یواش یواش دارد حرفها یکسان میشود و گویشها، نظیر هم! در استقلال، چندگونگى دارد رنگ میبازد!
فرهاد که ساکت است و بىحرف است! به نظر شما، این بىحرفى، خود حرفها ندارد؟ این بىحرفى، نوعى پرحرفى نیست؟ صبر میکنیم تا چه پیش آید! صبورى به خرج میدهیم تا به شتاب و عجله کارى – که کار شیطان است – متهم نشویم! سکوت فرهاد را، مصلحتى میدانیم که دعایش را لازم میدانیم!
سعید رمضانى که حالا به عنوان معاون باشگاه هم بیشتر دیده میشود و هم بیشتر شنیده میشود نو به نو، حرف میزند، ولى سعید که حرف میزند، بیشتر ما را به یاد آقاى سعادتمند میاندازد تا هر کس دیگرى! گفتیم که، در استقلال، حرفها دارد «یکى» میشود و دارد بههم شبیه میشود! فرهاد را نمیبینیم و انگار او «نقشى» براى دیده شدن و حرفى براى گفته شدن نمییابد! حرفها در استقلال، دیگر ضرباهنگ و ریتم خواستن را ندارد! مطالبه نیست و طلبکارى هم!
صبر آرى، غوره و حلوا هم شاید آرى
گر صبر کنى، ز غوره حلوا سازى! و کارخانه حلواسازى استقلال در حال کار کردن است! بدهىها، در حد تراضى و در قواره قبول دو طرفه، پرداخت میشود! مسائل در حال حل شدنند و مشکلات در حال رفع اشکالند!
انگار کاستىهاى استقلال، ناشى میشد از کم کار کردن و پرکار نبودن آقاى مدیرعامل که حالا همه شهادت میدهند که آقاى سعادتمند، همه روزه تلاش میکند! در باب اینکه تلاش مصروفه در چه بابى است و باز شدن کدام قفل بسته را مد نظر دارد، نشانهاى به چشم نمیخورد! هم تلاش آنها که سعى دارند ناهمگونى را «جار» بزنند، عبث است و هم کوشش کسانى که سعىشان در دایره دیگرى مشکور واقع میشود- اختلافافکنى، که این هم چندان رونقى ندارد- یا حتى موجبات تشکر زبانى را پدید نمیآورد! اینجاست که سخنان کامران منزوى هم بیشتر «گفتن براى نگفتن» را به یاد میآورد!
هواداران نامحرم نیستند
منزوى حرفهایى زده که میتواند جور دیگرى بیان شود! منزوى نه حرف آخر را به زبان آورده و نه گفتههاى جدیدى را مطرح نموده است! تکرار این صلاحاندیشى که بهتر است این حرفها، بیرون زود عنوان نشود، عمومی نشود و… جوهر کلام مثلاً فاشگویانه مردى است که خیال میکنیم حق دارد در مورد استقلال، حرفهاى مهمترى به زبان آورد و نمیآورد! منزوى نمیگوید که مردم و هواداران و طرفداران، نامحرمند! نه، به هیچوجه از این عبارت استفاده نمیکند، ولى چندین بار از کشیده نشدن این سخنان به عرصه توقعات، با پردهدارى و «ابا» کردن حرف میزند!
منزوى هم زحمت کشیدن و پرکارى کردن احمد سعادتمند را، نشانه کافى براى رسیدن به یک نقطه لازم و ضرورى در مدیریت میداند! منزوى هم از همان زبانى استفاده میکند که رمضانى و دیگران هم در مورد استفاده قرار دادهاند: … تلاش، وقت گذاردن و…، استخوان لاى زخم! تعارف و مجامله! مثل اینکه بزرگترین و عالىترین کارکرد مدیرعامل، یعنى همین حرفهاى غیرکاربردى و ناراهبردى است! انگار که هیئت مدیره، تصمیمگیرى را وظیفه خود نباید بداند! و انگار فرهاد، با زبان فوتبال، کلامی نباید بگوید!
دبیر و بنا؛ وظیفه با دبیر است و توقع از بنا
دو سلطان در اقلیمی نگنجند و دو درویش، در گلیمی بخسبند!
قبول داریم که این اصل در عمل هم وزن دارد، سنگینى دارد و قابلیت اجرا، ولى مگر فقط قرار است که براى اداره فدراسیون کشتى، در گلیمی بخسبید؟ مگر با گرد خوابیدن و کم خوردن، میتوان قهرمان المپیک پرورید و قهرمان جهان پرورش داد؟
گروهى با حسرت و گروهى با شادى و شعفى که از لاى حرفهایشان و هر کرده و ناکردهشان، بیرون زده است، از اختلاف بین علیرضا دبیر و محمد بنا میگویند! گروهى با غمخوارى که دبیر چرا و بنا، با دبیر چرا، زبان مشترک نمییابد! گروه مقابل، خب در تقابلند، در تخالفند، در تضارب و در بههم زدنند!
اگر بنا، با دبیر نسازد و سازگار نشود، پس با که خواهد شد؟ اگر دبیر نتواند با زبان کشتى، با زبان مدال، با زبان افتخار و با برنامه از پیش معلوم، هواى محمد بنا را داشته باشد، پس چه کسى چنین عرضه و چنین توانى را دارد؟ یک نفر باید وسط را بگیرد! کدام یک نفر که علیرضا دبیر، باید وسط گود باشد! فعال مایشاء باشد! همهکاره باشد! بنا را به دبیر و دبیر را به بنا، وصل کند!
یک بحث طلبگى و یک اصل قهرمانسازى، باید از نو ساخته و پدیدار شود!