فیلم «بی همه چیز» به کارگردانی محسن قرایی که با الهام از ملاقات با بانوی سالخورده نمایشنامه دورنمات ساخته شده است. در اصل نمایشنامه، زنی متمول به شهر کوچک محل زادگاهش برمیگردد تا از عشق سالهای دور خود انتقام بگیرد؛ مرد معتمد و محترم شهر. زن اعلام میکند که در ازای به قتل رساندن مرد، حاضر است پول کلانی را به مردم شهر اهدا کند. در فاصلهای کوتاه رفتار مردم تحت تأثیر این پیشنهاد با مرد تغییر میکند.
فیلم «بی همه چیز» زمان داستان را پیش از انقلاب در نظر گرفته. در روستایی که زندگی مردمانش به معدن زغال سنگ گره خورده است، اهالی چشم انتظار رسیدن زنی هستند که قرار است بعد از سالها به محل تولد خود بازگردد.
علیرضا میرمصطفوی درباره فیلم نوشت: محسن قرایی در مقام نویسنده و کارگردان فیلم بیهمه چیز، نسبت به اثر قبلی خود یعنی سد معبر نه یک پله که ده پله بالاتر رفته و توانسته یکی از آرزوهای ما در سینمای ایران، که به ندرت شاهد آن هستیم، را به تصویر بکشد؛ روایت یک قصهی کامل. اهمیت این اتفاق از دو جنبه است؛ اول اینکه قرایی با اقتباس از روی اثری مشهور که متعلق به صحنهی تئاتر است – نمایشنامهی ملاقات بانوی سالخورده بارها در ایران روی صحنه رفته است – تواسنته از پس روایت کردن یک قصهی سینمایی بر بیاید و دوم اینکه او فقط به اصل داستان دورنمانت اکتفا نکرده و خودش شخصیتها و جلوههایی را به داستان افزوده که در تم ایرانی داستان دورنمانت، به شدت در سر جای خود قرار میگیرند.
داستان فیلم بیهمه چیز دارای خصایصی است که آن را از واقعگرایی دور میکند و آنچه توانسته از افتادن بیهمه چیز به ورطهی فیلمی خنثی و بدون برانگیختن حس مخاطب تا حدودی جلوگیری کند، بازی به قاعده و درست تمام تیم بازیگری است. ذره ذره تبدیل شدن از انسانهایی که مدعی ارزشها و اخلاقیات هستند به مردمی سست بنیاد و کم استحکام که در پی منفعتجویی و دنیاطلبی هستند در بازی بازیگران قابل مشاهده است و اگر جایزهی بهترین تیم بازیگری در جشنوارهی فیلم فجر نیز اهدا میشد، این جایزه قطعا لایق این تیم بازیگری میشد. در میان انبوه بازیگران درخشان فیلم بیهمه چیز اما، هادی حجازیفر شکوه دیگری دارد. بازی و حضورش به فیلم سرزندگی و طراوت میبخشد و با ایفای نقشی سخت و ادای درست لحن و نمایش شخصیتی کنشمند در داستان، تماشای فیلم را دلپذیرتر میکند.
در اجرا فیلم بیهمه چیز را میتوان کم نقص یافت. از نحوهی هدایت چشم مخاطب در سکانسهای شلوغ تا تماشای قابهایی تماشایی با نورپردازیهای لطیف. محسن قرایی با نبوغ کافی و بدون درگیر خودنمایی شدن حد خودش را در انتخاب قابها و خلق حس در اثر دانسته و هرگز از رسالت اصلیاش یعنی تعریف قصه کوتاه نیامده؛ در لحظهی باشکوه ورود لیلی (هدیه تهرانی) معطوف شدن تمام نگاهها به قهرمان غائب که تازه به روستای محل زادگاهش برگشته و تنها ماندن و عزلتنشینی امیرخان (پرویز پرستویی) و نحوهی نمایش او در ادامه به عنوان قهرمانی که در واقع قهرمان نیست، به خوبی قابل درک و ستایش است.
کریم نیکونظر درباره فیلم نوشت:شاید قصه لو برود. سالهای سال سینمای ما با پرداختن به موضوعات اجتماعی روز برای خودش کسب آبرو میکرد، که ضعف و سستیاش را با موضع اجتماعیاش میپوشاند. نقد فرمال چنین آثاری مخالفت با درد مردم و خود مردم تلقی میشد و همین میشد اعتباری برای فیلمی که مدعی «درد مردم» بود. درد مردم سپری بود برای نجات از بحران و البته پول درآوردن. حالا که زمانه عوض شده، این مردم بیشکل و تودهوار، شدهاند جماعتی که هر فحشی میشود نثارشان کرد. حالا که آب زیر پوست سینما رفته و فیلمها خوش رنگولعاب شدهاند نگاه غمخوار جعلی جایش را داده به نگاهی از بالا به آدمیزاد. من مشکلی با نقد مردم ندارم و حق هر کسی میدانم که طبقات را به خشنترین شکل ممکن نقد کند. هیچ قیدی هم ندارم برای نقد.
اما بهگمانم مهم است که منتقد گروههای مختلف مردم از چه جایی و بر پایهی چه چیزی این حرف را میزند. نقد حتما مخرب است و قرار نیست باج بدهد، اما مسخره کردن، اتهام زدن و تحقیر، نقد نیست، اسمش موضعگیری است. فیلمسازهای ما به اسم نقد، اغلب، روبهروی چنین تودهی بیشکلی هر جور آدمی را میگذارند تا نشان دهند چقدر این جماعت بیاعتبارند.
«بیهمه چیز» نمونهی اعلای چنین فیلمی است؛ عجیبترین فیلم اکرانشدهی این روزها. مردی دختر محبوب روستا را باردار کرده و او را از روستا بیرون انداخته، اما آخرِ قصه با چهرهای حقبهجانب و چشمانی پُراشک خودش را دار میزند تا داغ مرگش به تن مردم بماند. فیلمساز از اولِ کار منبع اقتباسش را بیاعتبار کرده؛ جای ضدقهرمان و قهرمان را تغییر داده و حواسش نبوده که آنجا، آن بانوی برگشتهبهوطن، قربانی و قهرمان است و آنتاگونیست مردانیاند که خیانت کردهاند.
اما فیلم برای مردی دل میسوزاند که متجاوز است، بیآبروست و حتی دخترش را با بزدلی میفروشد تا جانش را نجات دهد. آن وسط باقی آدمها، از دخترکی که گاوش را به او امانت داده و بهش خیانت شده تا دخترِ مرد که به پدرش اعتماد کرده و ناامید شده بدنام میشوند.مردم، این تودهی بیشکل قربانیاند، چون «حالِ» این آقا را درک نمیکنند و دنبال کاسبی خودشاناند. نکته روشن است؛ این فیلم چیزی را نقد نمیکند، موضع میگیرد تا نشان دهد مردم فرصتطلباند و طرفدار حزب باد. این هم بد نیست اگر شخصیت اصلی آنقدر پست نبود و میشد باهاش همدردی کرد یا دستکم درکش کرد و فهمیدش. اما چشمان پراشک و صدای لرزان کمکی نمیکند به جایگاه مردی تا این حد شارلاتان. مردم ««بیهمهچیز» یا کاسباند یا جلاد و خب، بیچاره مردم.