نویسنده و کارگردان سریال «رقص پرواز» اعتقاد دارند دوره و زمانه عوض شده است و فراهم کردن امکانات، تجهیزات و فضای جنگی برای روایت داستانهای دفاع مقدس، دارد به امری غیرممکن، تبدیل میشود.
حمیدرضا جوانبخت: سریال «رقص پرواز» که حالا یک دههونیم از عمر آن میگذرد، جزو سریالهای خوشساخت و تماشایی با موضوع جنگ است که شخصیتهایی ماندگار و قصهای جذاب و البته ساختاری درست دارد. سریال بعد از پخش اول در همان سالها، بارها و بارها پخش شده و همچنان مخاطب خودش را دارد… همین سریال بهانه خوبی بود برای گپ و گفتی با احمد مرادپور، کارگردان و علیرضا طالبزاده نویسنده این سریال. مرادپور را که این روزها مشغول کارهای پس از تولید فیلم سینمایی تازه خود به اسم «کارو» است، به زحمت برای این گفتوگو راضی کردیم… او در مجموع فیلمسازی کم حرف است. راستش این گفتوگو به نوعی خاطرهبازی است با یک اثر خوب دفاعمقدسی که حس و حال دهه شصت را به درستی به مخاطب خود منتقل میکند.
میخواهیم درباره سریال «رقص پرواز» گفتوگو کنیم، ولی مایل هستم یک نگاهی به کارنامه کاری شما تا پیش از این سریال داشته باشیم… به گمانم شما هم جزو معدود کارگردانهایی باشید
که تجربه حضور در میدان جنگ را دارید… یک بار حتی شنیدم که شما در همان ماههای اول جنگ برای تصویربرداری به مناطق جنگی رفتید… به هرحال اگر موافق باشید یک دور تند تا قبل از «رقص پرواز» را از زبان خود شما بشنویم.
احمد مرادپور: حضور در جبهه، فقط از این جهت که فرصتی میدانی برای شناخت مادی میدهد، اهمیت دارد. خاک و خاکریز با آدمهایش معنی پیدا میکند. همانگونه که اهمیت زمین کربلا به امام حسینش است. شناخت و درک آدمها اگر منتهی به شناخت احوالات درونی رزمندگان و تاثیرپذیری نشود، فضیلتی ندارد. بسیارند کسانی که شانس حضور در جبهه نداشتند، اما احوالات آدمهای جبهه را درک کردند.
درباره رقص پرواز مایلم از قصه سریال شروع کنیم… این قصه از کجا آمده؟… مختصات و ویژگیهای این قصه به شدت تنه به تنه قصههایی میزند که در واقعیت روی داده است. یک قصه واقعی که چفت و بست و منطق درستی در روایت و تسلسل وقایع دارد… و اینها به دلچسب و شیرین بودن قصه کمک زیادی کردهاند… درباره قصه سریال حرف بزنیم.
علیرضا طالبزاده: «رقص پرواز» در حقیقت داستان – اپیزودی چند قسمتی از مجموعهای به نام «سپید جامگان» با محوریت پزشکی در جنگ بود که بخشهایی از آن توسط کارگردانان مختلف در قالب مینی سریالهای جدا گانه ساخته شد و یا تا اکنون ساخته نشدهاند. ساختار کلی مجموعه نیز که بر اساس تحقیقاتی ششماهه پیریزی شد بدین شکل بود که شخصیتی مثلا فرعی از داستانی چند قسمتی دکتر، پرستار یا امدادگر، بنا به تاریخ روزشمار جنگ، بعدا در داستان دیگر از مجموعه و حالا در قالب شخصیتی اصلی ظاهر میشد و یا به عکس. به عبارتی، دکتر جوانِ تهرانی و پرستاری کردستانی که مثلا در داستان نخست (لانه شیطان)، در بیمارستانی در کردستان و در بحبوحه جنگ کردستان کار میکنند و صرفاً همکار هستند، در چند داستان بعدتر (رقص پرواز)، درحالی که حالا با هم قرار ازداوج گذاشتهاند، یکی راهی اهواز شده و دیگری کنجکاو از اینکه او چرا طی نامهای پیشنهاد ازدواجش را پس گرفته است، به دنبالش از کردستان راهی اهواز میشود. در عین اینکه حالا دکتر دیگری در قالب شخصیت اصلی به این داستان اضافه و در کنار آن پرستار قرار میگیرد. البته این ساختار از همان اول و به دلیل همراهی نکردن عموماً کارگردان اولیه کل کار و بعد هم کارگردانهای متفاوت بعدی به هم ریخت و نتیجتاً کل مجموعه هم آنچنان از هم پاشید که بخشهایی از آن راه سرخ به دلایل مبهم، با عناوین جعلی بازنویسی شده سر از سینما درآورد. بر همین منوال دو بخش اساسی از این مجموعه، «رقص پرواز» و «پسران آدم» طی سالها بر زمین ماند و در نهایت، اولی قسمت آقای مرادپور شد و دومی علیرغم سعی تهیهکنندگانی چند و عموماً به خاطر بیات شدن و زمان گذشتگی، باطل شدند. این گذشت زمان البته گریبان «رقص پرواز» را هم گرفت که با اضافه شدن زمان حالی به فیلمنامه به صورت مونتاژ موازی توانست جان سالم به در ببرد.
