خاتون روایت داستانی – تاریخی از خانوادهای است که از اوایل شهریور ۱۳۲۰ آغاز شده و در دوران اشغال ایران توسط متفقین دچار تحولاتی میشود و داستان زنی از زنان این سرزمین است که روزی روزگاری در ایران برای زندگی جنگیدهاند. مجموعهای که تمجید بسیاری را برانگیخته، اما در مقابل هم انتقادات بسیاری به ساختمان کار وارد است.
شبکه نمایش خانگی این روزها سریال «خاتون» را در معرض اکران برای مخاطبان این رسانه دارد، یک مجموعه ایرانی در ژانر عاشقانه تاریخی به کارگردانی تینا پاکروان و تهیه کنندگی علی اسدزاده و آهنگسازی کیهان کلهر با حضور بازیگرانی چون اشکان خطیبی، نگار جواهریان، شبنم مقدمی، بابک حمیدیان، ستاره پسیانی و بسیاری دیگر که محصول ۱۴۰۰ است و پخش آن از نیمه مردادماه آغاز شده است.
خاتون روایت داستانی – تاریخی از خانوادهای است که از اوایل شهریور ۱۳۲۰ آغاز شده و در دوران اشغال ایران توسط متفقین دچار تحولاتی میشود و داستان زنی از زنان این سرزمین است که روزی روزگاری در ایران برای زندگی جنگیدهاند. مجموعه ای که تمجید بسیاری را برانگیخته اما در مقابل هم انتقادات بسیاری به ساختمان کار وارد است.
خاتون/ نگار جواهریان
خاتون زنی است که طی شرایطی مجبور به ازدواج با شیرزاد شد؛ شرایطی که در بین روایت سریال جزئیاتی از آن بیان شده است. علاقه و صمیمیت در رابطه خاتون و شیرزاد شکل گرفته اما هرگز خاتون به مفهوم عشق با شیرزاد نرسیده است؛ او مدام با تناقضات همسرش مواجه است؛ مردی که در بزنگاههای مهم نمیتواند تصمیم درستی بگیرد؛ نگار جواهریان از قسمت اول اینگونه خاتون را به تصویر میکشد؛ به رابطه سرد خاتون و شیرزاد درابتدای داستان توجه کنید؛ سردیای که نوع بازی بخصوص جواهریان در شکلگیری آن بیتاثیر نبوده و موفق عمل کرده است؛ خاتون با توجه به گذشتهای که دارد و فضایی که در آن زندگی میکند نمیتواند زنی شاد و سرزنده باشد؛ او تردید دارد؛ به وضعیت ایستایی که در آن خانه دارد و شوهری که شاید هنوز او را نشناخته یا ترجیح میدهد برای ادامه رابطهاش با او اینگونه فکر کند. تقارن مرگ فرزندش با تصمیمات شیرزاد باعث میشود خاتون از انفعال خودخواسته خود خارج شود و خود را به بلاتکلیفی و تفریط شیرزاد نسپارد؛ به سکانسهای مشابه اتاق خواب این دو دقت کنید.
وصاله لطیفی مینویسد: از ابتدای سریال آشفتگی ناگهانی خاتون که ناشی از سیلی ای بود که از همسرش خورده، نیروی محرکهی شخصیت، برای تقاضای طلاق و اعتراض و در نهایت فرارش بود. نویسنده آنقدر غرق نوشتن فیلمنامه به نفع خاتون شده که فراموش کرده آن بچه فرزند شیرزاد هم بود، و شیرزاد نیز در آن لحظه سوگ بسیار عظیمی بر دلش نشسته. از آنجایی که ظاهراً علت مرگ پسربچه انتقال بیماری از برادر ناتنی شیرزاد بود و شیرزاد قبلاً خاتون را از رفت و آمد با آنها منع کرده بود، پس به عنوان یک خان زادهی نظامی در سال ۱۳۲۰ اگر چنین سیلی ای نمی زد باید به منطق روایت شک می کردیم.
حتی اگر زمان داستان را به سال ۲۰۲۱ و مکان آن را نیز به یک کشور پیشرفته منتقل کنیم، و فردی در آن اوضاع روحی به صورت زنش سیلی بزند، با یک معذرتخواهی اساسی از جانب شوهر و تعهد عدم تکرار آن رفتار، می توان به ادامهی آن رابطه ی زناشویی امیدوار بود. حتی کشته شدن دوست خاتون که دلیل دوم نفرت خاتون از شیرزاد است نیز مستقیماً به دست شیرزاد اتفاق نیفتاد و معاشرت بی محابای خود خاتون باعث لو رفتن مخفیگاه آنها شد و سپس کشتار توسط نیروهای روسی انجام گرفت نه شیرزاد.
به هر حال فیلمنامه لنگ لنگان خود را تا قسمت دوازدهم کشاند و رسید به صحنه ای که قرار بود فریادهای خاتون در مقابل رضا تبدیل به صحنه ای بسیار دراماتیک شود و از خاتون یک قهرمان و از شیرزاد یک آنتاگونیست قوی بسازد. اتفاقی که به هیچ عنوان نیفتاد و دیالوگ به دیالوگ قهرمان در این صحنه از او یک احمق لوس و بی فکر ساخت. بخصوص دیالوگ فاجعهی «من کتک خوردن بلد نبودم!». اولاً که شیرزاد طی یک واکنش هیستریک فقط یک سیلی به او زد. این دیالوگ مناسب آن زمانی است که کاراکتر چندبار مورد آسیب و تنبیه فیزیکی قرار گرفته باشد. دوماً این حرف خاتون حتی نوعی توهین به تمام زنانی است که درگیر زندگی های این چنینی اند و چاره ای جز تحمل شرایط ندارند.
