ماجرای ترانههای سخیف و بدون وزن و قافیه در موسیقی کشور موضوع تازهای نیست. همیشه بودهاند خوانندههایی که تنها با ردیف کردن یک سری کلمات و جملات بدون معنای خاص پشت سر هم و ریتمیک کردن آنها ترانههایی ارائه دادهاند که اهالی ادبیات و متخصصان شعر با شنیدن آنها افسوس خوردهاند. این موضوع اما در روزها و ماههای اخیر بیش از پیش مطرح شده است. خوانندههایی که مهمان برنامه شب عید تلویزیون بودند و مشخص بود به ترانه کارهایشان هیچ اهمیتی ندادهاند تا خواننده باسابقهای که در چند آهنگ اخیرش به خاطر ترانه بدون وزن و بیمحتوایش مورد انتقاد فراوان قرار گرفته است.
مساله وضعیت شعر و ترانه در موسیقی امروز دغدغهای بود که سیدعبدالجواد موسوی در گفتوگوی لایو با عبدالجبار کاکایی ترانهسرای مطرح درباره آن به گفتوگو نشست. متن این گفتوگو را در ادامه بخوانید.
فکر میکنم در هیچ دورهای اینقدر ترانهخوانان ما به شعر و ادبیات بیتوجه نبودند. زمانی اگر یک اشتباه لفظی در یک ترانه یک خواننده پیش میآمد اتفاق هولناکی بود که حتی بین اهالی شعر ضربالمثل میشد ولی الان میبینیم که هر چیزی به عنوان شعر و ترانه خوانده میشود.
میدانید که هنر عامهپسند دورههای متفاوتی در تاریخ ما داشته. زمانی که بعد از درویش خان و رهی معیری و… موج تصنیفسراهای درجه یک ما موسیقی ما را به اوج خلق شاهکارهای هنری رسانده بودند. به یکباره با شروع فیلمفارسیها موسیقی کافهای آمد اگرچه از لحاظ کلام از ترانههای الان خیلی بهتر بود. بخشی از این اتفاقی که این روزها رخ داده هم فقط به مساله فرهنگی ما مربوط نمیشود و یک موج جهانی تقلیل آلبومگرایی و رواج ملوباتها و استیجگرایی است. به خاطر فضای مولتیمدیا و امکان نشر سریع کارها به ویژه در کشورهایی که کپیرایت ندارند آلبوم که یک پک فرهنگی بود، کنار گذاشته شده و گردش مالی شرکتها روی استیجها و ملوباتها آمده است. از سوی دیگر در کشور ما به خاطر فقدان آزادیهای اجتماعی، شادیهای دستهجمعی وجود ندارد و میشود گفت فقط ورزشگاهها و کنسرتها محیط شادیهای جمعی است. طبیعی است که شم مدیران موسیقی به سراغ صید شکارهایی می رود که جذب این موسیقی شوند. من با برخی از این مدیران صحبت کردم، میگویند مخاطب ما شنونده حرفهای موسیقی نیست و همین بچههای نوجوان چهارده، پانزدهساله هستند و ما هم قصد فعالیت فرهنگی نداریم. از طرف دیگر به خاطر گسترش وسایل شنیداری سن شنوندههای موسیقی به یکباره روی پنج و شش و هفت سال آمده. بچههایی که تنها ۴کلمه از یک ترانه را میفهمند بقیهاش را با ریتم موسیقی پردازش میکنند. درحقیقت تنها با ریتم حال میکنند و همان چند کلمه که به گوششان آشنا باشد برایشان کافی است. امروز دیگر ادبیات کوچه مثل قفلی نزن و رد دادم و اینها هم وارد یک موسیقی شبه رپ یا شبه پاپ بیاید کافی است. نکته مهمتر موسیقی که مبتنی بر ریتم باشد هر نوع تامل کردن در کلامش با خلق آن هنر تضاد دارد. ریتم باید فقط با ذهن بازی کند. در شنیدن موسیقی درست همه را وادار به سکوت میکنی تا ببینی چه میگوید اما این موسیقی موسیقی گوش کن چی میگه نیست. از طرف دیگر هم میتوان به دلایل اقتصادی اشاره کرد. ما این همه خواننده در طول تاریخ نداشتیم. هر کسی یک دنگ صدا دارد این استعداد را در خود میبیند یا اعتماد بنفس را پیدا میکند که به عنوان خواننده وارد کار شود. شرکتها هم به هیچکس رحم نمیکنند. هر کسی که مختصر صدایی دارد به امید اینکه روی صحنه میروی تخلیه مالیاش میکنند و درنهایت بعد از پنجاه شصت ترک رهایش میکنند و میگویند به صحنه نرسیدی!