در واقع حس واقعی بودن داستان «رقص پرواز» در اصل به همان تحقیقات شش ماهه و مصاحبههای مفصل با دکترها و پرستارها و امدادگران زمان جنگ برمیگردد که در زمان مصاحبه البته هویتهای تحصیلی–شغلی یا سیاسی–نظامی دیگری داشتند.
مرادپور: اخیرا یعنی اوایل سال ۹۹، به دلیلی، فیلمنامه «پسران آدم» را مطالعه کردم، بوی کهنگی نمیداد، جزئیات دوستداشتنی و درام قدرتمندی در ساختار داشت که با شخصیتهای به ظاهر ساده اما پیچیده و با روحیات گوناگون ترکیب شده. و مهمتر از همه متکی به نمایش و تصویر است. از جنس «رقص پرواز»، متفاوت و منحصر به فرد است. صد حیف که تولید نمیشود.
احمد مرادپور و علیرضا طالبزاده
برسیم به اجرا…، کارگردانی رقص پرواز چه ویژگیهایی داشت؟ … از انتخاب و طراحی لوکیشن تا بازیگران و… در این باره برای ما بگویید؟
مرادپور: داستان در دو مقطع زمانی، با فاصله ۲۰سال روایت می شد. واقعنمایی اختلاف ۲۰ سال در گریم بازیگران، صحنه و لباس، نورپردازی و… باید طبیعی و واقعنمایانه مینمود چون در باورپذیریتماشاگر، نقش حیاتی دارد. وقتی به انتخاب بازیگر میرسید، باید کمی هم بخت با شما یاری کند تا نقشهای اصلی شما را با شهاب حسینی و مهدی هاشمی و نقشهای دیگر را با بازیگران توانا اجرا کنید. البته جیبتان هم نباید خالی باشد. از طرف دیگر هرچه از سالهای دهه ۶٠ فاصله میگیریم، نشان دادن کوچه و خیابان شهرهای آن روزها دشوارتر میشود، چون هدر دادن منابع، سودجویی با بهانه نوسازی، چهره همه شهرها را عوض کرده. همه شهرها مثل همدیگر شدهاند. ویژگیهای جغرافیایی، در معماری و هویت شهرها دیده نمیشود. پیدا کردن کوچه و خیابان دستنخورده، حتی در اهواز هم عملی نیست. ما ناگزیر شدیم درچند شهر از جمله اهواز، فیلمبرداری کنیم. در صحنههای خاصتر مثل ایستگاه راهآهن تهران و اهواز، نمای داخلی و خارجی آنها دستخوش تغییرات شده بود. دشوارتر از آن، بازسازی فضای جبهه است. هرچه فاصله مان از دهه ۶٠ بیشتر میشود، فراهم کردن فضای جنگی برای روایت، دارد به غیرممکن، تبدیل میشود.
