درس عبرت آقای بازیگر به ساکنان یک آپارتمان
این جمله که بیشتر از نقد، تعریف به حساب میآید را یکی از بزرگان سینمای ایران در وصف «مهران رجبی» گفته است؛ بازیگر طنازی که از ۲۵ سال پیش در سریال «بچههای مدرسه همت» به کارگردانی دوستش «رضا میرکریمی» نخستین بار جلو دوربین رفت و در این سالها با نقشهای ماندگار و بازیهای درخشان، خاطرات شیرینی را برای مخاطبان سینما و تلویزیون ساخت. گفتوگوی کوتاه ما را با این بازیگر پرکار سینما و تلویزیون بخوانید.
سالها در هنرستان گرافیک درس میدادید و در دوراهی انتخاب بازیگری و معلمی، بازیگری را انتخاب کردید. از خاطرات روزهایی که معلم و بازیگر بودید بگویید.
سالهای آخر معلمی که بازیگر شده بودم، خیلی سخت گذشت. پسرهای نوجوان به اقتضای سنشان از دنیای سینما و بازیگری میپرسیدند و من هم، چون کلاس عملی بود و فرصت داشتم جواب سؤالاتشان را میدادم. اما آخر سال که نمره کم میآوردند میرفتند پشت سرم میگفتند: «این رجبی اصلاً درس نمیدهد… همیشه درباره سینما و بازیگری حرف میزند… اصلاً به ما چه این حرفها…» یکی دو بار هم مدیر به من تذکر داد که سر کلاس حرف نزنم. گفتم: «شما به بچهها بگو سؤال نپرسند. چون به حرف من گوش نمیکنند و سؤال میپرسند. من هم نمیتوانم پاسخ ندهم» خلاصه اینکه به جایی رسیدم که گفتم: «مهرم حلال و جانم آزاد.» و از معلمی خداحافظی کردم. ولی این را هم بگویم که معلم بسیار خوبی بودم. چون چند برابر سایر معلمان، کلاس به من پیشنهاد میشد.
فکر میکنید بازیگر خوبی هستید؟
کیانوش عیاری جایی گفته بود: «رجبی عاری از هنر بازیگری است و…» به او گفتم: «مرد حسابی تعریف کردی یا نابودم کردی…» (با خنده) …، اما از شوخی گذشته فکر میکنم بازیگر خوبی هستم. این را از تعداد زیاد نقشهایی که به من پیشنهاد میشود متوجه میشوم. باور کنید هر ۲ روز یکبار یک پیشنهادکاری دارم که، چون درگیر کارهای دیگر هستم، ناچارم عذرخواهی و رد کنم.
ساکن کرج هستید. اما به واسطه شغلتان اغلب در تهران هستید. مشکلی برای تردد ندارید؟
از وقتی بزرگراه همت را ساختهاند به راحتی از کرج به تهران رفتوآمد میکنم. ولی هیچوقت تهران را برای زندگی انتخاب نکردم. چون احساس میکنم نمیتوانم آلودگی و ترافیک تهران را دوام بیاورم. همین چند روز پیش با پسرم از بزرگراه یادگار امام (ره) رد میشدم. برجهایی که طبقات بالایشان در غباری از دود فرو رفته بود را به پسرم نشان دادم و گفتم این غبار حتی از پنجره دوجداره هم رد میشود و در واقع ساکنان برجهای تهران در غبار نفس میکشند. برای رفتوآمد سر لوکیشنهای فیلمبرداری ترافیک تهران خیلی کلافهام میکند، اما باز هم وقتی سر پروژهای مثلاً در شهرک سینمایی کار میکنیم، من زودتر از همکارانم که در تهران زندگی میکنند به خانهام میرسم.