پاسخ این سوال که چرا اینها تن به این مارکت دادند را هم از زبان ترانهسراها و هم خوانندهها شنیدم که میگویند مدیر شرکت میگوید اگر در این فضا قرار بگیری کارت پیش میرود. من خودم سالهاست زیر بار این مارکت نرفتم حتی به قیمت پایین آمدن دستمزد و سفارشهای کمتر. اما خیلی از این بچهها به من میگفتند نان زن و بچهمان را میخواهیم دربیاوریم این حرفها را ول کن. خوانندهها هم همین را میگفتند. میگفتم شما شنوندههای جدی دارید درست نیست وارد این مارکت شوید ولی متاسفانه مثل سنگرهایی که یکی پس از دیگری سقوط میکنند خوانندههای خوب ما هم سقوط میکنند.
بحث اول من این بود که چرا آنهایی که از آنها انتظار دیگری داریم به این راحتی تن به این قواعد دادهاند. خوانندهای که سالها آلبوم خوب یا قابل قبول از او شنیدی یکباره شعری می خواند که نه وزن دارد نه معنا و محتوا. این موارد نگران کننده است.
پاسخ این سوال که چرا اینها تن به این مارکت دادند را هم از زبان ترانهسراها و هم خوانندهها شنیدم که میگویند مدیر شرکت میگوید اگر در این فضا قرار بگیری کارت پیش میرود. من خودم سالهاست زیر بار این مارکت نرفتم حتی به قیمت پایین آمدن دستمزد و سفارشهای کمتر. اما خیلی از این بچهها به من میگفتند نان زن و بچهمان را میخواهیم دربیاوریم این حرفها را ول کن. خوانندهها هم همین را میگفتند. میگفتم شما شنوندههای جدی دارید درست نیست وارد این مارکت شوید ولی متاسفانه مثل سنگرهایی که یکی پس از دیگری سقوط میکنند خوانندههای خوب ما هم سقوط میکنند. این مارکت مغناطیسی دارد که نمیتوانند کوتاه بیایند. شرکت از تو حمایت نمیکند مگر اینکه تسلیم شرایطش شوی. برای حل این معضل مدیران شرکتها باید یک گفتوگوی سودمند و سازنده با نهادهای فرهنگی داشته باشند. یک شورایی باشد که سیاستگذاری کنند و بعد وارد گفتوگو با شرکت ها شوند. مثلا بگویند موظفید ده درصد از درآمدی که از استیج دارید را هزینه کنید برای اعتلای شعر و ترانه. خیلی از خوانندههای ما دلشان خون است از این بازار. خیلی از ترانهسراها ناراحتند که چرا در این میدان به آنها بازی نمیدهند اما متاسفانه مدیران شرکتها که در این عرصه رقابت هستند میدان را گرفتند. اوایل توجیهشان این بود که جامعه نیاز به نشاط دارد. اولین سدشکنی و ترانههای غیرمتعارف که وارد بازار شد میگفتند جامعه نیاز به شادی دارد.
من با این بخش مخالف نیستم ولی اینها چرا باید به قیمت از دست رفتن ادبیات باشد؟
این مسالهای بود که من در ۹ ماهی که با شورای شعر وزارت ارشاد کار میکردم دیدم و برای رفع آن پیشنهاد دادم شرکتها موظف به گذاشتن مشاور ادبی باشند. وقتی این مساله را مطرح کردم مدیر وقت دفتر موسیقی گفت از نظر حقوقی نمیتوانیم این کار را بکنیم.
این همه ترانه سر شورایی ریخته میشود که نمیداند کارش محتوایی است یا فنی و وقتی میبیند کار سنگین است به ممیزیهای محتوایی رو میآورد و شروع میکند فقط به ترانههایی که مشکل محتوایی دارند گیر میدهد. این موضوع باعث میشود به یک باره صدا از رسانهها درمیآید و بعد سختگیری سر مسائل فنی بیشتر میشود. بنابراین سیاستگذاری شورا هر دو سه ماه یک بار بنا به شرایط جابجا میشود.