حس واقعی بودن داستان «رقص پرواز» به تحقیقات شش ماهه و مصاحبههای مفصل با دکترها و پرستارها و امدادگران زمان جنگ برمیگردد که در زمان مصاحبه، البته هویتهای تحصیلی–شغلی یا سیاسی–نظامی دیگری داشتند
تقریبا اکثر کسانی هم که در این حوزه وظیفه مدیریتی دارند، مادیتر، بیانگیزهتر و بیمسئولیتتر رفتار میکنند. تفاوت زیادی با آدمهای دوران دفاع مقدس دارند. چون نگاهشان به هستی، دنیا، کشور، زندگی و خودشان تغییر کرده. متاسفانه تغییر همیشه هم خوب نیست. امروز یعنی سال ۹۹ که پرچم شکستن استخوانهای کشور با اختلاس و چپاول هر روز تکان میخورد، مهیا کردن تجهیزات ساده نظامی، از آزاد کردن قدس، دشوارتر است. دیگر سردار کوثریها، محسن کاظمینیها، سرهنگ خلبان نقدی بیکها، و فرماندهان ارتشی نیروی هوایی و زمینی را پیدا نمیکنید که بدون چشمداشت، به کمک فیلمساز بیایند، که فیلم و سینمای در شان دفاع مقدس بسازند.
بازیگران نقشهای اصلی به درستی انتخاب شدهاند و این را بازیهای آنها اثبات میکند به خصوص مهدی هاشمی که آدم احساس میکند شاید هیچ بازیگری به اندازه او نمیتوانست چنین نقشی را از آب در بیاورد.
مرادپور: کار کردن با بازیگران خوب دلچسب است. وقتی ببینی بازیگر، هم به نقش و هم آدمهایی که نقش از آنها الهام گرفته، با انگیزه و تعصب کار میکنند، لذت میبرید. ارادت شهاب حسینی و بقیه بازیگران به رزمندگان تحسین برانگیز بود. انتخاب بازیگران دشوار بود چون میخواستم به ویژگیهای فیزیکی و روحی شخصیتهای فیلمنامه، وفادار بمانم. شخصیتها، کم اشکال یا بی اشکال بودند. تقریبا ناچار شدیم چهره و حتی بازی بازیگران را متفاوت کنیم تا با شخصیتهای طراحی شده علیرضا، همخوان بشوند. همه بازیگران، سعی کردند از کارهای قبلیشان متفاوت باشند. و اینکار را عالی هم انجام دادند. مهدی هاشمی، هم مطابق فیلمنامه بود و هم مطابق فیلمنامه نبود. برای یکدست کردن شخصیت، به همراه مهدی هاشمی، تلاش بیشتری کردیم تا تماشاگر دکتر یاوری را باور کند. مهدی هاشمی در آن نقش فوقالعاده بود. نقش گلاب آدینه هم در این موفقیت انکارناپذیر بود. به دلیل شناخت ایشان از مهدی، در متفاوت بازی کردن و بازی گرفتن، تاثیر داشت.
شخصیت دکتر یاوری برای شما چگونه شکل گرفت؟ چه مقدارش مستند بود و چه مقدار تخیل؟ این تخیل از کجا ریشه می گرفت؟ به نظر میرسد شکل گرفتن چنین شخصیتی که سرتاپا تناقض است و قرار است محور فیلم هم باشد، کمی ساختنش مشکل است.
طالبزاده: این دکتر ارتوپد مورد مصاحبه قرار گرفته، واقعی و اینک سالهاست که به رحمت خدا رفته. او به راستی از دوستان دکتر چمران در لبنان بود که در پی مجروح شدن چمران در جبهه، برای عمل پنهانی وی راهی اهواز و خط میشود و به راستی هم به هنگام برگشت به تهران با هواپیمای حامل مجروحان، با باز شدن تصادفی در انتهای هواپیما در آسمان مواجه میشود که بر رویش تابوت شهدا را بسته بودند. البته در واقعیت تابوتی از هواپیما به بیرون سقوط نمیکند.
تولید سریالی چون «رقص پرواز» هم تولید خاصی باید باشد… این گفتوگو بعد از سالیان نه برای معرفی کردن سریال یا جلب مخاطب صورت میگیرد… بیشتر گفتوگویی است از جنس خاطرهبازی… یا گفتوگویی است درباره یک اثر خوب که خب چنین گفتوگویی حال خوب کن است… پس مایلم کمی از شرایط تولید بگویید و حتی خاطراتی از پشت صحنه سریال از پیش تولید تا تولید و پس از تولید بگویید.
مرادپور: بعداز فیلم «سجاده آتش»، فیلمنامه مجموعه «سپیدجامگان» توسط تهیهکننده اولیه، تقی علیقلیزاده به من پیشنهاد شد. او، «پسران آدم» را از آن مجموعه مد نظر داشت ولی چشم من به «رقص پرواز» بود. روی «رقص پرواز» توافق کردیم. مدتی هم در پیشتولید بودیم ولی به دلایل اختلاف برآورد تهیهکننده و سازمان، زود متوقف شد و از دستم پرید.
