پژمان جمشیدی پدیده همچنان عجیب سینمای ایران است. از این جهت که نمیشد پیشبینی کرد که یک بازیکن فوتبال به چنین جایگاهی در سینما برسد.
او در پرسپولیس شناختهشده بود و البته لباس تیم ملی هم به تن کرده بود، اما یکِ تیم نبود و اصلا بر فرض که بازیکن درجه هم بود، این میزان از خواسته شدن او درعرصه سینما واقعا پیشبینی نمیشد.
در هر صورت پژمان جمشیدی به لطف توجه پیمان قاسمخانی با «پژمان» شروع کرد و خب آن بستر داستانی ذاتا جذاب که از محبوبیت فوتبال بهره میگرفت عرصه خوبی برای جولان پژمان جمشیدی بود. او در واقع آنجا تقریبا نقش خودش را داشت، فوتبالیستی که روزی دیده میشد و حالا از نظرها محو شده، شاید این از خوششانسی جمشیدی بود که بازیگری را از کاراکتری شروع کرد که خیلی نزدیک خودش بود و کار شاید دشوار نبود.
بعدتر اما خب روند بازیگری پژمان غیرقابل پیشبینیتر هم شد. او هر جا که بود، توجه تماشاگر را به خودش جلب میکرد و اصلا یکی از ارکان فروش شد. مثلا حضورش در «خوب بد جلف» یا «ساختمان پزشکان» که به واسطه رفاقتش با قاسمخانیها ممکن شده بود، میخ او را محکم کرد و بعد هم آثاری مثل «تگزاس»، کاملا جایگاه او را تثبیت کرد. از این جا به بعد آن شمایل فوتبالیست بودنش کمکم در حال فراموش شدن بود.
به هر حال پژمانِ بازیگر شروع شد و شاید بیمناسبت نباشد اگر ارجاع بدهم به یکی از شوخیهای «خوب بد جلف»؛ جایی از داستان، جمشیدی خطاب به ریحانه پارسا از تکنیکهای بَرندهی بازیگریاش میگوید، اشاره پژمان به حالت فکش است که جلوهای کمیک به صورتش داده و با همین تکنیک خنده میگیرد. این شوخیِ آن فیلم از قضا استعارهای پیشگویانه از وضعیت و جایگاه پژمان جمشیدی در سینمای ایران شد. او اگر چه در «زیرخاکی» بازگشتی موفق به تلویزیون داشت اما حتی همان جا هم با تکیه بر مزهی ذاتی و نمک خوداتکایش خوراک فیلمسازان حاضریخور را ساخت.
اگر در «دیوار به دیوار» همان فک به مدد سریال آمده بود، بعدتر و این روزها مثلا در «آنتن» ما نسخه کپیِ کاراکترش در «زیرخاکی» را میبینیم. خلیلِ آنتن که رئیس اتحادیه کامیونداران است در برزخی گیر کرده که نمیداند با میل سیریناپذیر مادرش برای تحصیل چه کند؟ او دچار وضعیت متناقضیست که در تشابه غیرقابل انکاری با زیرخاکیست. آنجا هم جاهطلبیاش در تناقض با وضعیت و بافت مکان زندگی و زمانهاش بود. در «آنتن» ما همان میمیک توامان گریهدار و خندهدار را میبینیم، همان دست به سر کشیدنهای بغضآلود که البته حالتی نضحک و کمیک دارد و مشخص نیست قرار است تا کجا بامزه به نظر برسد. در هر صورت فیلمساز نخواسته یا نتوانسته چیز جدیدی خلق کند و کاملا بر یک محصول از پیش آماده تکیه کرده.
در «آفتابپرست» هم موقعیت آشنای «آدم اشتباهی» جمال پورشهای را نشان میدهد که همان فک است و دیگر هیچ! انگار فیلمسازان در مواجه با جمشیدی کار را رها میکنند و امید دارند خودش کار را دربیاورد، اینجا البته در «آفتابپرست» یک لحن جدید هم به جمشیدی اضافه شده؛ صدایی کمی خشدار که انگار قرار است او را خلافکار نشان دهد.
