سلسله نشستهای «بندباز»، تاملاتی درباره تئاتر ایران، میزبان آتیلا پسیانی کارگردان و بازیگر عرصه تئاتر بود که با احسان زیورعالم کارشناس برنامه تحت موضوع «میراث دار» سخن گفت.
آتیلا پسیانی در ابتدای این نشست درباره آشنایی خود با تئاتر و کارگاه نمایش گفت: من در یازده سالگی نگاهم به تئاتر تغییر کرد و برایم تبدیل به مقولهای جدی شد. در سال ۱۳۴۷ به اتفاق مادرم به شیراز رفتم تا به عنوان تماشاگر در دومین جشن هنر شیراز شرکت کنم. دو نمایش «شهر قصه» بیژن مفید و «پژوهشی ژرف و سترگ در سنگوارههای قرن بیست و پنجم زمینشناسی یا چهاردهم، بیستم فرقی نمیکند» نوشته عباس نعلبندیان در آنجا تاریخساز شدند. برای من در آن زمان دیدن این نمایش که تا آن زمان قابل تجربه نبود بسیار شگفتانگیز بود و محو آن شدم، چرا که با نمایشهایی که تاکنون دیده بودم بسیار متفاوت بود و به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودم.
او ادامه داد: نمایشی بود که تمام قواعد آن زمان یک تئاتر رسمی و فرمولدار که داستانگوست را میشکست و به نوعی دیگر خودش را عرضه میکرد. پس از نمایش «پژوهشی ژرف و سترگ» جلسه بحث و گفتگویی در دانشگاه ادبیات شیراز برگزار شد و من به همراهی مادرم، رکنالدین خسروی، جعفر والی که مخالف نمایش بودند در آنجا حضور داشتم تا وارد چالش با آوانسیان و نعلبندیان شوند و این اتفاق نیز افتاد. بیشتر از همه هوشنگ حسامی که منتقد بسیار معروفی در حوزه تئاتر بود، شروع به سوال کرد و نعلبندیان را به نوعی گیر انداخت. او جوانی بود که از دکه روزنامه فروشی پدرش آغاز کرده بود و نمایشنامههایش را در آنجا مینوشت و نمایش او عنوان برنده دومین جشن هنر را گرفته بود و اجرایش را نیز آوانسیان انجام داده بود. در آن زمان جوابهای نعلبندیان خیلی حرفهای نبود اما به زبان ساده از فلسفه پیچیده ذهن خود سخن میگفت. اما آربی آوانسیان برخلاف او با دقت فراوان جواب میداد و فضای گفتگو گرم و پرتنش بود تا حدی که دوستان تصمیم به ترک سالن به عنوان اعتراض گرفتند و من در سن یازده سالگی اولین عصیان را انجام دادم، چرا که نمیخواستم سالن را ترک کنم و نشستم تا پایان گفتگو را ببینم، بنابراین در مقابل مادرم ایستادم و مقاومت کردم. شکوه نجمآبادی که در این نمایش بازی میکرد وقتی متوجه شد به مادرم گفت آتیلا را من میآورم و تو برو و مادرم با خشم سالن را ترک کرد. آنجا متوجه تغییری که در من شکل گرفت شدم. بعد از آن، من دو بار دیگر این نمایش را در تهران دیدم که متاسفانه در یک شب شاهد درگیری بین تماشاگران و بازیگران نیز بودم.
این بازیگر همچنین در پاسخ به سوال زیورعالم درباره نمایشهای اداره تئاتر و ویژگی این نوع نمایش نیز بیان کرد: این نوع نمایش هنوز هم طرفداران خودش را دارد و اینطور نیست که با ورود این نوع، گونه قبلی از بین برود. ما به نمایشهای قبل از سال ۴۷ و شکلگیری کارگاه نمایش میگفتیم نمایشهای رسمی، چون از فرمولهای مشخصی پیروی میکردند. جسارت خروج از این کادرها و فرمولها در آن زمان وجود نداشت و عنصر تجربه و کشف و شهود در آنها دیده نمیشد و اگر مانند رکنالدین خسروی و عباس جوانمرد به این تمرینات تجربی گرایش داشتند، در اجرا این اتفاقها رخ نمیداد. این دو نمایش به من یاد داد که تو میتوانی بشکنی و یک اتفاق نو را تجربه کنی و باز هم فردا این کار را انجام دهی. همین امر نیز موجب شد تا من این عناصر جسور تئاتر تجربی را همچنان حفظ کنم و در آثارم استفاده کنم. من بارها و بارها مجبور شدم بگویم که تئاتر تجربی یک شیوه اجرایی است و سبک نیست. با ورودم به کارگاه نمایش به خیلی از این عناصر دست یافتم چون در آنجا طرز تفکر، جستجو کردن شیوههای مدرن وجود داشت. ورکشاپهای فراوان و اجراهای مشترک با گروههای خارجی داشتیم و در سالهای ۴۷ تا ۴۹ که تئاتر ما نیاز به یک حرکت جدید در مقابل تئاتر جدی داشت این شیوه را پیش گرفت و تبدیل به یک تئاتر اعتراضی شد.