سالها دست به دست شد. چند کارگردان و تهیهکننده عوض شد. چرخید و چرخید تا مثل بومرنگ دوباره به من رسید. این بار، رهایش نکردم، میدانستم چه جواهر ارزشمندی است. با امضای قرارداد سفید، کارگردانی کردم. البته بعد از تمام شدن کار فهمیدم اشتباه کردم… وقتی یک مجری طرح، با فهم سینمایی، مثل حسن کلامی کنارتان باشد، با چیدن یک تیم خوب، دلگرمتان میکند و تمام صحنهها و آدمها به خاطره تبدیل میشوند…
مرادپور: هرچه فاصله مان از دهه ۶٠ بیشتر میشود، فراهم کردن فضای جنگی برای روایت، دارد به غیرممکن، تبدیل میشود. تقریبا اکثر کسانی که در این حوزه وظیفه مدیریتی دارند، مادیتر، بیانگیزهتر و بیمسئولیتتر رفتار میکنند. تفاوت زیادی با آدمهای دوران دفاع مقدس دارند. چون نگاهشان به هستی، دنیا، کشور، زندگی و خودشان تغییر کرده. متاسفانه تغییر همیشه هم خوب نیست
غافلگیر کنندهترین آنها، فرمانده پایگاه هوایی شیراز بود. وقتی درخواست ما را دید، به اقتصادیترین شکل ممکن برای ما برنامهریزی کرد که تمام نیازمان برطرف بشود. به شرطی که بعدا جرزنی نکنیم و درخواست اضافه نکنیم. برایم باورپذیر نبود. مثل رویا میماند.
برنامهمان را مثل ساعت، دقیق و منظم پیش برد. یک بخش فیلمبرداری در شبیهساز هواپیما بود. از عصر نورپردازی شروع شد. ساعت یک و نیم نیمه شب بود که اشکالی فنی در شبیهساز به وجود آمد. برنامه مختل شد. آن وقت شب، متخصص مربوطه را فقط فرمانده پایگاه میتوانست احضار کند. اما کی میتوانست نیمه شب به فرمانده پایگاه زنگ بزند؟ مستأصل بودیم. یکباره، فرمانده پایگاه با لباس کامل خلبانی، جلوی ما ظاهر شد و پرسید همه چی مرتب است؟ من هاج و واج مانده بودم. مشکل را توضیح دادند. فرمانده بلافاصله، اوضاع را سامان داد. یک عالمه سوال بزرگ توی ذهنم شکل گرفته بود. کی به فرمانده خبر داده بود؟ خودش گفت: «امشب کار شما توی ساعت کاری پایگاه نبود، فکر کردم اگر مشکلی پیش بیاید، ممکن است از برنامه عقب بیفتید، به همین خاطر، آمدم تا مطمئن بشوم. من با لباس کامل آمدم که اگه نیاز داشتید، استفاده کنید. راستش را بخواهید دستکش خلبان را نداشتیم و از فرمانده گرفتیم. حضور چنین شخصیتی، در آن پایگاه و به ویژه در آن ساعت برای من مثل یک معجزه بود.
سکانس فینال «رقص پرواز» از ماندگارترین سکانسهای سینمای جنگ است … مایلم درباره این سکانس مفصل صحبت کنیم… از نگارش تا اجرا و حتی تدوین که به گمانم کار سختی بود ولی بسیار ماندگار شده است و تاثیرگذار و…
مرادپور: به نظر من در سینما و سریال جدی، کار راحت نداریم. همیشه دشواریهای چالشبرانگیز وجود دارد. وقتی به یک سکانس جدی و تاثیرگذار به ویژه در فینال میرسید، آن سکانس حیاتی میشود. همه چیز باید حساب شده باشد، از جزئیات تا کلیات، از پیش تولید تا پس تولید. چون نتیجه تمام داستان است. فینال یک سرو گردن باید بالاتر از تمام داستان باشد. فینال، آخرین فرصت شما برای نمایش است. اگر توافقات قبلی شما برای اجرای صحنه، زیر پا گذاشته بشود، پافشاری برای فراهم شدن و باورپذیری تماشاگر، شما را به دردسری جدی و نفرتانگیز میکشاند و دوستانتان را از دست میدهید. اگر تلاش برای قانع کردن و فهماندن اهمیت موقعیت، نتیجه ندهد، در واقع دارید با مرگ و زندگی روبه رو میشوید.