واضح و عیان است که برزو نیکنژاد خواسته کاری کند که این جمشیدی، جمشیدی آثار دیگر نباشد، اما شده مصداق «خواسته ابرویش را درست کند، چشمش را کور کرده» یعنی اینجا دیگر حتی همان نمک همیشگی پژمان را هم نداریم و خیلی بیتعارف با یک پژمان اخته و بیمزه مواجهیم و حتی در بخشهایی از داستان(در واقع اصلا مگر آفتابپرست داستانی هم دارد؟ حمیدرضا آذرنگ کِی فرصت کرد انقدر بد باشد؟) جای او و سازندگان کار خجالت میکشیم که چگونه راضی شدهاند چنین کاری را ارائه کنند.
همهی اینهایی که تا اینجای کار نوشتم، نشانههاییست که احتمالا ثابت خواهد کرد با ادامه همین روند عمر محبوبیت و پولسازی پژمان جمشیدی کوتاه خواهد بود اگر که فکری تازه نکند. او البته در عرصه هنر فوقالعاده باهوش نشان داده؛ همین روزها و در میان منازعات اخیر وقتی برخی از کاربران شبکههای اجتماعی پژمان جمشیدی و شماری دیگر از پرفروشهای سینما را مورد سوال قرار دارند که «چرا موضعی نمیگیرید؟» صدایی از جواد عزتی، رضا عطاران و بفروشهای سالهای اخیر درنیامد اما پژمان با متنی که نشاندهنده شرایطش بود، میشود گفت صادقانه حرفش را زد.
او در جایی از یاددداشتی که در صفحهاش گذاشته بود، نوشته: «من بیش از دیگران و همه به مردم مدیون هستم» او در واقع اشاره کرده به اقبال کمنظیری که در سینما داشته و خب این بیشتر از هر چیز به خاطر توجه مردم به اوست. به هرحال وقتی یک سلبریتی از حوزهای وارد حوزه دیگر میشود به طور ذاتی مورد استقبال قرار نمیگیرد. داریم بیشمار بازیگرانی که خواننده شدند و تقریبا همه ناموفق بودند. این عدم استقبال را نمیشود مثلا فقط مربوط به کیفیت پایین کار آنها دانست. ماجرا از نگرشی نشات میگیرد که « آدم همه فن حریف» را قبول ندارد و او را غیرمتخصص میداند.
حالا هم وقتی اینجا یک فوتبالیست پا به عرصه بازیگری گذاشته، طبیعتا واکنشها حداقل از جانب برخی اهالی هنر مثبت نبود. قبلتر کسانی مثل مرحوم علی انصاریان که با زیر آسمان شهرشروع کرده بود هم این راه را آزموده بود، او البته در اواخر عمر کوتاهش کاملا به عنوان یک بازیگر پذیرفته شده بود اما خب نهایتا او را موفق قلمداد کرد، پیشتر البته مثلا عابدزاده هم همین مسیر را رفت و یا نیکبخت اما هیچکدام پژمان نشدند.
با مرور این فضای غالب بیشتر درک میکنیم که چقدر موفقیت پژمان جمشیدی در این سالها کمنظیر و الهامبخش است و مساله حفاظت از این موفقیت بیشتر از پیش اهمیت پیدا میکند.آفت اما حاضریخوری فیلمسازانی چون نیکنژاد و وسوسه پروژههای بیشتر و پولسازتر برای پژمان است. این روزها که البته نه سریالها دیده میشود و نه سینماها مخاطبی دارند، اما دیر یا زود با بازگشت به زندگی عادی، مردم با محصولات فرهنگی آشتی خواهند کرد، آن وقت همین دو سریال معمولی پژمان به چشم مخاطب خواهد آمد، آیا عصر درخشان پژمان رو به اتمام است؟ شاید کمی صبر باید.