علی اصغر دشتی قصد دارد فیلم تئاتر «مجلس شبیهخوانی شازده کوچولو» را به یاد حسن عقیقی هنرمند تعزیهخوان این نمایش که به تازگی درگذشته است، به صورت آنلاین پخش کند.
این کارگردان تئاتر که حدود ۱۹ سال پیش برای اجرای اولین نمایش خود در تهران با حسن عقیقی آشنا شده است، در گفتگو با ایسنا با ابراز تاسف فراوان از درگذشت این هنرمند افزود: با خبر شدم که حسن عقیقی هنرمند خوب تعزیه شامگاه پنجشنبه ۴ اردیبهشت ماه بر اثر ابتلا به کرونا درگذشته است.
دشتی ادامه داد: دلم میخواست برایش مراسمی در خور او برگزار میکردیم ولی کرونا همان گونه که او را از ما گرفت، فرصتی هم برای برگزاری مجلس یادبود نمیدهد. پس بهتر دیدم برای گرامیداشت او فیلمی از نمایش «مجلس شبیهخوانی شازده کوچولو» به صورت آنلاین پخش کنم. هنوز در حال تصمیمگیری درباره چگونگی انتشار این فیلم هستم ولی به محض قطعی شدن، حتما این موضوع را اطلاعرسانی خواهم کرد.
این کارگردان تئاتر که در نمایشهای مختلفی با حسن عقیقی همکاری داشته است، افزود: حسن متولد سال ۵۶ یا ۵۷ بود که از کودکی تعزیهخوانی را آغاز کرد. او موافقخوان تعزیه بود.»
دشتی با تشریح آشنایی خود با این هنرمند یادآور شد: «حدود ۱۹ سال پیش در پروژه «زن» که اولین پروژه من در زمینه اجرای نمایشهای ایرانی بود، با یکدیگر آشنا شدیم. آن نمایش را برای اجرا در جشنواره تئاتر آیینی سنتی کار میکردم. میخواستم گونههای مختلف نمایش ایرانی همچون تعزیه، تختحوضی و نقالی را در ان به کار بگیرم. از طریق مسعود حجازیمهر هم دانشکدهایام که خودش هم در کار تعزیه بود، با حسن عقیقی آشنا شدم. همراه برادرانش حسین و علی به محل تمرین ما آمدند. به محض آمدنش با صدایی گرم، گیرا و دلنشین رو به رو شدم. آنان به نمایش ما پیوستند و این سرآغاز همکاریمان بود. آن نمایش، اولین اجرای عمومی من در تهران بود که در جشنواره تئاتر آیینی سنتی و بعدتر در قالب اجرای عمومی در تماشاخانه سنگلج روی صحنه رفت.
سرپرست گروه تئاتر دن کیشوت اضافه کرد: «در پروژه بعدیام «مجلس شبیهخوانی شازده کوچولو» او و برادر ۱۱ سالهاش علی به پروژه ما پیوستند. حسن نقش خلبان را داشت و علی که تعزیهخوان کودکی بود، نقش شازده کوچولو را. بخشی از موفقیتهای آن نمایش را مدیون مشارکت دوستان تعزیهخوان با بازیگران کار میدانم.»
او به بیان توضیحاتی درباره دیگر همکاریهایش با حسن عقیقی پرداخت و گفت: «بعدها در پروژههای گوناگون مانند دو قطعه از مجلسه شبیه خوانی شازده کوچولو در نمایش «رپرتواری از گروه تئاتر دن کیشوت با رونمایی از محسن» که چند سال پیش روی صحنه رفت و نیز نمایشهای «تل ضحاک»، «نامبرده» یا نمایش تازهام «گردگیری»، همیشه از حضور حسن و همکاری او در انتخاب دستگاههای ایرانی و تمرین بازیگران بهره گرفتم. به عنوان کسی که در تئاتر در کنارم بوده و همواره مرا یاری رسانده است، یاد و خاطرهاش همیشه با من است.
به نمایندگی از گروه تئاتر «دن کیشوت» درگذشت حسن عزیز را به همسر، فرزند عزیزش، پدر، مادر و برادران نازنیناش حسین و علی و جامعه تعزیه و تئاتر ایران تسلیت میگویم.
چند روز قبل هم در پی درگذشت حسن عقیقی علی اصغر دشتی در صفحه مجازیاش در دل نوشتهای نوشت: «حسن جان رهایم نمیکنی،نصف شب است،گوشهای نشستهام و تو نشستهای کنار گوشم و بی وقفه در «دشتی» می خوانی!
این نخستین شب است که با خبر بزرگترین فاصله اجتماعی بینمان «مرگ» میگذرد. ما هرگز پیوسته از هم خبر نداشتهایم،ولی کرونا ماموریت بزرگ تشدید و تفکیک فاصله گذاریهای اجتماعی و اقتصادی را دارد. من هیچ جزئیاتی از چگونه مبتلا شدن تو نمیدانم حسن جانم و فقط این را میدانم که اگر از این عصر کرونایی زنده بیرون بیایم تو نخستین «بدن» نزدیکی بودهای که دیگر نخواهم داشتش…
حسن جان از ظهر دیروز که از غیاب تو آگاه شدهام تو بی وقفه داری برایم میخوانی و می چرخی. تو از لحظه گرفتن آن هواپیمای اسباب بازی شروع میکنی، یک بار دور سکو می چرخی،از پلکان سکو بالا میروی،هواپیما را همچون کودک قنداق شده و زخم خورده در دست میگیری و چنان تکان میدهی و در سوگ در گِل نشستنش میخوانی گویی از دست دادهای داری؛ و من مثل همیشه -نه مثل همیشه- بیش از همیشه با غم و اندوه تنهایی تو(خلبان) در آن کویر داغ و خشک به بغض می افتم.
