ملیکا زارعی که او را با نام هنری خاله شادونه میشناسیم، معتقد است، محدودیتهایی که برای برنامهسازی کودک وجود دارد، فرصت رقابت با رسانههای بیگانه و برنامههای خارجی را میگیرد.
چون که با کودک سر و کارت فتاد، پس زبان کودکی باید گشاد، زبانی که هرکسی از پس آن بر نمیآید و نمیتواند جذابیت کافی را برای کودکان ایجاد کند اما ملیکا زارعی با نام هنری خاله شادونه توانسته از پس این کار بر بیاید و سالیان سال در تلویزیون برنامههای متنوعی برای کودکان اجرا کند. کودکانی که هر نسلشان با نسل قبلی تفاوت دارند و پیدا کردن راهی برای هم کلام شدن با آنها بسیار سخت است.
به همین دلیل به گفتو گو با خاله شادونه پرداختیم تا درباره این مسیر صحبت کند و از سختیها و شیرینیهای اجرای برنامه کودک بگوید که در ادامه میخوانید.
سالیان سال است که ما خاله شادونه را در تلویزیون میبینیم. هچوقت به این فکر کردهاید که دیگر خاله شادونه نباشید؟
حتی فکر کردن به این موضوع هم برایم دردناک است چرا که من و خاله شادونه با هم بزرگ و وارد دنیای کودکان شدیم. دنیایی که سراسر رنگ، ذوق، مهربانی، صداقت، عشق و دوست داشتن است.
علاقه من به کودکان بسیار زیاد است و اینکه سالها با دنیای بچهها همراه باشی و بچههایی که با تو بزرگ شدند و زندگی کردند را ببینی، حس خوبی دارد و برای این موهبت بزرگ از خداوند ممنونم و هیچگاه به این فکر نکردم که از خاله شادونه دور باشم.
سبک برنامه «کلبه کوهستان» با برنامههایی که در دهه ۸۰ اجرا می کردید، تفاوت چشمگیری دارد، با این حال این برنامه توانسته با کودکان امروز ارتباط برقرار کند.
در دهه ۸۰، اجرای برنامهها، ساختار و نوع برنامه با زمان حال کاملاً متفاوت بود. قالب برنامهها به صورت زنده و همگام با بچهها و فضای آنها پیش میرفت. یکی از ویژگیهای پخش زنده، حضور بچهها در برنامه بود. ارتباط مستقیم با مخاطب باعث میشود رابطهای صمیمانهتر و نزدیکتر با بیننده داشته باشیم.
از شروع برنامه «وضعیت آب و هوا» با کودکان و خانوادههایشان، همراه بودیم و این ارتباط تا ابتدای دهه ۹۰ به همین روال ادامه پیدا کرد.
اما اگر سبک برنامه تازهمان متفاوت است، به دلیل تفاوت کودکان دهه ۸۰ با دهه ۹۰ است. ارتباط با کودکان دهه ۹۰ کمی سختتر و متفاوتتر است. به این دلیل که بچهها به طور کامل به فضاهای سرگرمی و آموزشی دسترسی پیدا کردهاند و اگر تلویزیون را روشن کنند،باید بتوانیم آنها را بدون مقدمه و خیلی سریعتر از آن چیزی که فکر میکنید و بدون مقدمه، به برنامه جذب کنیم.
خدا را شکر با توجه به بازخوردهایی که تا کنون از «خاله شادونه در کلبه کوهستانی» شده، این برنامه استقبال خوبی در گروه سنی خود داشته است.
داستان هر قسمت از برنامه «کلبهای در کوهستان» بر چه اساسی انتخاب شده است؟
این سوالی است که گروه نویسندگان باید به آن پاسخ دهند. اما تا آنجایی که من میدانم، ما بر اساس نظرات کارشناسی و جلسات متعددی که با تهیهکننده برنامه، آقای نجیبزاده برگزار شده است، به این متنها رسیدهایم.
