پویانمایی «سمپاش» به نویسندگی و کارگردانی فرنوش عابدی و از تولیدات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان این روزها به یکی از خبرسازترین فیلمهای جشنوارههای مختلف دنیا بدل شده است. تقریبا از هر جشنواره فیلم کوتاهی که این روزها در سراسر دنیا در حال برگزاری است یک خبرش هم متعلق به سمپاش است که به نوبت جشنوارهها را فتح و خودش را برای حضور در رویدادهای بعدی آماده میکند. سمپاش که با تکنیک سهبعدی(۳D) ساخته شده داستان ویرانشهری را در آیندهای نامعلوم روایت میکند که رویش هرگونه گلوگیاهی در آن ممنوع است و ارتشی به نام سمپاش با کلاهخودی بر سر و ماسکهایی فلزی بر صورت هرجا که گیاه و جوانهای ببینند آن را نابود میکنند اما در اینویرانشهر آخرالزمانی که آیندهای روشن برایش قابل تصور نیست یکی از سربازان به واسطه پسرکی با گروهی که بهطور پنهانی از گیاهان مراقبت میکند آشنا میشود.
عابدی ساخت انیمیشنهای «ملکوت»، «درخت کهنسال» «پیشخدمت» و… را در کارنامه کاری خود دارد که آنها نیز حضور موفقی در عرصههای جهانی داشتهاند. با این کارگردان به انگیزه موفقیتهای سمپاش و موضوع فراگیر این فیلم یعنی حفظ محیطزیست که امروز به یک دغدغه جهانی تبدیل شده به گفتوگو نشستیم که مشروح آن پیش روی شماست.
هشت سال پیش که ایده سمپاش را در سر میپروراندید اصلا به ذهنتان خطور میکرد چند سال بعد شیوع یک بیماری فراگیر همه چیز را تغییر دهد و همه مردم مثل فیلم شما با ماسک باشند؟
طبیعتا نه. قبلا وقتی فیلمهای آخرالزمانی را میدیدیم چقدر همه چیز به نظرمان عجیب میآمد اما الان ما هم بخشی از آنرا تجربه کردیم. منتها کرونا یک بیماری بود که طی دو سال شیوع پیدا کرد و درحالحاضر قابل کنترل شده است. البته یک پیشبینی دیگر هم در فیلم هست که ارتباطی به پاندمی ندارد اما خیلی ترسناکتر و اثراتش هم ماندگارتر است و دیگر مانند کرونا محدود به دو سه سال نیست و آنهم بلایی است که سر محیطزیست میآید. مانند خشکشدن دریاچه ارومیه، خشکسالی رودخانهها و دریاها و نابودی گیاهان که تبعات خیلی بیشتری هم دارد، حتی قارهسبز و پرآبی مانند اروپا هم کمکم گرفتار این معضل شده است.
پرداختن به این موضوع در ذهن خودتان چطور کلید خورد که از این زاویه به ماجرا نگاه کنید؟
محیطزیست یک مسأله جهانشمول است و به ذهن خیلیها هم میرسد. چه کسی میتواند ادعا کند که نمیدانسته بالاخره یک روزی ممکن است گیاه در این کرهخاکی تمام شود؛ درست مانند کرهماه یا مریخ که حتی یک نهال هم در آنها وجود ندارد. بنابراین سوژه چیز عجیبوغریبی نیست اما چیزی که اثر یک هنرمند و فیلمساز را متمایز میکند نوع مواجهه با موضوع است و مهم لباسی است که فیلمساز روی آن میپوشاند. منظورم اصلا فرمت، تکنیک و حتی ژانر آن هم نیست. مسأله این است که در چه اتمسفری میخواهد این حرف را بزند و این قصه قدغنشدن گیاهان و تمامشدن آنها چطور بیان میشود. این شاید بتواند نقطهقوت سمپاش باشد که در بستر مناسب تعریف شده. یعنی همین سوژه میتوانست با هر شکلی غیر از این نابود و حتی به سخره گرفته شود یا آن را جدی نگیرند و اثر ضعیفی شود اما من فکر میکنم این یک بستر مناسب یک فیلم علمی – تخیلی از نوع آخرالزمانیاش است، نه از نوع آرمانشهر بلکه ویرانشهر. فیلم شبیه جنگ جهانی دوم است و فضایی شبهآلمانی و نازی دارد. سربازهای عجیبوغریبی به اسم سمپاش مشغول سمپاشی گیاهان و نابودکردن آنها هستند اما درنهایت جوانهای میبینیم که روزنه امید است و در عین آخرالزمانی بودن فیلم قرار است یک نقطه امیدی در انتهای آن دیده شود و دری باز بماند. این نقطه امید همان جوانهای است که پای مجسمه سنگی پیشوای سمپاشها که هیبتی شبیه هیتلر دارد سبز شده است.
