زندهیاد حمید سمندریان به نقل از استاد خود ادوارد ماکس همیشه میگفت؛ «بدا به حال استادی که شاگردش از او پیشی نگیرد». میشود این حرف کاربردی را تعمیم داد به هنرمندان صاحبنامی که در آثار ماندگارشان موقعیت نشو و نما به جوانان مستعد و پرتلاش داده و آنها پس از طیِ این مرحله در کارهای دیگر خوش درخشیدهاند.
در تاریخ هنر بهویژه هنرِ نمایشِ معاصر بسیارند بزرگان که در کنارشان چهرههای درخشانی در شاخههای مختلف مطرح شده و بالیدهاند. مثل علی رفیعی، رکنالدین خسروی، پری صابری، داوود رشیدی، علی حاتمی، پرویز ممنون، فرهاد مهندسپور، پروانه مژده، علیرضا نادری، اتیلا پسیانی، محمد چرمشیر، بهرام بیضایی، اکبر رادی، محسن مخملباف، محمدعلی نجفی، کیانوش عیاری، رخشان بنیاعتماد، ناصر تقوایی، مسعود کیمیایی، داوود میرباقری، عباس جوانمرد، داریوش مهرجویی، امرالله احمدجو، احمدرضا درویش، خسرو خورشیدی، بیژن محتشم، عبدالله اسکندی، مجید میرفخرایی، حسن فتحی، ابراهیم حاتمیکیا، کیومرث پوراحمد، مسعود جعفری جوزانی و بسیاری دیگر.
ولی این بزرگان نه تنها هرگز ادعا نداشته و ندارند که فلان چهره را ما وارد هنر کردیم بلکه این مهم را جزو وظیفه ذاتی خود میدانند. بالاخره هرکس _حتی همین استادان بزرگ_ از جایی و در کنار پیشکسوتی کار حرفهایاش را آغاز کردهاست.
همه در کنار هم فرصتهایی هستند تا اثری خلق شود و در کنارش کسانی به فراخور استعداد، تلاش و تواناییشان در بستر زمان بدرخشند. ضمن آنکه هر کس برای شروع باید استعداد و توانایی اولیهی بالایی را داشته باشد تا توسط خالق اثر انتخاب شود.
چه بسیارند کسان که در آثاری شاخص حضور داشته ولی در نهایت شعله کم رمقی بودهاند و به سرعت خاموش شدهاند.
برای بزرگ بودن و بزرگ شدن از هرجهت اسباب بزرگی لازم است. این که زمانی هنرمندی با استعداد ولی هنوز ناشناخته برای عموم در کاری متوسط حضور داشته و به مدد پشتکار و انتخابهای سنجیده بعدی به مرحلهی قابل قبولی از رشد و شهرت رسیده با تعابیر تحقیرآمیز تمامیتاش را بهنام خود مصادره کنیم، بزرگی که نمیآورد هیچ، نشان از تنگنظری و عقب ماندن از زمان است.