زمانی که شما اجرا را شروع کردید، کودکان نیازها و احساساتِ متفاوتی با امروز داشتند، مخاطبانتان، چند نسل تفاوت پیدا کردهاند. چگونه خواسته کودکان امروز را درک و با آنها ارتباط برقرار می کنید؟
خوشبختانه میتوانم نیازها و خواستههای کودکان امروز را درک کنم، چون خودم مادر هستم و دخترم برای همین نسل است و همین حس مادرانه میتواند در این زمینه کمک بزرگی به من کند.
من میدانستم دنیای سیاه، سفید و خاکستری، برای کودک جذاب نیست به همین دلیل با پافشاری و البته حمایت برنامهسازان، توانستیم لباسهای شاد را به یک ویژگیِ خاله شادونه تبدیل کنیم
مشاوره با روانشناس کودک و آگاهی از حس و حال کودکان امروزی، آگاهی از ابراز عشق و علاقه، اضطراب و نیازهای جسمانی و روانی آنها باعث میشود به درک بهتری از کودکان امروزی برسیم تا بتوانیم نیازهایشان را برطرف کنیم.
برایتان یک مثال میزنم؛ وقتی برای بچههای گذشته، قصه شنگول و منگول را تعریف میکردیم که بدون اجازه مادرشان، در خانه را باز میکردند، بچهها از شنیدن این قسمت، ترس و نگرانی به جانشان میافتاد و داستان را میپذیرفتند اما کودکان این دوره میگویند باز کرد که کرد، خب بعدش چه؟ همین موضوع نشان میدهد که ارتباط برقرار کردن با کودکان این دوره تا چه اندازه پیچیده است.
در پایان دهه ۹۰ خورشیدی، جایگاه برنامه کودک را در تلویزیون چگونه میبینید؟
جایگاه برنامه کودک بسیار مهم است، چون کودکان ما نسل آینده را تشکیل میدهند و آیندهسازان این مرز و بوم هستند. پس اگر ما بتوانیم با برنامههای خوب و پر محتوا که حاوی پاسخ به سوالهای آنهاست، ذهن کنجکاوشان را قانع کنیم، قطعا آینده روشنی در انتظارشان خواهد بود. برنامه کودک یا به عبارتی برنامهسازان حوزه کودک، در حکم معلمهایی هستند که وظیفه آموزش و پرورش کودکان ما را برعهده دارند. کمکاری در این حوزه، ظلم به نسلی است که در میان هجوم تکنولوژی و سوالات پیچیده خود، حیران و سرگردان، به دنبال الگوی دنیای رنگارنگ و رویایی خود میگردند.
برنامه شما و برنامه عمو پورنگ همواره شباهتهایی، به هم دارند، از ابتدا، هم شما و هم ایشان، یکی از مجریان محبوب کودک بودید، تا به حال با ایشان رقابت داشتهاید یا ایشان را رقیب خودتان دانستهاید؟
این لطف شماست، اما در این سالها به این دریافت رسیدهام، کسانی که در حوزه کودک فعالیت میکنند به دلیل صداقت و درک بالای مخاطبانشان، تمام سعی و تلاششان را برای تاثیر گذاری هرچه بیشتر به کار میگیرند. رقابت در این حوزه برای تاثیر بیشتر روی کودکان است که این موضوع هم به تهیهکنندهها و هم اتاق فکر برنامه بستگی دارد.
الگوهای وارداتی و غیر بومی، معمولاً به ابزار جنگ نرم تبدیل شدهاند و با توجه به هدفگذاری سازندگان آن به شدت جذاب و دوست داشتنی هستند. در این شرایط و با توجه به امکانات و یا تعریفی که مدیران و مسئولان تلویزیون از برنامهسازی برای کودکان دارند، قطعا رقابت الگوی بومی با آنها سخت شده است
نکته بعدی اینکه، قطعا بودجه و امکاناتی که در اختیار برنامه سازان قرار داده میشود، میتواند مخاطب را بیشتر با برنامه همراه کند، یعنی مجریان صرفا عامل تجلی اهداف برنامهسازان هستند و دخالتی در کیفیت برنامه نخواهند داشت. من هم به عنوان مجری و به واسطه متنهایی که در اختیار دارم، تلاش میکنم تمرکزم را روی اجرای خاص برنامه بگذارم. در این شرایط نابرابر، قطعا رقابت مفهومی پیدا نمیکند و بیشتر نگاهم معطوف به برنامهای میشود که مشغول اجرای آن هستم.