مگر این ترانهها مجوز نمیگیرد؟
شما اگر در جریان ورود ترانهها به شورای شعر ارشاد باشی به این سیستم حق میدهی که به همین شکل سوتی بدهد. وقتی در روز چهارصد پانصد شعر میآید همین میشود. من میدانم که هفت تا ده دقیقه باید روی یک متن تامل کنی تا ببینی صلاحیت اجرا دارد یا نه اما الان به خاطر تعداد زیاد ترانهای که باید بررسی شود در شورای شعر بین ده تا پانزده ثانیه است و این ضریب خطا را خیلی بالا برده. به خصوص اینکه تصویب بعضی ترانهها خارج از اختیار شورا است و شورا مرزبندی بین وظیفهاش که باید ممیزی محتوایی یا فنی بر روی شعرها داشته باشد، ندارد. بعضا که کار زیاد میشود تنها گرایش به ممیزی محتوایی میشود چون راحتتر است که مثلا چند کلمه را خط بزنی و حذف کنی.
گفتید حذف کلمات. چندی پیش مسالهای مطرح شد که کلمه آغوش جز کلمات ممنوعه است. این درست است؟
ظاهرا مدتها ممنوعه بوده. الان دوستان شورا را آتش به اختیار کردند که با توجه به اینکه شرایط به کار بردن کلمه چطور است و… روی آن اعمال نظر کنند. از این مشکل پیچیدهتر اینکه عضو شورای شعر ما توجیه نشده که محتوایی باید نظر بدهد یا فنی؟ ارشاد اگر دو شورا بگذارد یک محتوایی که از نظر جامعه شناختی و دیگر موارد ترانه را بررسی کند و شورای دیگر فنی مشکل حل میشود. میدانید که نظارت فنی کار بسیار سختی است به خصوص اینکه روز به روز تعداد آثار بیشتر میشود و افراد از منزل میتوانند با یک یوزرنیم پسورد شعر و موسیقی خود را آپلود کنند که شورا نظر بدهد. این همه ترانه سر شورایی ریخته میشود که نمیداند کارش محتوایی است یا فنی و وقتی میبیند کار سنگین است به ممیزیهای محتوایی رو میآورد و شروع میکند فقط به ترانههایی که مشکل محتوایی دارند گیر میدهد. این موضوع باعث میشود به یک باره صدا از رسانهها درمیآید و بعد سختگیری سر مسائل فنی بیشتر میشود. بنابراین سیاستگذاری شورا هر دو سه ماه یک بار بنا به شرایط جابجا میشود. از آن طرف شرکتها هم راهکارهایی برای تصویب ترانههایشان دارند. مثلا اسمش را عوض میکنند یا مصرعهایی را جابجا میکنند تا در نهایت بعد از دو، سه بار رفت و برگشت ترانه مورد نظرشان مجوز میگیرد.
تیتراژ یک برنامه افطار ماه رمضان موزیکی است که ترانه و ملودی و همه چیزش غلط است. یک بخشی از این موضوع هم به ماجرای خواننده سالاری برمیگردد که همه چیز را از میدان به در میکند و فقط مهم آن خواننده است. درست است؟
بله. خوانندهها اعمال نظر میکنند. من یکی دو بار به سفارش شرکتها ترانه مینوشتم، بعد میدیدم خواننده روی مصراعی که من گذاشتم، اصرار دارد یک مصراع کاملا بیمعنی را بگذارد. مثل خوشنویسی که دوست دارد در بیتی که مینویسد مثلا ده تا لام باشد. اجرای صوتی کار برایش مهم بود و اصلا نه به مفاهیمی که من در آن کلام گذاشته بودم، نه به ایهام و تناسبش فکر نمیکرد. کلماتی را میخواست که اصواتش مثلا وقتی از حنجره ایشان خارج میشود خوشنوا باشد. بعضا این اتفاقات قابل قبول است ولی غالبا اینطور نیست. بله خوانندهها متاسفانه نظرشان در این مواقع جدی مطرح میشود.
تلویزیون با این عظمت گاهی انگار برایش مهم است که فلان خواننده باشد. اینکه اثرش چیست و چطور درست شده انگار برایش مهم نیست.
