سعید لطفی درباره جلسه با فتحاللهزاده در دوران مربیگری حجازی چیزهای جالبی را بازگو میکند.
گاهی عکس ها خاطراتی فاش نشده به یاد چهره ها می آورند. مصاحبه با سعید لطفی مدافع اسبق استقلال، از آن دست مصاحبههاست. او چیزهایی می گوید که تا به حال در مصاحبه هایش نگفته است.
مهیا نشد
این عکس من در زمان مربیگری در شاهین بوشهر است. سه سال با آقای فکری در این تیم، مسجد سلیمان و پاکدشت پرسپولیس با آقا محمود همکاری داشتیم ولی شرایط مهیا نشد که در استقلال بتوانیم همکاری کنیم. با این حال هر کمکی از دستم بر بیاید به استقلال و آقای فکری خواهم کرد.
امیرخان گفت بمان
از جمع نشسته ها، نفر وسط را می شناسید؟ او حسین قنبری است. خیلی ها این بازیکن را یادشان نیست. عجب تیمی داشتیم.فکر کنم سال ۸۶ یا ۸۷ بود. من سال بعد از این خداحافظی کردم و دیگر در استقلال نماندم. البته آقای قلعه نویی گفت بمان. به من گفت در پیکان چقدر به تو می دهند؟ گفتم برای دو فصل ۳۰۰ میلیون تومان. گفت بمان و من برای یک فصل برایت ۳۰۰ میلیون می گیرم ولی گفتم می خواهم بروم. دوره آقای مرفاوی به من بازی نرسید و می خواستم جایی بروم که بازی کنم. دو سال آخر حضور در استقلال خیلی اذیت شدم. آقای قلعه نویی خیلی لطف کرد ولی می خواستم بروم. (درباره جباری پرسیدیم و او ادامه داد) مجتبی از نظر فنی خیلی خوب بود ولی همان ۸ شاکی بود دیگر. ببینید شما حرف درست را می توانید هم آرام بزنید و هم با عصبانیت. مجتبی حرف هایش درست بود ولی چون با عصبانیت می زد می گفتند عصبی است.
قهرمان شدیم
اینجا با استقلال قهرمان شدیم. پگاه را در فینال حذفی بردیم. دوره امیرخان بود. بعد از آن من دیگر نماندم و رفتم.
مثل مجاهد ندیدم
مجاهد خذیراوی… یکی از بهترین بازیکنان تاریخ فوتبال ما. اینجا فکر کنم با پاس بازی داشتیم. من مثل مجاهد در این فوتبال ندیدم. متاسفانه نابودش کردیم. ببینید همه ماها اشتباه می کنیم. بعضی هایمان چون پشیتوانه داریم، آسیب نمی بینیم ولی بعضی ها چون آن پشتوانه را ندارند، ماجرای شان در بوق و کرنا می شود. خیلی ها در این فوتبال میهمانی رفتند. دورهمی رفتند. کارهای دیگر کردند ولی برای بنده خدا مجاهد همه چیز بد اتفاق افتاد. ما با حذف مجاهد به فوتبال خودمان خیانت کردیم. هنوز قرارداد مجاهد با بارسا در باشگاه موجود است. او می توانست یک سرمایه بزرگ برای ایران باشد ولی خودمان دستی دستی نابودش کردیم. البته خود مجاهد هم باید مراقبت می کرد.
عکس های تکراری
سر تمرین استقلال. اینجا کیسه و وسایلم را گذاشتم روی سرم. ماجرایش این بود که آقای نوجوان عکاس استقلال به من گفتند عکس هایت تکراری شده. من هم گفتم بیا، درد هواداران بخورد تو سر من. او هم عکس گرفت.
استقلال پرستاره
چه تیم پرستاره ای. کلی بازیکن خوب. ۵ سالی که من در استقلال بودم انصافا هر سال یکسری ستاره به تیم اضافه می شدند. آنها می رفتند دوباره یکسری ستاره دیگر می آمدند. بین سال های ۸۲ تا ۸۷ به نظرم پرستاره ترین تیم های استقلال را داشتیم. اکثر دربی ها را می بردیم و یا مساوی می کردیم.
یقه اش را گرفتم
من و علیرضا نیکبخت. بعد از گل علیرضا یقه اش را گرفته ام! راستش من و علیرضا یک مقطعی با هم کارد و پنیر بودیم. چیز خاصی هم نبود. من یک مقدار سخت با دیگران جوش می خوردم. سرم در کار خودم بود. ولی الان علیرضا یکی از دوستان نزدیک و صمیمی من است. با هم ارتباط داریم و به هم کمک می کنیم.