باید دست به سوی آسمان ببرید و بجنگید و امیدوار باشید که فرشته نجات به کمک بیاید و مانند فرمانده پایگاه هوایی شیراز در سال ۸۳ که الان نام شریفش را از یاد بردهام، شما را نجات بدهد. در فینال و اجرای باز شدن در هواپیما بودیم. همه چیز،طبق برنامه خوب پیش میرفت.درِ جانبی و در عقب هواپیما که باز شد، اختلاف فشار هوا، گروه صحنه و فیلمبرداری را افقی کرد. من ماندم و دستیارم مهرداد یزدانی. مکش هوا خطرناک بود. هر چیزی را به بیرون هواپیما میکشید. یک دوربین برای در عقب و یک دوربین برای درِ جانبی داشتیم که هر کدام باید نماهای متفاوتی را میگرفتند. طبق قرارمان با فرمانده، فرصت تکرار نمیشد. باید خودم فیلمبرداری میکردم. آمادگی روبرو شدن با چنین وضعیتی را نداشتم. دیافراگم تنظیم نبود. چشمی دوربین برای چشم فیلمبردار تنظیم شده بود و دستکاری ممکن بود تمام پلانها را غیرقابل استفاده کند. همه چیز داشت از بین میرفت.با دعا و صلوات به خودم قوت قلب دادم. مرتب، باید پای دوربینها جا به جا میشدم. وظیفه نگهداری من، به عهده دستیارم بود. وقتی دستیارم هم افقی شد. من ماندم و فینال و دوربین و هواپیما و پلانهای گرفته نشده. به شکل واقعی و استعاری بین زمین و آسمان بودم. ولی هرچه بود به خیر گذشت.
به نظرم «رقص پرواز» حاصل همنشینی درست یک چیزهای درستی است که درست کنار هم نشستهاند و… حاصل، شده است یک اثر درست ماندگار که با اینکه محصول تلویزیون است ولی قد و قواره سینمایی دارد و اثر سینمایی ارزشمندی است…
مرادپور: موفقیت «رقص پرواز» بخشی را مدیون فیلمنامه است. به ویژه در محتوا و مضمون. حرف فیلمنامه تاریخ مصرف ندارد. به جغرافیای سرزمینی محدود نیست. مضمون، فیلمنامه را غنی و کامل کرده بود. با اینکه چند سالی از نگارش نهایی فیلمنامه و تغییرات گذشته بود و علیرضا هم منفک شده بود. من میزان کمی از فیلمنامه را با هماهنگی علیرضا تغییر دادم که به محتوا خدشهای وارد نشود. کمکاری برای اجرا، نوعی خیانت بود.
چرا تجربه «رقص پرواز» دوباره تکرار نشد؟ منظورم این است که این تجربه میتوانست توسط شما این بار در یک اندازه بزرگتر اتفاق بیفتد… یادم هست از سالها پیش قرار بود سریال شهید باکری را بسازید و طبیعتا امتداد کار کارگردانی که «رقص پرواز» را ساخته باید منتهی به خلق آثار بزرگتر و بهتر شود… خب طبیعی است همه آنهایی که «رقص پرواز» را دیدند منتظر بودند که سریال بعدی شما را ببینند با موضوعی دلچسب… زندگی سرداری مثل باکری ولی…. به این بهانه میخواستم در پایان این گفتوگو فضا و روند سریالسازی با موضوع دفاع مقدس را از منظر شما به بحث بگذاریم و حرفهای شما را هم بشنویم…
مرادپور: روزگار است دیگر! چه میشود کرد؟ آقا مهدی و حمید باکری، زندگی شخصی و حرفهای فوقالعاده احساسی و دراماتیک داشتند. به سریال باکری خیلی امیدوار بودم. از اواخر سال ۸۹، چهار سال تمام، جهت رسیدن به حقیقت و نگارش و ساخت سریال تحقیق کردیم. وقتی به مرحله نگارش و دعوت از نویسنده رسید، متوجه شدم، ارادهای برای ساخت سریالی در شان شهید پاکیزهای مانند آقامهدی،وجود ندارد. یکجور تظاهر بود. گفتم که! دوره عوض شده است! آدمها، عوض شدند و دغدغههای مهمتری دارند.