نکته دیگری که باید اضافه کنم این است که شاید محدودیتها فرصت رقابت را از ما میگیرند و بیشتر از رقابت به رفاقت و نگاه مهربانانه تشویق میکند. تصورم بر این است که همه مجریان کودک بیش از اینکه از روی دست هم نگاه کنند، به هدف پیش رویشان، یعنی مخاطب توجه دارند تا در حد وسع برنامهشان بتوانند بیشترین تاثیر را بگذارند.
یکی از موضوع های مهمی که همواره شما را از همه مجریان متمایز می کند طرز لباس پوشیدن شماست. چطور تصمیم گرفتید این سبکی لباس بپوشید؟
برای جلب نظر و توجه کودکان، باید به دنیای رنگین و پرهیجان آنها نزدیک میشدم. اولین امکانی که در اختیار من بود و میتوانستم آن را به عنوان پیشنهاد مطرح کنم، نوع پوشش و رنگ لباسم بود. یعنی اولین چیزی که میتوانستم توجه کودکان را به خود جلب کنم تا در قدم بعدی بتوانم نکات آموزشی مورد نظر را به بچهها انتقال دهم، همین راه بود.
من میدانستم دنیای سیاه، سفید، خاکستری برای کودک جذاب نیست به همین دلیل با پافشاری و البته حمایت برنامهسازان، توانستیم این امر را به نتیجه برسانیم و لباسهای شاد را به یک ویژگی برای خاله شادونه تبدیل کنیم یا حتی پوششی ترکیبی از قومیتهای مختلف را به نمایش بگذاریم که کودکان به این شخصیت بیشتر علاقهمند شوند.
بچههای حالا نیازها و طبیعتا پرسشهای بیشتری نسبت به نسل قبل دارند، چگونه این سوالات را با رویکرد علمی پاسخ میدهید؟
گنجینه اطلاعاتی امروزی کاملاً متفاوت است، بچهها کمی تنهاتر شدهاند و حالا برای اینکه از تنهایی خارج شوند، زبان و اطلاعاتشان را به بزرگترها نزدیک میکنند و در نتیجه ما با این نسل از کودکان فهمیده مواجه هستیم. ارتباط با کودکان، آگاهی و شناخت دغدغهها و صحبت کردن با مشاوران و روانشناسان کودک تا حدودی راه را برای ما در این مسیر هموار میسازد.
به نظر خودتان تا چه اندازه موفق بودهاید که دغدغه ذهنی والدین نسبت به تربیت فرزندان را پاسخگو باشید؟
تلویزیون و رسانه نمیتواند به طور کلی مسئولیت آموزش و تربیت کودکان را بر عهده بگیرد اما رسانه، مکمل آموزش و تربیت فرزندان است. که امیدوارم در این زمینه به اندازه خودمان موفق شده باشیم.
یک زمانی دهه شصت و هفتاد و حتی اواسط دهه هشتاد، هم برنامه کودک و هم سریالها، سعی در الگو سازی برای کودکان داشتند، فکر میکنید چرا در حال حاضر الگوسازی چندانی وجود ندارد؟
الگوسازی در دهههای قبل امکان پذیر بود. چراکه دسترسی به برنامههای دیگر از طریق اینترنت یا فضای مجازی غیر ممکن بود اما امروزه با توجه به وسعت رسانهای و بمباران اطلاعات در شبکههای مجازی، این کار به شدت دشوار و یا حتی غیر ممکن شده است.