عظمتی که از تلویزیون میگویید الان برایم قابل درک نیست. عظمت برای دورهای بود که واقعا داشتند و بزرگانی در آن رفتوآمد میکردند. الان متاسفانه تلویزیون از این ماهیتش خارج شده. به ویژه اینکه دنیای مجازی هم با آن رقابت میکند. همه اینها ضربات مهلکی است. نظام رسانهای تنگنظری که از آن طرف جهان در حال گسترش فضاهای تصویری است و از این طرف هم خودش سختگیری میکند، طبیعتا به هر خوانندهای تن میدهد تا شرایطش را عوض کند.
ظاهرا گوششان هم اصلا بدهکار نیست. وقتی عالیترین مقام نظام هم از این ترانههای پیش پاافتاده انتقاد میکند، باز هم هیچ اتفاقی نمیافتد و روز به روز هم بدتر میشود.
من شنیدم که اخیرا به تشکیل شوراهایی برای صیانت از زبان فارسی اقدام کردند ولی خروجیها را که میبینیم تغییری در خروجیها اتفاق نیفتاده.
با این اوصاف آینده روشنی میبینید؟
هیچچیز قابل پیشبینی نیست. موسیقی کافهای و به قول معروف نیناش ناش ناشی ما به یکباره با صدای فرهاد و فریدون فروغی متحول شد در صورتی که لایههای اجتماع یک بیداری، آگاهی و فهم جدی انقلاب در آنها اتفاق افتاده بود. من فکر میکنم اگر شرایط جامعه ما به نقطه پیک این بحران برسد به یک باره یک شورش عمومی در اذهان اتفاق میافتد. همه میدانیم این موسیقیها مصرفی است و خیلی از آدمها هم با تیزهوشی این موسیقیها را گوش میدهند فقط رفع خستگی کنند. وقتی هم به خودشان مراجعه میکنیم، میگویند مزخرف است. گوش میکنیم که خستگیمان در برود. چنین هوشیاری هم من در مردم میبینم که یک دورههای تاریخی یا ساعتهایی را اختصاص میدهند به این نوع موسیقی. فکر میکنم این دوره دوره گذرایی است.
به یکباره ظاهرا شرایط دارد برمیگردد به پیش از عهد مدرنیته و مدرنیزم موسیقی. یعنی سانگرایترها دوباره ظهور کردند. جوانکهایی که در استودیو با یک گیتار مینشینند و مینوازند و کلماتی هم که در ذهنشان است که محصول چتهای تلگرامی یا شنیدههایشان از اطراف است را به اسم ترانه ردیف میکنند. نه سهراب خواندند و نه شاملو. همان چتهای تلگرامی را موزون میکنند و روی ملودی قرار میدهند و پکهای با قیمت ۱۲ تا ۲۰میلیون تومان به این خوانندههای جوان میدهند
در خاطرات سایه از خوانندهای به نام آفت اسم میبرد که ترانههای دم دستی میخواند و میگفت خاطرات این آدم در هر خانهای در کنار دیوان حافظ و شاهنامه بود ولی ایشان ابراز امیدواری میکند که این جور چیزها همانطور که شما گفتید مصرفی است و میگذرد و مثلا تار لطفی است که میماند یا صدای فلان خواننده که اگرچه فکر میکنیم رونقی ندارد ولی در طول تاریخ میماند. حرفهایی از این دست یک مقدار امیدوارمان میکند ولی اگر یک موسیقی مبتذل و نیناش ناش هم داشتیم خودش هم از یک کلاس و قاعدهای پیگیری میکرد. اینقدر بی قاعده نبود. همین الان هم که آنها را گوش میکنی میبینی که خیلی مترقیتر از این چیزهایی است که الان به اسم ترانه سیاسی یا اجتماعی میشنویم. این درهمریختگی مرزها و اینکه برخی از نخبگان هم به این بازار تن بدهند آدم را امیدوار میکند.
