کار به جایی رسیده که به پسماندها میگویند «محصولات فرهنگی». دورریزهایی که با وجود داستانها و عوامل متفاوت، از یک سوی بههم شباهت دارد. تمام سریالها و تاک-شوها و مسابقاتِ این روزها و ماهها از شیک بودهگی خاصی برخوردار بوده و تفاوتی نمیکند این بهاصطلاح لاکچری بودنها در پرداخت به چه سوژهای و در چه موقعیتی و حتّی در کدام لوکیشن محقق شده است! به شکلی رقتانگیز توی آثار «پول و سرمایه» به چشم میخورد و این پولها خرج «کار» نشده بلکه فقط ریخته شده توی کارها! ملکه گدایان همانقدر «مفتآباد» را لاکچری نشان میدهد که گیسوی «هادی»، خانههای شمال شهر تهران را. از سوی دیگر خوابگاههای کودکان کار در لحظاتی همانقدر وسوسهانگیز است به استراحت که انگار به قصرِ دراکولای مدیری دعوت شدهای. علّت چیست؟ و این تمایل به شیک بودن از کجا میآید؟ قطعاً از متن آثار نیست که اولاً متنی نیست و ثانیاً گاهی این شیک بودنها به ضرر آثار است. در یک محاسبه کلی و آمار بودجههایی که گاهی درز میکند، میتوان به فرضِ تأسفباری رسید: بودجهها بسیار بیش از چیزی است که کیفیت کارها نشان میدهد و باید بالأخره یکجوری خرج شود که تازه این خرج، یک ـ سومِ کل بودجه هم نمیتواند باشد! تیتراژ که آغاز میشود میتوان تعداد صفرهای بودجه را تخمین زد و کیفیت صفرِ کارها را نیز. مجریِ هفتخوان فیل هوا میکند که خبر آن دستمزد سرسامآورش پخش شد (و البته برای رهایی از مشکلات حقوقی باید بنویسم که «هنوز تأیید نشده است!»). همرفیق چطور؟ آنهمه ریخت و پاش برای سؤالات تکراریِ مجری؟ شبهای مافیا تیمش را میبرد جزیره کیش که در یک سالن سرپوشیده مافیا بازی کنند! نیاز به تکرارِ جملۀ قبل ـ با صدای بلندتر ـ وجود دارد؟ مردم را چه فرض میکنند؟ چرا باید این بازیگرانِ عمدتاً درجه دو و سه در جزیرۀ کیش بازی کنند؟ چرا باید بازیگری که یک پلان در قورباغه بازی دارد، همراه با تیم تولید به خارج از ایران سفر کند! آن هم یک پلان بسته! اجارۀ یک هلیکوپتر چه قیمتی دارد که دراکولا بیدلیل از آن استفاده میکند؟
برای جذب سرمایۀ بیشتر زمان تولید را افزایش میدهند، تیم تولید را راهیِ هرجایی جز تهران میکنند، و صدها کاری که به عقل جن خطور نمیکند ـ آن هم در دورانِ بهواقع مقاومت اقتصادی. در دورانی که گرسنهگی گفتمان یک طبقه است چطور این حجم «پولِ سریالشده» ساخته میشود! جالب است که سازندهگان مدام دم از مردم میزنند. در چندماه گذشته چند تن از منتقدان دربارۀ فساد اقتصادی که حول برخی از تولیدات اخیر میگردد گفته و نوشتهاند امّا هرچه میگردم پاسخی از سوی سازندگان نمییابم به این عنوان که بهقول خودشان ردِ «شایعات» کنند و بهجایش مدام میگویند «مردم، مردم»؛ واژهای دلفریب برای عدهای نقابدار؛ نقشمایۀ اصلی حرفهای قورباغه-سازان که کیفیتِ نامطلوب کارهاشان را پشت تودهها پنهان میکنند. و سالهاست این منّت چون آوار روی سرمان خراب شده است. جالب اینجاست که تقریباً تمام این «مردمی»سازان مشغول ساخت هستند و آنچه در عمل حاصل شده، بهواقع خجالتآور است. یعنی بعید است خودِ این سازندگان توان تماشای آثارشان را داشته باشند. این که کار بَد و ضعیف بسازند موضوع بحث نیست بلکه چیزی که اهمیت دارد، ساخت تعدادی قابلتوجه سریال و تاک-شوی نهچندان ارزان قیمت، در این دوران است.
