مازنیها حق دارند به نادر دستنشان ببالند زیرا او برایشان اعتبار خرید ولی نه از طریق مالی بلکه از راه تلاش و همت و رنج. او در دورهای فوتبالیست و عضو نساجی قائمشهر شد که یک هزارم پولهای بیحساب کنونی هم در بساط این ورزش قرار نداشت. قرارداد گرانترین ستارههای وقت تهراننشین و حتی پرویز قلیچخانی که لقب بهترین فوتبالیست تاریخ ایران فقط سزاوار اوست و علیپروین از ۵۰ هزار تومان هم فراتر نمیرفت و اعضای شاخص نسل بعدی هم که با دستنشان مقارن شد، حداکر ۵۰۰ هزار تومان میگرفتند و بدیعی بود که به بهترینهای ولایات حتی یک دهم آن را هم ندهند، این که چرا نادر دست نشان در دوران جوانی و بازیگریاش هرگز حاضر نشد پیراهن نساجی را که از همان «کمبضاعتها» بود از تن درآورد و پای عشق بیبهرهاش ماند به ذات ارزشمند او بر میگردد.
میگویند اگر عشق واقعی وجود دارد یکی است و بس و اگر هرکسی سر راهت سبز شد، به او دل باختی، عاشق نیستی و فقط اسیر وسوسهها هستی. نادر با وسوسهها بیگانه بود و برای نساجی جان داد و به اشتیاق و هوس پیوستن به تیمهای مال و منالدار تهرانی هم نه گفت.
ارتزاقی درست و اصولی
این چنین بود که دستنشان عشق مردم مازندران شد و چیزی همانند سیروس قایقران (البته با یک دههونیم تفاوت برای فوتبال گیلان) شد. زندگی سخت با کمترین درآمد به نادرخان نشان داد که مجالی برای استراحت وجود ندارد و او کفشها را آویخته و نیاویخته، وارد مربیگری شد. زمانه به او این را هم آموخت که از هیچ فرصتی نگذرد و هر جا پیشنهادی هست، برای مربیگری به آنجا برود. دستنشان از عرق غریب و تعصب بزرگش به نساجی و فوتبال مازندران بهرههای معنوی فراوانی برد اما وقتی بحث پول به میان میآمد احساس ضرر میکرد. او باید به زندگی خانوادگیاش میاندیشید و به معاش و ارتزاق درست و آبرومندانه.
بازگرداندن خود باوری به برزیلیها!
خیلیها به او ایراد میگرفتند که چرا در مقطع دوم زندگیاش به کمتر تیمی نه گفت و از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب را درنوردید و در چیزی حدود ۲۰ باشگاه مختلف (البته در برخی از آنها دو نوبت) مربیگری کرد اما آنچه از او در آن تیمها و استانها بجا ماند خدمت و پیشرفت بود. او حتی در یکی از کوچهای سال آخرش صنعت نفت کمی تا قسمتی فراموش شده را از لیگ دستهیک به لیگ برتر بازگرداند. این جمله معروف او بعد از آن صعود شاید حمل بر غرور شده باشد. آن جا که گفت؛ «اگر نفتیها لیگیکی شده بودند، به این خاطر بود که مرا نداشتند» اما واقعیت امر این است که دستنشان باور «بزرگ بودن» را به فوتبال آبادان برگرداند و یک بار دیگر فریاد «آبادان- برزیلته» را در خوزستان طنینافکن کرد و همه پذیرفتند که آبادان همچنان میتواند «برزیل فوتبال ایران» باشد و در سالهای بعدی با دراگان اسکوچیچ و سیروس پورموسوی چیزی بشود که اینک پیش رو داریم.
یک برند متفاوت
دستنشان سه تیم دیگر لیگ یکی را هم به صحنه لیگ برتر وارد کرد و اگر چه پول و پاداشی هم بابت آنها گرفت اما او از جمله مربیانی بود که به قول فرنگیها هرگز «تاپ» تلقی نشد و نرخش بسیار کمتر از کسانی بود که حتی یک تیم را هم به لیگ برتر بازنگرداندهاند اما اسمشان تبدیل به یک برند شده است. برند نادر خان، کار و اعتبارش بود. در سالها و ماههای آخر او در یک ملوان بیپول و یک رایکای آماده اوجگیری هم مربیگری کرد و همیشه صدایش بلند بود زیرا حقش را نمیگرفت و بعضیها از او معجزه میخواستند و آن هم با دستهای بیاسلحه و جیبهای خالی.
مدیونهای پرشمار
نادر هر جا که رفت اثرگذار شد. بالا رفتن سن و غافل شدن وی از سلامتیاش سبب چاقی مفرط وی در ۱۵ سال آخر زندگیاش شد اما او برای هر چالشی آماده بود و از خودش میگذشت تا تیمهای تحت ادارهاش اسباب افتخار شوند. در فارس، در مازندران، در گیلان و البته در تهران، آذربایجان، کرمان و خراسان، نادرخان همانی بود که همیشه بهچشم میدیدیم. او در کنار مهارت آفرینیهای فردی و طراحیهای تاکتیکیاش ابتدا به روحیهسازی در تیمهای تحت هدایت خود همت میگماشت. این را از سران و هواداران شهرداری بندرعباس، صنعت ساری، سایپای شمال، خونهبهخونه بابل، مس کرمان، شهید قندی یزد و البته پگاه گیلان بپرسید، بخصوص که او آخری (پگاه) را به فینال جام حذفی رساند و اگر به تهران بیحد و مرز هم بنگریم، متوجه میشویم که نفت تهران قبل از وامدار شدن به یحیی گلمحمدی و حسین فرکی و علیرضا منصوریان مدیون نادرخان شده بود که این تیم را به لیگ برتر رساند و استیلآذین را هم همینطور و استیل آذین تیمی بود که پیش از استفاده از کارآییهای فنی و محیطی نادرخان با پول تریلیونی مالک خود نیز لیگ برتری نشده بود.
این یعنی افتخار
فقط کرونا بود که بر نادرخان غلبه کرد و او پیش از آن بر هر نیرو و عنصر حاضر در فوتبال کشور کمی تا قسمتی سایه انداخته بود. او به تاریخ «نساجی» که ۱۶۲ گل برای آن بهعنوان بازیکن به ثمر رساند و ۷ سال هم سرمربیشان بود، تعلق دارد و برای مازنیها او چیز دیگری بود اما وقتی طیف وسیع حرکت و کوچ او را در سطح فوتبال ایران نظاره و به این نکته توجه کنیم که او کوتاه مدتی به لیگ دسته دوم هم رفت تا تیم شهدای بابلسر را نیز بهسوی پیروزی رهنمون کند، میبینیم نادرخان نمادی از کل فوتبال کشور بود و به همه جای ایران تعلق داشت و دارد. این مرد سرسختزاده قائمشهر ۶۱ سال عمر کرد و از تمامی این سالها چیزی قابل ذکر به یادگار مانده و این یعنی شکوه و افتخار و زندگی پرثمر، حتی اگر انبان او مدالها و داراییهای بسیار کمتر را نسبت به «برند»های «این ورزش بیدر و پیکر شده» اندوخته باشد.