چرا هیچوقت ساکن تهران نشدید؟
یک خانه ۱۶۰مترمربعی در کرج دارم و هیچوقت نخواستم در تهران خانه بخرم. حتی یکبار در یک مهمانی، یکی از ثروتمندان تهران گفت: «من و خانمم عاشق شما هستیم و بازی شما را خیلی دوست داریم. میخواهیم یک هدیه به شما بدهیم…» و اصرار داشت یک آپارتمان شیک در شمال تهران به من هدیه بدهد، اما من به دلایلی نپذیرفتم. البته سر همین موضوع هم پسرم تا مدتها دلخور بود و… (با خنده)
در کوچه و خیابان وقتی مردم مهران رجبی را میبینند چه برخوردی میکنند؟
(با خنده) مردم از شدت لطفشان دوست دارند در هر جا و هر شرایطی که هستم خوشاخلاق باشم و کنارشان بایستم و عکس بگیرم. یکبار در یکی از نقشهایم کنار خیابان ایستاده بودم، آقایی قوی هیکل آمد دستم را گرفت و گفت: «بیا با خانوادهام عکس بگیریم.» هر قدر گفتم: «ببخشید سر کار هستم… این بلندگو هست… دوربین هم در آن ماشین است که آنجا ایستاده و…» توجهی نکرد. آنقدر زورش زیاد بود که نزدیک بود زمین بخورم. (با خنده)
همه بیها بدند به جز بیتا و بیبی
مهران رجبی که در برنامههای تلویزیونی بسیاری بهعنوان مهمان دعوت شده است خاطره جالبی از بازتاب یکی از این برنامهها برایمان نقل میکند: «یک بار در برنامه فوتبالی که بهصورت زنده پخش میشد، سرٍ تیمهای مورد علاقهمان کلکل میکردیم. یکی از مهمانان که ساکت نشسته بود گفت: من طرفدار تیمی نیستم و بیتیم هستم، پس اظهار نظر نمیکنم. من در پاسخ گفتم: آدم باید طرفدار یک تیم باشد که بتواند اوقاتی را با طرفداران تیم رقیب کلکل کند. بیتیمی بد است، بیاخلاقی بد است، بیوطنی بد است، بیخانواده بودن بد است و کلا همه بیها بد هستند.»
چند وقت بعد خانمی در خیابان جلو مرا گرفت و با گلایه گفت: «اسم من بیتاست و با همسرم اختلاف دارم. یکبار وسط دعوای شدید با همسرم بودم و تلویزیون روشن بود که ناگهان شما گفتید: همه بیها بد هستند… همان موقع همسرم با خوشحالی گفت: شاهد از غیب رسید. حتی آقای رجبی هم میگوید: همه بیها بد هستند، یعنی بیتا هم بد است، … من خیلی ناراحت شدم. حالا من از همینتریبون به آن شوهر فرصتطلب میگویم: همه بیها بد هستند به جز بیتا و بیبی.»
دردسر جای پارک
درست است که همیشه مهران رجبی را هنرمندی بذلهگو و با آن لبخند ملیح میشناسیم، اما واقعیت این است که مشکلات تردد در تهران گاهی این هنرمند خندهرو را کلافه میکند و به کارهای نامتعارف وامی دارد. او در اینباره خاطرهای نقل میکند: «یک بار ماشینم را کنار دیوار یک آپارتمان پارک کرده بودم. وقتی پیاده شدم دیدم روی کاغذی که به دیوار چسباندهاند، نوشته: «پارک مساوی پنجری». اهمیت ندادم. چون ماشینم سد راه کسی نبود. اما وقتی برگشتم دیدم چهار چرخ را پنچر کردهاند. فهمیدم کار ساکنان ساختمان است.
زنگ زدم ۱۱۰. مأمور پلیس آمد و زنگ تک تک واحدهای ساختمان را زد، اما همه با هم متحد بودند و کسی در را باز نکرد. خلاصه به هزار زحمت پنچری چرخها را گرفتم، ولی خواستم درس عبرتی به ساکنان بدهم که یاد بگیرند کوچه و خیابان ملک شخصیشان نیست. به همین دلیل وقتی پلیس رفت با پیچ گوشتی قاب آیفون را باز کردم و همه سیمها را بریدم و فرار کردم. (با خنده) یادم است تا چند روز وقتی ماشین پلیس در خیابان میدیدم مثل آدمهای خلافکار فکر میکردم پلیس در تعقیبم است. (با خنده) این را هم اضافه کنم چند روز بعد که از آن خیابان رد میشدم دیدم کاغذ پارک مساوی پنچری را کندهاند.