قصه اشتباه انسان و جبران آن در درازنای تاریخ بشریت آنچنان زیاد است که شاید با زندگی تک تک آدمیان تنیده شده باشد. از این رو شاید کم باشند افرادی که در مقام جبران خطا باشند و انا الحق و لاغیری شان ، مانع و رادع چنین کرداری از آنان شود. پس چون این مرام از هر کسی بر نمی آید؛ لامحاله آدمیانی که دست به این اقدام می زنند؛ باید دارای منش درونی خاصی باشند که غم ایجاد شده برای دیگران که توسط کردارشان ایجاد شده را جبران کنند و در این میان اگر خطا باعث از دست دادن عزیزترین دارایی انسان (جان عزیز) شود، دیگر داستانش با همه خطاها توفیر دارد.
قصه فیلم «قصیده گاو سفید» بر اصلی بنا شده که حول محور این نوشته می چرخد. فردی اعدام و بعد مشخص می شود قاضی اشتباه کرده است. حال این قاضی است که در مقام جبران اشتباهش بر می آید تا جان پناه و مسکنی برای زن و بچه ناشنوای متوفی ایجاد کند. آنچه این فیلم بهتاش صناعی ها را کمی دوست داشتنی می کند، باور پذیری زن قصه است و لاغیر. زنی که زندگی را دوست دارد و به گذشته وقعی نمی نهد. چه که در طرفه العینی دل به قاتل همسرش می بندد( البته مبرهن است که نادانسته) و حاضر است این مهر کسب شده را خرج زندگی اش کند و گوشه چشمی هم به شکایت از قاضی خطا کار داشته باشد. شکایتی که نیک می داند فرجامی ندارد. خرده پیرنگ پسر قاضی که باید قصاص کار غیر عمد پدر را بدهد نیز بی آزار است در کلیت داستان و همین طور برادر اعدامی که دلبسته زن داستان است. صناعی ها با وسواس خاصی قابهایش را انتخاب کرده و کمتر پلانی بوده که فکر و اندیشه در ورایش نباشد. حتی از کوچکترین پرسش موجود در ذهن تماشاگر نیز نمی گذرد. سکانس کوتاه مدرسه دختر ناشنوا که درباره پدرش حرفهای تکرار شده مادرش را میزند به همکلاسی هایش از این دست است که تنهایی مادر و دختر را معنا می بخشد. کارگردان خوش فکر و گزیده کار سینمای ما تا جایی که در توانش بود، قصه را به درستی تعریف کرد و سعی هم کرد روایت بی قضاوتی داشته باشد تا سر حد امکان و این امکان را به مخاطب بدهد که بده بستان و علت و معلول فیلم را خود تماشاگر داوری کند و دوربین فقط راوی دریافت ذهنی کارگردان باشد.
آنچه البته تا حدودی خوب از آب در نیامده، شناسنامه نداشتن شخصیت قاضی است؛ از جمله اینکه چرا زنش ترکش کرده و متارکه کرده اند. هر چند شاید به واسطه شغل قضاوت بوده باشد این جدایی. کاراکتر قاضی که به باورم بازیگر نقش آن علیرضا ثانی فر هر چه تلاش کرد نتوانست خوب بپروراندش هم از جمله ضعفهای فیلم است که این میمیک صورت و سابقه ذهنی تماشاگر از ثانی فر که در بیشتر کارهایش همین میمیک و گریم را دارد، در باورپذیری یک قاضی نادم، موفق از آب در نمی آید. بازیگری که کم دیالوگ دارد و این چهره و اندام است که باید جور دیالوگ کم را بکشد. در مقابل مریم مقدم تا حدود زیادی توانست زنانگی مستتر در کار را به درستی ایفا کند و از پس دوئت موجود بر آید. سکانس هایی که او سعی در ربودن دل قاضی (رضا) دارد با به کار بردن افعال مفرد در مقابل رسمی صحبت کردن رضا، توانایی این بازیگر را نمایان می سازد.
میزانسن و دکوپاژی هم که کارگردان ایجاد می کند در فضای داخلی خانه همان روح زندگی است که زن قصه بی خبر از همه جا بدان جان می بخشد. غافل از آنکه آنچه در فینال کار رخ می دهد، همان سرگشتگی ای بود که مینا از آن هراس داشت که فرجام کارش تنهایی و بی پناهی در خیابانهای شهر است. مخلص کلام آنکه صناعی ها، کاری بی آزار با قصه ای کمتر کار شده در سینمای ایران ساخت که می تواند در برهوت فیلمنامه های ضعیف، کاری به یاد ماندنی باشد.