در تیتراژ پایانی فیلم «زیر نظر» مجید صالحی در معرفی عوامل فیلم «مشاور گویش» نیز نوشته شده که توجه فیلمساز به لهجه و گویش بازیگران بخصوص بازیگر نقش سرایدار که فردی افغان است را نشان می دهد.
امری فرعی که در کلیت درهم فیلم با قصه ای آشنا، آنچنان نمی تواند دال بر آن باشد که کارگردان حواسش به همه امور است. مجید صالحی با سابقه کارهای کمیکش، این بار در مقام کارگردان با گرد هم آوردن رضا عطاران و امیر جعفری و چند تن دیگر از بازیگران طنز امتحان پس داده، با تهیه کنندگی محمد شایسته در مقام تهیه کننده سینمای بدنه، تلاش کرده داستانی در لوکیشن آپارتمانی را تا آنجا که در توان داشته به نحو شایسته ای به تصویر بکشد. قصه ای تکراری با محوریت سر و گوش جنبیدن مردان و باقی ماجراهای مرتبط بدان.
سالها پیشتر که تونل رسالت افتتاح شده بود، بیشتر فیلمها سکانسی از این تونل داشتند که به «سندروم تونل رسالت» معروف شد و اگر فیلمی در آن سالها، نمایی از این تونل نمیداشت، جای تعجب می بود. حالا اما در سینمای ما اگر داستانی چه در وجه طنز و یا جدی، قصه تعهد نداشتن مرد و زن را نداشته باشد، جای شگفتی است و شگفتی بیشتر آنجاست که کارگردان و نویسنده هیج تلاش ندارد کمی واکاوی کند؛ چرا باید چنین باشد؟ ای کاش کارگردان طناز ما به جای مشاور گویش و لهجه داشتن، یک مشاور فیلمنامه میداشت که برای مخاطب این پرسش پیش نیاید داستان فیلم اصلا بر چه مداری میچرخد؟ قصه سوراخ شدن کاناپه و ترس رضا عطاران از زنش و پیامدهای درست کردن آن و هراس از اینکه مهشید سر برسد و بفهمد که در خانه اش بساط تریاک کشی بر پا بوده، پس داستان اصلی و خرده پیرنگهای فیلم در این آشفته بازار چیست؟ ضمن اینکه معلوم نیست چرا وقتی هنرپیشه حضور فیزیکی ندارد، حتماً چهره معروفی باشد؟( ریما رامین فر در نقش مهشید). آیا چند نما از مهمانی مختلط در طبقه بالای خانه عطاران و بازی نخ نمای مهران احمدی در نقش مردی لمپن و چشم چران، جز آب بستن به فیلم ، معنی دیگری هم می تواند داشته باشد؟ و یا بازی دیگر قابل حدس عطاران که حتی آرامش در کلام و طنازی های فی البداهه اش ، نیز در نزد مخاطب پیگیر و جدی سینما، خریداری ندارد؛ می تواند مخاطب را راضی کند و یا به سینما بکشاند؟
حال بگذریم از بازی ملال آور امیر جعفری که جز بیان دیالوگ که در همه کارهایش ، یکسان است؛ چیزی برای عرضه کردن ندارد. شاید کارگردان تازه کار ما خواسته بسان فیلمسازان بزرگ سینما که در دل داستان و در دقایق پایانی و فینال و یا ماقبل آن، برگ برنده ای رو می کنند و سیر داستان را به کل عوض می کنند ؛ خود را محکی بزند و آن مردن زن طبقه بالایی را آس فیلم بداند که باید گفت اتفاقا سکته ای که این چند سکانس در فیلم ایجاد کرد، سبب شد دیگر جانِ نداشته فیلم، به نفس های آخر رسد و یا عنوان فیلم که زیر نظر داشتن همه حرکات و رفت و آمد های ساکنین به واسطه دوربین های مدار بسته است هم نتوانست معنی خاصی داشته باشد.
افسوس که سینمای کمدی ما این سالها جز آلودگی کلامی و هرزگی، دو رفتاری که خوشایند برخی سازندگان و مخاطبان است؛ چیزی برای عرضه کردن ندارد و اگر این دو مولفه هم در فیلمها نباشد، زیر صفر هم نمی توان امتیازی بدان داد. در همین فیلم هم کم نبود این لودگی کلامی و حرکات خاص سر و دست که هر چند در چنبره ممیزی بود، ولی با کمی دقت بیشتر ، آشکار میشد که سازندگان در پی چه امری هستند و برای فروش به هر ترفندی متوسل می شوند. شاید نام عطاران سبب ساز آن شود که دوستدارانش به سینما کشانده شوند که دیر یا زود این حربه نیز کارساز نخواهد شد و بازیگر دوست داشتنی سینمای طنز ایران نیز، زیر نظر مخاطبینی است که دیگر بدین راحتی به دیدن هر داستان درهم و بی سروتهی نمیروند و در این میان کارگردان/ بازیگر نامدار نیز، شاید همین شانس زیر نظر گرفته شدن را نیز نداشته باشد که در مقام کارگردان هیچ برگ برنده ای نداشت و حتی در لوکیشنی چنین بسته نیز میزانسن و دکوپاژ درستی نداشت که دیگر با توجه به ساختار کل داستان ، جایی برای تحلیل آن نمی ماند.