سریال «از سرنوشت» که قرار است با پنجاه قسمت مهمان خانواده های ایرانی باشد، به درستی مشخص نیست ژانر قصه آن برای چه نوع مخاطب و در چه رده سنی تعریف شده است. سریالی که در فضایی بین رفتار و افکار کودکانه و بزرگسال در نوسان است. «از سرنوشت» ما را درگیر ماجراهایی می کند که در یک نقد منصفانه، باید آن را بدآموزترین شیوه ممکن در ساخت سریال توصیف کرد. سریالی که نه در فرم، نه در فضا و نه در محتوا حرفی برای گفتن ندارد و به لحاظ تکنیکی نیز پر از اشکال فنی است.
هریک از ما به عنوان یک فرد بزرگسال که دنیای کودکی را پشت سر گذاشته است و این دوران را با همه تلخی ها و شیرینی های آن تجربه کرده، با چند دقیقه دیدن این سریال و دیالوگ هایی که رد و بدل می شود، احساس می کند به معنای واقعی کلمه به شعور او و آن احساسات کودکانه ای که در گذشته داشته است توهین می شود.
در قسمت چهارم این سریال دیدیم وقتی کودک در مقابل معلمش قرار گرفت تا اعتراف به گناه خود کند -که نویسنده هم یک دیالوگ انتزاعی و بدآموزانه در دهان او گذاشته- گفت: «آقا قول می دهم که دیگر دماغ کسی را نشکنم…»!
لابد فردا روزی اگر این کودک بزرگ شد و نتوانست خشم خود را کنترل کند و یکی را به قتل رساند، در محضر قانون خواهد گفت: «جناب قاضی قول می دهم دیگر کسی را به قتل نرسانم!»
به نظر این دیالوگ را باید به عنوان بدآموزترین دیالوگ سال ۱۳۹۸ در میان سری تولیدات صدا و سیما جای داد تا مدیران این سازمان بدانند که قبل تر از آنها چه افرادی و با چه سطحی از دانش، این ارگان را اداره می کرده اند.
جای تاسف دارد که در این شرایط بد و نابسامانی که مردم با آن دست به گریبان هستند، هزینه های میلیاردی خرج تولیداتی می شود که همچون آب در هاون کوبیدن نه تنها هیچ ثمری ندارد، بلکه مروج رفتاری است که در همه کشورها برای اصلاح آن سالها وقت و انرژی صرف کرده اند.
باید اعتراف کرد برخی از ما داشتن روحیه قلدری و جاهل پروری داریم که خیلی از کارشناسان معتقد هستند در ابتدای دهه پنجاه شمسی، وقتی ایران داشت به اوج یک فرهنگ متمدن می رسید، فیلم «قیصر» این روحیه ناپسند را به یک منش و مرام تبدیل کرد و بعد از گذشت تقریبا نیم قرن با وجود این همه تبلیغات، تولید فیلم و هزاران فعالیت فرهنگی، نتوانسته ایم در زدودن چنین تفکری یک اقدام عملی و درست انجام دهیم.
ما اگر بخواهیم در تربیت فرزندانمان موفق باشیم، باید روحیه گذشت، صبر و مهربانی را در آنها پرورش دهیم، نه اینکه با کوچکترین توهینی از طرف مقابل، کودک این سریال از کوره در رود و دماغی که از قبل شکسته را دوباره بشکند و در نهایت از مدرسه اخراج شود. مضحک تر اینکه در این فاصله کارگردان فداکاری دوست او را در یک بستر سخیف پی ریزی می کند و سعی دارد گناه او را به گردن بگیرد و این خشت کج معلوم نیست قرار است تا کجا بالا برود.
می شد با پختگی تمام، کنترل خشم، تدبیر در مقابل طرفی که زور می گوید، مروت، مردانگی و عزت نفس را از همین سن در پرورش این شخصیت به کار بست و او را با تدبیر و مذاکره آشنا کرد. به طوری که با کلمات و دیالوگ های معنا دار طرف مقابل را به چالش بکشاند و رفتار او را زیر سوال ببرد.
باید توجه کنیم این نوع دیالوگ ها و رواج دادن این بینش های غلط، می تواند در کودکان ما فرهنگ های نادرستی را رسوخ دهد.
شاید واژه قحط الرجال بیشتر برای دنیای سیاست به کار رود، ولی با توجه به تولید این دست سریالها، گویا برای صدا و سیما هم قحط النویسندگی هم باید به کار برد.