خانم پاکروان، خاتون خانم، هیچ زنی کتک خوردن را بلد نیست. هیچ زنی تحمل تحقیر شدن را ندارد. چرا خاتون در نقش یک تافته ی جدابافته فرو رفته و سانتی مانتالیسم را به حدی رسانده که مخاطب بگوید تو دلت از جای دیگری پر بود، دنبال بهانه بودی و آن سیلی هم شد پیراهن عثمان!
سوماً اگر خاتون تا این حد فدایی مردمش بود، چرا در کنار شیرزاد نماند تا در نقش یک جاسوس اطلاعات نظامی را به دوستان مبارزش برساند؟ این اولین و واضح ترین اقدام زنانی است که در چنین موقعیتهایی گیر افتاده اند. اما خاتون چه کرد؟ با ایجاد آشوب و لج بازی های کودکانه همه را به کشتن داد و خودش را نیز آواره ی کوی و برزن کرد. نه خانم پاکروان، احترماً ما نمی توانیم به خاتون به چشم یک قهرمان نگاه کنیم. این دختر بچه هنوز خیلی خامتر از این حرف هاست.
شیرزاد/ اشکان خطیبی
شیرزاد فردی مهرطلب است که از کودکی و نوجوانی با تناقض مواجه شده. خانزادهای که پدرش به مادرش بیتوجه بوده و زندگی رعیتی را با زنی دیگر انتخاب کرده؛ مادری در غیاب شوهر، پسرش همه زندگی اوست و سعی دارد او را کنترل کند و یک دایی که بهخاطر عشق به یک زن آلمانی مسیرش را تغییر داده است. او حالا با ازدواج با خاتون چارچوبهای مادر را شکسته و سعی دارد با عشق همسرش با این تناقضات کنار بیاد؛ او محتاط است و دوست ندارد همسرش را از دست دهد اما تصمیماتی که میگیرد و رفتاری که دارد هر بار خاتون را از خود دورتر میکند.
شخصیت شیرزاد شبیه به این بیت است «زنده باد روشنایی؛ چراغ را اگر تو روشن کنی»؛ او رستگاری و روشنایی را در زندگی با خاتون میبیند و به زندگی واقعی بیاعتناست. از وطن حرف میزند و خود را وطن پرست میداند اما برای بازگشت به زندگی با خاتون با بیگانه همکاری میکند و سکوت و انفعال را بر میگزیند؛ همین عامل باعث میشود نه عشقش را داشته باشد و نه شرفش را. شیرزاد یک کودک سرخورده است که بدون شکلگیری درست شخصیتش بزرگ شده و حالا باید دیگران او را هدایت کنند. همان طور که خاتون در دیالوگی به او می گوید «تو حمله بلدی نه دفاع».
ایمان عبدلی نوشت: در هر صورت فارغ از داستان سریال و مشخصات کاراکتر شیرزاد در سریال، آن چه که عجیب مینماید تعاریف اغراقآمیز از بازی اشکان خطیبی است، هر پیج اینستاگرامی را که باز میکنی یک شبهمنتقد چیزکی شبیه یادداشت نوشته در وصف بازی بینظیر اشکان خطیبی! طبعا اشکان خطیبی بازیهای خوب هم داشته، منتهی آن چه که تاکنون از او در این سه قسمت رفته دیدهایم به فاجعه نزدیک است؛ کاملا مشهود است که کارگردان کار را رها کرده و هرکس دیالوگ خودش را میگوید و میرود، یکی با توسل به تواناییهای پرورش یافته در تئاتر، قدرتمند نشان میدهد مثل بهناز جعفری، که در همان یکی دو سکانس خودش را را بر کلیت کار مسلط میکند و یکی هم مثل اشکان خطیبی در اوج تصنع و تعذب بازی میکند.
برای این که بحث روشنتر شود شما را به سکانس کشته شدن تیمسار ارجاع میدهم، مثلا با فروپاشی شیرزاد مواجه هستیم، نامبرده آنقدر برای اشک ریختن زور میزند که خاطره سکانس ماندگار گریههای گلزار در «عاشقانه» را زنده میکند، در جایی دیگر او روی پلهها با نگاه از پایین به بالا خطاب به سرهنگ سعی میکند دیالوگی ناسیونالیستی و آبکی را ادا کند، انقدر خودِ دیالوگ و اکت خطیبی پیزوریست که از هر چه «وطن» و «وطنپرستی» بیزار خواهی شد.
تیر خلاص هم در سکانسهای عاشقانه است، غیبت کارگردان و رهاشدگی خطیبی را با چشمهای شهاب حسینی در شهرزاد مقایسه کنید، حتی مصطفی زمانی هم در همان سریال به مراتب کیفیت بازی بالاتری از اشکان خطیبی در خاتون دارد، مکثها، میمیک به اندازه نحو ادای دیالوگ در چنین سکانسهایی آن هم در فضای پر از ممیزی موثر و غنیمت است، اما خطیبی با همکاری پاکروان به شدت بد هستند و عجیب ان که برای بد بودن تمجید هم میشوند، این اکانتهای پولی، این پیجهای زیر دِین، دشمنان موذیِ هنر شدهاند، کسی میداند چاره چیست؟