من یک جا نوشته بودم که موسیقی ما به نقطه اولش برگشته. درویش خان را در نظر بگیرید. هم نوازنده بود و هم کلام مینوشت. به نوعی سانگ رایتر بود. موسیقی ما الان هم به سانگ رایتر رسیده. یعنی وقتی علی اکبر دهخدا و ملکالشعرای بهار و بیژن ترقی آمدند در کنار اینکه قصیدههای قرایی داشتند تصنیف هم ساختند، اصلا شرایط تصنیف و ترانه از موسیقی جدا شد. تا سالها رسته ترانهسراها و تصنیفسراهای ما مشخص شد. میدانید که در تاریخ ما تصنیفسرا خیلی داشتیم ولی اسمشان کمتر در تذکرهای آمده. در این ۱۵۰سال به بعد بود که تصنیفسرایی تبدیل به یک رسته مستقل شد و ترانهسرایی هم، تا حدی که جنتی عطایی جایزه فروغ را برد موفق شد ولی به یکباره ظاهرا شرایط دارد برمیگردد به پیش از عهد مدرنیته و مدرنیزم موسیقی. یعنی سانگرایترها دوباره ظهور کردند. جوانکهایی که در استودیو با یک گیتار مینشینند و مینوازند و کلماتی هم که در ذهنشان است که محصول چتهای تلگرامی یا شنیدههایشان از اطراف است را به اسم ترانه ردیف میکنند. نه سهراب خواندند و نه شاملو. همان چتهای تلگرامی را موزون میکنند و روی ملودی قرار میدهند و پکهای با قیمت ۱۲ تا ۲۰میلیون تومان به این خوانندههای جوان میدهند. یعنی کلام و موسیقی و ملودی را یک نفر میسازد و تحویل یک خواننده میدهد. گاهی من میبینم خود فرد بهتر از خواننده جوان این را اجرا کرده اما چون کاسبی و بازار است باید عرضه کند. یعنی اگر با صدای خودش عرضه میکرد میگرفت. شما دیگر حساب قضیه را بکنید. کالایی که با صدای خودت بهتر است را چطور حاضری با یک صدای ضعیفتر به بازار بدهی الا اینکه قصدت فقط انتفاع مالی باشد؟ و این شرایطی است که الان در موسیقی ما به وجود آمده.
چند روز پیش یک بحثی در فضای مجازی داشتید درباره شهیار قنبری. فکر میکنم حرف شما خیلی خوب شنیده نشد و سو تفاهم پیش آمد.
من احساس کردم که بعضی از دوستان رسانهای به خاطر اینکه رسانه زنده است به خبرهای حاشیهدار. من همه حرفم این بود که آدمهای جاافتاده ما که میراث فرهنگی ما هستند را خیلی کم وارد این بازیها کنید. چون ممکن است از دهانشان حرفی دربیاید که مسالهساز شود. قبلش درباره آقای بهمنی گفتم. بهمنی اظهارنظری درباره آغوش کرده بود. اولا بهمنی نه ممیز محتوایی ترانههاست نه قانونگذار آغوش است. ولی در مواجهه با یک سوال، محمدعلی که ما میشناسیم آدم رمانتیک احساساتی که به همه میگوید مهربان، از سر نصیحت میگوید آغوش را استفاده نکنید. فوری او را سیبل کردند که تو سانسورچی هستی و … شعرهای خود بهمنی پر از آغوش است. تنها یک توصیه کرده و غیرمستقیم خواسته بگوید ترانه میخواهید بگویید به ویژگیهای دیگر معشوق هم بپردازید فقط آغوش نیست. به هر حال نقطه ضعف یک ترانهسرا است که از معشوق فقط نکاتی را ببیند که حساسیت ایجاد میکند. شهیار قنبری را هم به مصاحبه کشیدند و باز هم سوالاتی پرسیدند و او یک چیزی گفت و سیبل شد. به اعتقاد من رسانه باید مراقب این آدمها باشد. اینها تبدیل به هویت تاریخی فرهنگی ما شدند. آثاری که خلق کردند بخشی از پیکره فرهنگی ما است. مخدوش که بشوند انگار آن پرتره خراب شده. انگار به اثر باستانی سنگ بزنی. توصیه من به رسانه این بود که با اینها مصاحبه زرد نکند. به سمت مصاحبههای علمی بروند. متاسفانه در آن فضا برخی دوست نداشتند این حرف من را بشنوند. میگفتند درست ولی ما نباید بشنویم زیر این چهره چه میگذرد. هر کسی را بازجویی کنی از دلش حرفهایی درمیآید که شاید خوشایند نباشد.