فضای سمپاش شباهت قابلتوجهی به فیلم «فارنهایت۴۵۱» دارد؛ آنجا کتاب میسوزاندند و اینجا گیاه. این شباهت عامدانه بود؟
اتفاقا من در ساختار سمپاش وامدار آن کتاب و فیلم هستم. حتی یک جایی از فیلم سربازی نشسته و کتاب فارنهایت۴۵۱ میخواند و به این شکل مستقیما هم ادای دین کردهام. البته من اسمش را کپی نمیگذارم و فکر میکنم آنقدر در سمپاش خلاقیت هست که اگر حتی به آن فیلم اشاره شود و کتابی هم دست یک سرباز باشد که در وقت استراحش میخواند نهتنها کپی نیست که یکجور ادای دین محسوب میشود. البته ارتش سمپاشها با آن ماسکهای مخوف فیلم را نظامی و ارتشی کرده در حالیکه قصه فیلم تروفو بیشتر پلیسی است. در واقع بهتر است اینطور بگویم که این موضوع، طرفداران این کتاب و فیلم فرانسوا تروفو را اذیت نمیکند و حتی شاید از آن خوششان هم بیاید. این میشود همان رخت و لباس که پیشتر هم گفتم. نمیدانم شاید یک اتفاق بوده که توانستم یک مسأله محیطزیستی را به شکلی زیبا ارائه بدهم و آن فیلم و رمان هم به من کمک کرد و از نتیجه هم راضی هستم.
انیماتورها همیشه از مصائبی میگویند که پشت چهره جذاب و دوستداشتنی انیمیشن وجود دارد و شاید هم کمتر دیده شود. روند تولید برای شما هم همینطور است؟
شرایط تولید انیمیشن بهگونهای است که حتی به یاد آوردنش هم ترسناک و اذیتکننده است. تصور کنید یک فیلم ۹ـ۸دقیقهای نزدیک به دو سال و اندی زمان برده است. این روند طاقتفرساست و انیماتورها بهخوبی این نکته را درک میکنند. حتی شش ماه آخر من با کابوس «سمپاس» بیدار میشدم که چرا تمام نمیشود. در واقع اولش با لذت آغاز و اما اواخر کار همهچیز طاقتفرسا میشود و نکته جالب اینجاست که من طی ۲۰سالی که انیمیشن کوتاه میسازم و روند تولید هرکدام تقریبا یکی دو سال طول میکشد اما هربار به این نتیجه میرسم که این پروژه به اتمام نمیرسد و به نوعی کابوس در بیداری است ولی بالاخره تمام میشود. البته بخشی از خستگی با جوایز و افتخارات جبران میشود اما فیلم بعدی دوباره تکرار همین ماجراست.
اما این همه سختی بالاخره نتیجه هم دارد!
انیمیشن تعارف ندارد و اگر برایش تلاش نکنید نتیجه خوبی نخواهد داشت. من اسمش را میگذارم بیش از حد توان از خود و دیگران کار کشیدن. البته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که بهعنوان سرمایهگذار سراغ من آمده قطعا با توجه به تجربیات موفق من منتظر یک شاهکار بوده و چنین انتظاری داشته است. امیدوارم این سبک کار کردن من هم ادامه پیدا کند که به سطح متوسط و معمولی راضی نشوم. البته اینطور نیست که بگویم در ایران شرایط کار خیلی سخت است و در واقع من هرجای دنیا باشم باز با همین شیوه کار میکنم و این فرمول برای من و گروهم جواب میدهد و خوشحالم هرچه تلاشم بیشتر میشود خروجی آن هم بهتر است.
