داریوش فرضیایی گفت: دوست ندارم خیلی به من نزدیک شوید؛ بگذارید عموپورنگ را همانطور که دوست دارید، بشناسید.
داریوش فرضیایی که مهمان تلفنی برنامه «پنج شنبه جمعه» بود، در گفتوگو با منصور ضابطیان درباره اینکه تا به حال ادای آدم بزرگها را درآورده، گفت: خیلی سخت است ادای آدم بزرگها را دربیاوری؛ چون آدم بزرگها همه خودشان ادا درمیآورند. البته آدم بزرگ هم تعریف خاص خود را دارد. من تا الان ادای آدم بزرگها را در نیاورده ام.
او درباره اینکه تا به حال وقت خداحافظی با کسی گریه کرده یا نه، گفت: خیلی پیش آمده است. آخرین بار آبان ماه سال گذشته بود که یکی از دوستان دوران کودکی ام از بلژیک آمده بود. بعد از ۲۰ سال همدیگر را دیدیم. وقتی میخواست برود در فرودگاه همدیگر را بغل کردیم. هم من و هم او کلی گریه کردیم. اما، الان به خاطر کرونا شرایطی پیش آمده است که دست مادرم را هم نمیتوانم ببوسم.
فرضیایی درباره احوالات دوران کودکی خود بیان کرد: وقتی بچه بودم ماشین کوکی داشتم. بعضی وقتها عروسک خواهرم را سوار ماشین میکردم و نمایش بازی میکردیم. در کودکی دوست خیالی هم داشتم. از خودم چندسال بزرگتر بود. چیزهایی که میخواستم و کارهای بزرگسالانه ام را در او میدیدم. برایم جالب بود. اسمش را ستار گذاشته بودم.
او درباره اینکه آیا کسی بوده که دلش بخواهد او را ببیند، اما بعد از دیدن نظرش درباره آن فرد عوض شود، توضیح داد: بله چنین چیزی اتفاق افتاده است. همیشه میگویم به آدمهایی که دوستشان دارید، خیلی نزدیک نشوید. شاید بهتر باشد محفظه و شیشهای که برایشان ساخته ایم را را کنار نگذاریم. آنچه درباره شان در ذهنمان ساخته و پرداخته ایم، ممکن است از بین برود. خیلیها به من میگویند عموپورنگ دوستت داریم. من هم مخلص همه هستم و همه را دوست دارم؛ ولی مطمئن باشید من هم ضعف، اخلاق و خصوصیات خاص خودم را دارم.
وی افزود: دوست ندارم خیلی به من نزدیک شوید. بگذارید عموپورنگ را همانطور که دوست دارید، بشناسید. این در مورد همه آدمها صدق میکند. اصلاً نمیخواهم استثنا قائل شوم. همه آدمها ضعف، قوت، مشکل، دغدغه، بداخلاقی و بدخلقی دارند. چه لزومی دارد کسی را که دوستش داریم، دائم شخم بزنیم و نزدیکش باشیم.
فرضیایی در پایان در پاسخ به این پرسش ضابطیان که تا به حال دلت از دوستانت گرفته است، گفت: بله؛ البته حل شد. من خوشبختانه روحیات کودکانه ام را همچنان حفظ کرده ام. در ابتدا شاید ناراحت شوم؛ اما بعد میروم عنوان میکنم و جالب است که جواب هم میگیرم. به دوستم میگویم این ناراحتی را از تو دارم و او میگوید داریوش! تو چقدر بچه ای. تو بزرگ شده ای. همیشه هم به خیر گذشته است.