یادداشتی بر فیلم برف آخر
اینکه در یک اثر بشود داستانی تعریف کرد و طی روندی باورپذیر ، استعاره و تمثیل را هم پایاپای و به نحوی که اصطلاحا بیرون نزند گنجاند، کاری است که از دست کاظم دانشی برآمده و در این مسیر ، هماهنگی و توان بالای سایر عوامل و بویژه بازیگران به تکمیل و تکامل این روند کمک کرده است .
امین حیایی در ادامه روند انتخاب فیلمنامه و گروه درست ، برگ دیگری از باری هنرمندانه خود را رو کرده و در این مسیر ،مجید صالحی و لادن مستوفی با او همراهی درستی کرده اند .
یکی از بازیگر ها و بهتر است بگوییم کاراکترهای این اثر ، طبیعت بوده است ؛ طبیعتی که شامل کوهستان ، برف و دامهای اهلی و وحشی می شود ؛ گاو و گرگ
چفت و بست های فیلمنامه هم از نکات قوت فیلم است؛ دامپزشک تنها شده (برای نجات گاوها از سوختن به میان آتش رفته ، بدنش به طرزی چندش آور سوخته و همسرش به این بهانه او را ترک کرده) که نقشش را امین حیایی بازی می کند ، از گرگ ها کینه به دل دارد و چون می داند روستاییان هم در از میان بردن گرگها با خلیل ، دوست این سالهای او هم داستان هستند ، شبانه و مخفیانه به شکار گرگ ها می رود . در این اثنا گم شدن و در واقع فرار دختر خلیل ، گناه کشتن گرگها را به گردن این روستایی متعصب می اندازد .
گرگها ، که نسلشان رو به انقراض است ، با حمایت زنی نترس و حامی طبیعت ، در این روستای کوهستانی و برفی رها شده اند تا هارمونی طبیعت حفظ شود.
در این بین رگه های عشق بین دامپزشک دوستدار گاو و دشمن گرگ مشهود می شود و زن حامی طبیعت نمی داند که شکارچی واقعی گرگها نه خلیل متعصب بلکه دکتر دامپزشک است؛
عشقی که می خواهد به تکامل برسد ، با برملا شدن این حقیقت و رفتن ناگهانی زن، می رود تا در نطفه خفه شود اما دکتر با رها سازی گرگها در طبیعت ، در واقع بر گرگ درون خود غلبه می کند و در بدترین شرایط برفی و بسته شدن راهها ،مسیر عشق را دنبال می کند؛ چراغ راه این مسیر چیست؟
همان گرگی که پیشتر هدف شکارش بوده.
تمام فیلم در زمستانی سرد و برفی می گذرد و از شواهد و قرائن برمی آید که فرایند تولید اثر سخت و طاقت فرسا بوده است و قطعا همدلی تک به تک اعضا در ساخت چنین اثری موثر بوده .
این فیلم هم رگه های نقد اجتماعی دارد و دیدگاههای مردسالارانه را زیر سوال می برد اما نقطه قوت فیلم بارقه ی عاشقانه پایانی آن است که بلوغ یک فیلمساز جوان و خوش آتیه را نشان می دهد