الگوسازی برای کودکان، در دهههای قبل امکانپذیر بود. چراکه دسترسی به برنامههای دیگر از طریق اینترنت وجود نداشت، اما امروزه با توجه به گسترش رسانهها، این کار به شدت دشوار و یا حتی غیرممکن است
الگوهای وارداتی و غیر بومی، معمولاً به ابزار جنگ نرم تبدیل شدهاند و با توجه به هدفگذاری سازندگان آن به شدت جذاب و دوست داشتنی هستند. در این شرایط و با توجه به امکانات و یا تعریفی که مدیران و مسئولان از برنامهسازی برای کودکان دارند، قطعا رقابت الگوی بومی با آنها سخت شده است. مگر اینکه مدیران به این نتیجه برسند که باید برای تربیت نسل آینده، متخصصان آگاه و بدون تعصب و مسلط به اصول روانشناسی را در خدمت برنامهسازان قرار دهند تا بتوانند الگوهای تمیز و دوست داشتنی را در ظرفی زیبا و رنگارنگ به ذهن کودکان وارد کنند.
در غیر اینصورت، در آیندهای نه چندان دور، همین میزان تاثیرگذاری را هم از دست خواهیم داد. شاید هم سیاستگذاران، خیلی علاقه به الگوسازی ندارند، پس وقتی ضرورت الگوی بومی از سرفصل وظایف برنامهسازی در رسانه خارج شود، قطعاً برنامهسازان هم امکان این امر مهم را نخواهند داشت.
چرا در برنامههای کودک ما از موسیقی محلی یا بومی یا استفاده نمیشود یا خیلی کم استفاده میشود؟
به نظرم اینطور نیست. البته این موضوع را باید کارشناسان مربوطه در زمینه موسیقی پاسخ دهند اما در اندازه درک و فهم من از مباحث موسیقی، اتفاقاً از ظرفیتهای موسیقی بومی و عمومی استفاده میشود یا حداقل در مورد برنامههایی که وظیفه اجرایش را بر عهده دارم، این گونه نبوده و سعی شده از موسیقی محلی هم استفاده شود.
با وجود کرونا و تاثیرش بر حضور بچهها در استودیو، چگونه برای حفظ فضای شاد برنامه تلاش کردید؟
متاسفانه کرونا همانطور که به تمام حوزهها لطمههای غیرقابل جبرانی وارد کرده، به اجرای برنامههایی با رویکرد ارتباط مستقیم با مخاطب هم صدمه زده است. عدم حضور بچهها در برنامه وظیفه سنگینتری را بر دوش مجری تحمیل کرده است. در این دوره نمیتوانستیم بده بستانهای قبلی را داشته باشیم و به همین دلیل برنامه از شکل همیشگی خود خارج شد.
به نوعی خود من هم با شکل اجرای آن احساس غریبی داشتم، اما به مرور زمان و با کمک نویسندهها و ایدههای تهیهکننده و کارگردان، توانستیم این بحران را به نوعی تلطیف کنیم. هرچند که برنامه بدون تماشاگر داخل استودیو، حکم اجرای تئاتر بدون تماشاگر را داشت؛ اما تحمل کردیم و سعی کردیم عناصر دیگری را جایگزین کنیم تا این خلاء ارتباطی کمتر احساس شود. امیدوارم به زودی این بیماری سخت و نحس از بین برود و دوباره زندگی، شکل معمول خودش را پیدا کند.
فکر میکنید مهمترین نصیحتی که باید به نسل شما یعنی کودکان دهه ۶۰ میشد، اما فراموش شد و اثرات آن حالا در جامعه دیده میشود، چیست؟
نصیحت که نه اما توصیه اینکه زندگی را غنیمت بشماریم، در لحظه زندگی کنیم و با خوبیها خوش باشیم و برای مشکلاتمان به جای غصه، دنبال راهحل بگردیم. نسل دهه ۵۰ و ۶۰ نسل عجیبی بود. مشکلات بزرگی را در زمینههای اجتماعی و یا حتی اقتصادی پشت سر گذاشت. نسلی پر از بحران که شاید بیشتر عمرش را در دلهره و اضطراب آینده سپری کرد؛ آیندهای که همین امروز من و شماست، امروزی که بازهم سرشار از بحران است اگر در گذشته میدانستیم که باید خودمان را برای همه بحرانها تقویت کنیم، شاید امروز بهتری داشتیم.