریم که چنین فیلمی را ندیده ایم و گزافه هم نیست که بیشتر مخاطبان عام و بعضا خاص سینما نیز، موفق به تماشای آن نشده باشند. آنچه مهم است نوع روایت ایرانی این کار است که در نوع خود، با کمترین نقص به پرده سینما رسید. حتی سکانسی از این فیلم خارجی نیز که در کافه پخش شد هر چند ادای دینی بدان بود، ولی شاید در نگاه خیلی ها، دیده نشد. پس نوع حکایت و کارگردانی افشین هاشمی است که می تواند ما را در سالن سینما راضی نگه دارد. تدوین حساب شده فیلم به همراه فیلمبرداری نسبتاً بی نقص آن نیز، توانست مدد رسان پیام فیلم باشد.
به قول نسیم کارونی عشق را باید گفت و پنهان اش نکرد. شاید اگر نمی بود برخی خطوط قرمز در کار، شاهد پرداخت بهتر روابط شخصیت ها به ویژه شبنم و نسیم می بودیم، ولی با وجود همین موانع نیز، کارگردان تمام تمهید خود را بکار برد تا میزان مشتاقی این دو فرد به هم را به تصویر در آورد. شاید برخی سکانس ها مثل مریض شدن دخترک فیلم و آوردن شربتی دست ساز از سوی نسیم گل درشت می نمود، ولی برای رساندن حرف اصلی فیلم که اعتماد و راستی در کردار مرد باشد، به درستی جواب داد و اینکه فرجام این عشق بی ریا، با باز شدن درهای بازی به سمت نسیم شاید جواب منطقی به پاکی ای باشد که در نهاد نسیم وجود داشت و زن را به واسطه زنانگی اش نمی خواست. سر راست بودن حرف این فیلم نیز به مخاطب کمک میکرد تا راحت تر با آن ارتباط برقرار کند و اگر در گوشه و کنار فیلم حرفی هم سریع و بی کش دادن میزد، به دل می نشست. بسان آن سکانسی که نسیم از دخترک خواست سوار دوچرخه شود، شاید بعد ها این اجازه را نداشته باشد!
انرژی ای که افشین هاشمی هم در مقام کارگردان و هم بازیگر در این فیلم گذاشته، قابل ستایش است و می توان آن را در بیشتر سکانس های فیلم مشاهده کرد. هر چند شاید چربش بازیگری هاشمی بر کارگردانی اش بیشتر، ولی به هر حال آنچه در توان داشت کم نگذاشت. این بازیگر کاربلد تئاتری کشور که ادای دینی هم به تئاتر در گوشه گوشه فیلم روی پرده اش به چشم می آید.
مخلص کلام آنکه این کار بی ادا و اصول افشین هاشمی با بازی خوب شبنم مقدمی که به باورم بی سرو صدا و بی حاشیه در سینمای این سالها میدرخشد، ارزش آن را دارد تا مخاطب در سالن سینما برای دقایقی، به سینمای اقتباسی نگاه تازه ای داشته باشد. نگاهی که عاشقیتی بی ریا و امید بخش و دوست داشتنی در آن موج می زند و عشقی که با ایرانیزه کردن آن، با دو فرهنگ خاص جنوبی یکی از آبادان و دیگری از شیراز، معنایی دیگر یافت. برای این روزها که دوست داشتن عنصری است اساسی در روندِ زندگی بی روح مان.