حسن مبادا گمان کنی من در مقابل سوگ و تعزیت ضعیفم،نه؛من در مقابل فقدان هر تنی که به جهان نیکی میبخشد ضعیفم.من در مقابل ملودیهای تعزیه به وقت مرگ و سوگ قهرمان ضعیفم.
علی با آن شنل سبز آبیاش میآید روی سکو و در کنار تو(برادرش) پناه میگیرد و ناگهان به خود میآیم و سکو(صحنه) چنان در اختیار شماست که گویی شازدهکوچولو همواره یک مجلس شبیه بوده و به خطا به نام آنتوان دوسنت اگزوپهری ثبتش کردهاند. اشعار محمد مطلق چنان در دهان و حنجره شما میچرخد گویی نسخهای غریب از صندوقچه هاشم فیاض بیرون آورده میخوانید.
در نخستین اجرا همین که خواندی؛«هواپیمای من بنزین ندارد قد و بالای من…» قهقههی تماشاگر هوا رفت و من خودم را باختم،لحظه سرد شدن تنم را به یاد دارم که با باور و صدای جادویی تو بعد از دقایقی رو به گرمی رفت. مادرم را به خاطر میآورم که با چادر مشکیاش روی سکوهای قدیمی تالار نو تئاتر شهر نشسته بود و وقتی تو تن بی جان شازدهکوچولو را بعد از نیش مار به آغوش کشیده بودی و با جابجایی بی وقفه روی سکو انگار برای نجات جان او تلاش می کردی صورت سفید مادرم در میان سیاهی چادرش غرق در اشک بود،و من ناگهان خود را در کودکی در تکیه زادگاه پدر و مادرم دیدم به وقت تعزیه،من مجذوب صحنههای رزم و اشتلمخوانی بودم و در خلوت مغزم به جای تعزیهخوانها بازی میکردم و مادرم برای قهرمان دینیاش میگریست و حالا مادر داشت در سوگ قهرمان اجرای من little prince میگریست و این گریه بود که جهان بینی مرا در مورد اجرا و فرهنگ و تعزیه تغییر داد. مادرم صحنههای اول و صحنههای آخر را عمیقتر تماشا کرد،یعنی وقت ملاقات تو(خلبان) و علی(شازده کوچولو)را. نمیدانم مادرم اجرا را بیشتر با گوش دید یا چشم،فقط میدانم تو و علی و مسعود از دنیایی نزدیکتر به مادرم یعنی دنیای تعزیه به سکوی نُقلی من در تالار نو آمده بودید،شما چنان تقدس و باور تکیه را در آن سکوی کوچک جاری کردید که تمام فاصله اجتماعی بین دنیای داستان شازدهکوچولو و تعزیه برداشته شد.شما این ترکیب ناهمگون را همگون کردید.
حسن جانم! با پایی که تو در همان صحنه نخست شازدهکوچولو روی صحنه گذاشتی سرنوشت من را ساختی،تو به من،قهرمان من،ایدهها و جستجوهایم احترام گذاشتی و من از فقدان این احترام می ترسم.حسن جانم در چند جایی من عکس تو را با لباس و عمامه سبز می بینم،به رنگ قهرمان دینیات،به وقت تعزیه خوانی؛اما تو برای من همیشه در لباس خاکی رنگ خلبانی با آن کلاهِ گوشهایش آویزان، با دو تصویر خواهی ماند،یکی در ابتدا که هواپیما در آغوش داری و یکی در انتها که شازدهکوچولو را در آغوش داری،اما صدا،صدایت رهایم نمیکند،انگار با آن پوشش ساده و با موتور خودت را رساندهای به تمرین،حالا گوشهای نشستهای بیتها را در هفت دستگاه و دههاگوشه میخوانی،صبورانه؛ بعد مثلا می گویی این دستگاه را در تعزیه وقتی حضرت عباس خدمت امام حسین میرسد میخواند و کافیست بگویم نه،تا تو هی دستگاه عوض کنی و من هی حظ کنم.من همیشه دیر راضی شدم تا صدای تو را در همه دستگاهها بشنوم.بعد به شوخی بگویم نمیشود در دشتی بخوانی و تو بگویی این هم دشتیست در گوشهای دیگر…
حسن! حالا من دشتی هستم در گوشهای دیگر،نشسته و جان سپردهام به صدای تو
مرگ تو مرا غریب کرد با تعزیه،فقط یک قول؛ آخرین کمکهایت در ساختن «گردگیری» که هنوز اجرا نشدهاست را به نتیجه میرسانم و اجرا می کنم،اما بی تو چه کسی با احترام با مینا و اصغر و آن دو طفل معصوم تمرین کند.من همچنان در مقابل فقدان نیکی ضعیفم و از این تعزیهی جهانی و بی وقفه کرونایی بیزار…
حسن عقیقی عزیزم! بازیگر و تعزیهخوان محبوب من بدرود تا …