آتیلا پسیانی در ادامه درباره ویژگی کارگاه در مقایسه با محیط دانشگاه توضیح داد: رها بودن اندیشهها در کارگاه نمایش موجب میشد تا اتفاق دیگری رخ دهد. تصور من از دانشگاه تجربیات فراوان بود اما اینطور نبود، چون من در کارگاه نمایش تجربیات بسیاری داشتم که در دانشگاه با وجود بهرام بیضایی، محمد کوثر، پرویز پرورش، شهرو خردمند و… که بسیار سختگیر بودند این اتفاق دیده نمیشد. من در دانشگاه نیز کار میکردم و مشکلی نداشتم، اما از سیستم آموزشی راضی نبودم چون نمره و حفظ کردن اهمیت داشت. در حالی که من به دنبال کسب تجربه بودم و محیط دانشگاه محیط دینامیک و فعالی نبود. از سوی دیگر با وجود آنکه من سیاسی نبودم، اغلب اساتید و دانشجویان فعال سیاسی بودند و به دنبال این بودند که هنر را وسیله قرار دهند برای رسیدن به اهداف سیاسی. به خاطر دارم که به دلیل حضورم در کارگاه نمایش در آن زمان تهدید به قتل شدم و حتی از سوی دوستانم بایکوت شدم و کسی با من صحبت نمیکرد. افراط همواره وجود داشت و بسیاری از این دوستان بعدها پشیمان شدند و متوجه شدند که کارگاه نمایش به عنوان یک شاخص در تئاتر ایران است و نمیتوان از آن به راحتی گذشت.
این کارگردان همچنین در پاسخ به این سوال که با گذشت چهار دهه از بسته شدن کارگاه نمایش آیا سالنی بوده است که آن حال و هوا را تداعی کند، گفت: در زمان مدیریت حسین پارسایی در تئاتر شهر با او صحبت کردم و گفتم اجازه بده انبار تئاتر شهر را به نحوی تغییر دهیم و سالنی داشته باشیم تا کسانی که امکان استفاده از سالنهای اصلی را ندارند از این فضا استفاده کنند. او موافقت کرد بنابراین موکت زدیم، دیوارها را آکوستیک کردیم و به شکل هدیه این سالن درست شد. اسم آنجا را هم پیشنهاد کردم «کارگاه نمایش» بگذاریم که استقبال شد و میخواستیم تداعیکننده کارگاه نمایش باشد. چون کمک به بازیگران، کارگردانان جوان برای رسیدن به اهداف ناب نمایشی بدون در نظر گرفتن تئاتر حرفهای شعار کارگاه بود. وقتی در اداره کردن آنجا اختلافاتی بهوجود آمد و حتی گفتند که به نوعی عملکرد من همانند عملکرد واتیکان در دل رم است و مستقل شدهام در حالی که قبلا نیز این جملات را بسیار شنیده بودم، آنجا را ترک کردم و به دوست دیگری تحویل دادم که پس از مدتی پیش من آمد و اولین چیزی که به من گفت تغییر نام کارگاه به «آتلیه دو» بود. در حالی که به نظرم این کار درست نبود چون یک طرز تفکر را مخدوش میکرد و بعد هم اتفاقاتی رخ داد که بیمعنی بود.
او درباره اولین مواجهاش با عباس نعلبندیان صحبت کرد و گفت: اولین مواجه من با او در همان جلسه نقد و بررسی بود و ظاهرش از یک هویت بسیار ساده برخوردار بود. پشت این ظاهر ساده ذهن پیچیدهای داشت که من در آن سن کم هم درک میکردم.
پسیانی در خاتمه درباره جلال ستاری و همزمانی این گفتوگو با درگذشت او نیز اظهار کرد: به لاله تقیان و تمام شاگردان ستاری تسلیت میگویم و همه کسانی که کتابهای او را میخوانند و میدانند او چه محقق و فیلسوف بزرگی بود. روحش شاد.