از پسِ این لاکچری-بازیها، با هر چند-شنبه و هر سری برنامه و هر «دورریزیِ پول»، یک نفر است که جان خواهد داد. مسابقۀ کیفیت نیست، رقابت سرِ لوکیشن شیکتر و بزرگتر است. هرکه برفش بیش، بامش بیشتر! به نظر میرسد دارد سرمان کلاه میرود. آثار را میبینیم و بیآنکه حواسمان به ساز و کار تولید باشد، از شیک-بودهگیها لذت میبریم حال آنکه آن لاکچریهای مجازی-باز با سرمایۀ بسیار زیاد هلیکوپتر اجاره میکنند. باید زد زیر میز. ما این بازی را قبول نداریم. ما اصلاً شما را قبول نداریم. ما این سینما را، این سریالسازی را قبول نداریم. این بازی به قیمت جان آدمها تمام شده و میشود. دراکولا صرفاً یک سریال نیست، «دراکولا» یک جریانِ شبه فرهنگ است که در راستای ضد-فرهنگ-بودهگی، تولید می شود. همرفیق نارفیقی است و البته از مجریاش چیزی جز این هم بعید نیست. به نظر میرسد چیزی دیگر از «سینما» و «تلویزیون» نمانده است. امّا قاعده بازی میگوید: «مردم، چرخه، صنعت»! چرخهای که هیچکجای آن «مخاطب» مسئله نیست. یک پسماند فرهنگی است امّا منتش روی سرِ ماست که مدام میگویند «مردم». بهراستی سرمایهگذاران بر چه اساس هزینههای سرسامآور این آثار کممخاطب را تأمین میکنند؟ کدام معیار در یک صنعتِ سلامت حاضر به تولید دراکولا یا مردم معمولی است؟ هزینههای این پسماندها از کجا میآید؟ چرا دستمزدها مشخص نیست؟ و با این اوضاع چطور ما هنوز اجازۀ ساخت دراکولاها را صادر میکنیم؟
اجازه دهید قواعد بازیشان را نپذیرم؛ بازیِ «سینما-داشتن» و «تلویزیون-داشتن» را. سینما و تلویزیون ایران؟ این روزها دیگر اثری از یک «سینما» یا یک «تلویزیون»ِ داخلی نمانده. این قواعد به نفع سازندهگان است که میگوید ما همهچیز داریم و حالا گاهی هم یکی از این «چیز»ها ممکن است از کیفیت خوبی برخوردار نباشد ولی کلیت را نباید زیر سؤال برد! من با این «کُل» مشکل دارم. «کل» نمیبینم اصلاً. آنچه مانده و خواهد ماند، تک-فیلمهای قابل توجه و در یک سریالِ چند فصلی، احتمالاً چند قسمتِ قابل تحمل است. درخشان-بودن چند فیلم در یک دهه و با تولید سالانۀ بیش از صد اثر که به معنای «سینما-داشتن» نیست. و چندین و چند قسمت سریال که در بهترین حالت و به زورِ تدوین یک فیلم دوساعته است، نامش سریالسازی نیست. سینمای متکی به فرد که به مرور همان فردیت را زیر چرخدندههای ناهنجاری اقتصادی خرد میکند، سینمایی که یک دهه چشمانتظار «فرهادی» است که هر از چند سال یک فیلم بسازد، سینما نیست. آنها که قواعد این بازیِ «ما برتریم» و «ما همهچیز داریم» را ساختهاند درست مثل ناخدای کشتیِ به گِل نشسته، در حال غرق شدن سلام نظامی میدهند امّا به مرور دیگر نه اثری از سینمایشان است و نه رد پایی از خودشان. تا بیخ توی فساد گیر کردهاند و فکر میکنند از این منجلاب آسوده بیرون میآیند و هر روز تیشهای به ریشه سینمای نمانده میزنند به قصد مالاندوزی بیشتر. باید زیر میز زد و این بازی را و قواعد دروغینش را نپذیرفت. این انکار نیست چون چیزی برای انکار نیست ـ درست دیدن است و تمایل در «بهره نبردن». از تولید تا تبلیغات و تا نقد همه تحت سیطرۀ سرمایه تولید فساد میکند. امروز هم که خبری از سینما نیست (که باور کنید هست و در همین یک سالِ کرونا تعداد باورنکردنی فیلم ساخته شده) پلتفرمهای نمایش خانگی روی آوردهاند به سریالسازی و بیاستعدادهای نامآشنا دارند مدام «میسازند» و بهتر است بگویم با ساختنشان «تخریب» میکنند.