فیلمی که با موضوع محیطزیست ساخته میشود حتما دنبال تلنگر یا ایجاد یک سؤال در ذهن مخاطبش هست. شما با سمپاش چه هشداری میدهید؟
واقعیت این است که من دنبال فرهنگسازی نیستم و اصولا هنر مستقیمگو و نصیحتکن را دوست ندارم. با این حال به فرهنگسازی بهشدت علاقهمندم و معتقدم باید با محیطزیست درست رفتار شود و همیشه هم در زندگی اجتماعیام دنبال این بودم که با رفتارم فرهنگسازی کنم و سمپاش همین فرهنگسازی را دارد و اتفاقا شاید بیشتر از آثار دیگرم. چه کسی است که بعد از دیدن این فیلم حتی چند ساعت به این فکر نکند که به یک گلدانی آب بدهد؟ اما فرهنگسازی روند طولانیمدتی دارد و نمیتوان انتظار داشت در لحظه جواب بدهد اما این دغدغه من بوده و صادقانه هم بیانش کردم.
با توجه به حضور موفق سمپاش به اسکار هم فکر میکنید؟
تا اسکار خیلی راه دارد (میخندد). من همیشه امیدوارم این اتفاق بیفتد و با این دید کار میکنم. هیچگاه توقعم از خودم کم نبوده اما بستگی به شرایط و قدرت هنری، سواد و توان هم دارد و باید دید نتیجه چه میشود.
به نظرتان چرا سمپاش اینقدر برای جشنوارههای مختلف جذاب است و اغلب هم دست پر بیرون میآید؟
چون سوژهای دارد که هیچکس نمیتواند نسبت به آن بیتفاوت باشد. دغدغهاش جهانی است و ترکیبی از جلوههای بصری، فرم و محتوای قابلتوجه دارد. من اصلا نمیدانستم جشنوارههای محیطزیستی اینقدر زیاد و پر و پیمان هستند و خوشبختانه استقبال بسیار خوبی هم از این فیلم در جشنوارههای مختلف شده است. سمپاش در ۱۵۰ جشنواره حضور پیدا کرده و در حالیکه تاکنون یکسوم این جشنوارهها برپا شده ۱۶ـ۱۵ جایزه بهدست آورده است و بقیه جشنوارهها هم در سه چهار ماه آتی برپا میشود.
برنامهای برای اکران آن هم دارید؟
واقعیت این است که فیلم کوتاه برای جشنوارهها ساخته میشود و آزمون و خطای تکنیکی و هنری است. در واقع هدفگذاری فیلم کوتاه، جشنوارهها هستند و برخلاف فیلم بلند فقط با هدف جشنوارهها ساخته نمیشود. البته اکران عمومی فیلم کوتاه در دنیا مرسوم نبوده و اینطور نیست که فکر کنید همه مینشینند و فیلم کوتاه میبینند. اما اگر هدف نمایش این فیلم برای مردم باشد طبیعتا اکران عمومی آن دو راه دارد که یا در بستههای ۱۰تایی فیلم کوتاه باید نمایش پیدا کند یا قبل از نمایش فیلمها در سالنهای سینما اکران شود. البته من به اکرانهای گلخانهای مانند «هنر و تجربه» چندان اعتقادی ندارم و سراغش هم نرفتم اما بهنظرم تلویزیون میتواند این فیلمها را پخش کند.سمپاش هیچ مشکلی ندارد و کاملا مناسب تلویزیون است و میتواند در ساعات پرمخاطب پخش شود. اتفاقا این فیلم از بقیه آثارم عامهپسندتر است، حرف پیچیدهای نمیزند و بهنظرم خیلی جذاب است که یا از تلویزیون پخش شود یا اینگونه فیلمها را پیش از شروع سئانس نمایش در سینما اکران کنیم.