سبو شاکی شد
من در استقلال کلا سوژه آقای نوجوان بود. اینجا دوره مربیگری آقا صمد است. من را کلا به نیمکت دوخته بودند. من هم برای آقای نوجوان روی نیمکت دلبری می کردم!(خنده) یادم هست همان موقع سبو شهبازیان شاکی می شد. به او هم بازی کم می رسید و می گفت سعید تو چرا اینقدر آرام هستی؟ گفتم من که ضرر نمی کنم. از باشگاه پول می گیرم و حداقل نباید به خودم خیانت کنم و تمرینم را انجام دهم. حالا می خواهند از من استفاده کنند یا نکنند.
کودتا؟
این هم یک استقلال پر ستاره است. علیرضا منصوریان هم بود.(منصوریان چند سال قبل گفته بود می خواستند در استقلال علیه حجازی کودتا کنند. او و چند بازیکن دیگر پشت ناصر حجازی در آمدند. منظورش کودتای مدیریت بود. وقتی از لطفی می پرسیم توضیحات جالبی می دهد) کی می خواست علیه ناصرخان کودتا کند؟ همه ما را در یک چرخ گوشت می ریختند در قد و قواره ناصرخان نبودیم. یادم هست یک جلسه با علیرضا منصوریان، وحید طالب و محمد نوازی رفتیم پیش آقای فتح الله زاده. آنجا صحبت هایی شد. متاسفانه ما انسان ها، من خودم را می گویم، گاهی رو راست نیستیم. مثلا به شما یک چیز می گوئیم در فضای مجازی یک کار دیگر می کنیم. مثلا می گویم از ایکس حمایت کنیم ولی در مجازی علیه او می شویم. من می گویم همیشه حرف راست را بگوئیم. چرا خیلی راحت حقیقت را درباره بعضی چیزها نمی گوئیم؟
چرا تشنه خون هم هستند؟
این عکس را دیدم یاد بحث های این روزهای فوتبال افتادم. یادم هست پرسپولیس با آلیما در آسیا بازی داشت. بازی رفت را ۵ بر یک برده بود و باید در اینجا ۴ بر صفر می برد. آن روز هواداران استقلال مرد و مردانه رفتند پشت پرسپولیس و این تیم را در آزادی تشویق کردند. یادم هست در بازی استقلال و الهلال که تیم برد می خواست، هواداران پرسپولیس هم برای حمایت از ما آمدند. آن روز پرچم آبی و سفید و قرمز درست کرده بودند که معنی صلح داشت. رنگ سفیدش وسط قرمز و آبی بود. الان چه اتفاقی برای فوتبال ما افتاده که آرزو می کنیم حریف نتیجه نگیرد؟ چه چیزی به ما می رسد اگر تشتک سازی فلان کشور قهرمان آسیا شود و ما نشویم؟! دو نفر در این فوتبال گفتند ما فوتبال را از فضای دو قطبی در می آوریم. این اختلاف ها به وجود آمد. تفرقه انداختند بین هوادار استقلال و پرسپولیس. الان چرا طرفداران به خون هم تشنه هستند؟ چرا اینقدر بی احترامی؟
غنا به فینال رسید
این جام جهانی جوانان در آرژانتین است که دماغ من هم شکسته بود. با فرانسه، اروگوئه و غنا همگروه بودیم که در نهایت غنا به فینال رسید و فرانسه به دیدار رده بندی. ببینید چه بازیکنانی در تیم بودند. کاظمیان، مبعلی، صالحی نژاد، امیر فلاحی، عباس قاسمی، رضا حدادی، ایمان مبعلی و…
اذیتش می کردم
اینجا فکر کنم اردوی پیش فصل ما در کشور ترکیه است. من خیلی علیرضا اکبرپور را اذیت می کردم. خیلی ظرفیت داشت. اینجا هم احتمالا داشتم اذیتش می کردم. علی آقا انسان نازی بود. از استقلال هم که رفت هیچ حاشیه ای برای تیم به وجود نیاورد.
قلعه نویی خوشحال
این گل دقیقه ۹۲ پیروز است. اینجا من هافبک دفاعی بودم ولی امیرخان التماس می کرد که عقب بمانم و جلو نروم. همه بازیکنان به محوطه جریمه پرسپولیس رفته بودند. از فکری تا حقدوس و پیروز و بقیه بچه ها. من یهو برگشتم و دیدم هیچکس پشت سرم نیست. امیرخان می گفت همان جا بمان و تکان نخور. این هم بعد از گل پیروز است. استادیوم منفجر شد. دو گلی که پرسپولیس در آن بازی به ما زد یکی هند بود و دیگری آفساید. داور اشتباه کرد. در رختکن بعد از بازی صدا به صدا نمی رسید. همه جیغ و بیداد می کردند. من به عمرم امیرخان را اینقدر خوشحال ندیده بودم. انگار قهرمان آسیا شده بودیم.