داوود بیدل، کارگردان فیلم «نمور» میگوید انتظار فروش بالا و گیشه آنچنانی را برای اثر خودش نداشته است اما از آن طرف اصلا هم چنین ضربهخوردنی را در اکران تصور نمیکرد. هرچند نمور زمان رونمایی در چهلمین جشنواره فیلم فجر در بهمن ماه سال گذشته هم چندان با اقبال مخاطبان مواجه نشد و از همان زمان میشد حدسهایی درباره شکست آن در گیشه زد اما واقعا حتی مخالفان و منتقدان فیلم هم فکر نمیکردند عملکرد نمور در اکران عمومی و بعد از حدود دو ماه نمایش و ۶۳۰سئانس، فقط ۱۸۰میلیون تومان فروش باشد. فیلمهایی مثل نمور برای مواجهه حداقلی با تماشاگر و برقراری ارتباط اولیه با او، نیاز به فضایی آرام در اکران و کمکهای تبلیغاتی دارد اما فضای اخیر جامعه تاثیر منفیاش را حتی روی فیلمهای پرفروش و با ظرفیت بالای مخاطبان گذاشت و بیشتر از همه به آثاری کمبنیه چون نمور ضربات جبرانناپذیری وارد کرد.
واقعا این طور نیست. اگر این مشابهت درباره تاثیر گذشته در زمان حال در این دو فیلم وجود دارد، اتفاقی است. روزگاری عشق و خیانت، مایههای سیاسی داشت و به ماجرایی در دهه ۵۰ میپرداخت اما اگر بخواهیم با نگاه جامعهشناسی به قصه نمور نگاه کنیم، افراد چیزی را امروز برداشت میکنند که در گذشته کاشتند. این البته منحصر به آدمهای نمور نیست و رویهای است که در زندگی همه آدمها وجود دارد. خیلی مواقع پیش میآید که ما در زمان حال، افسوس گذشته را میخوریم. بنابراین ما باید خیلی حواسمان به زمان حال باشد و چیزی را نکاریم که در آینده نسبت به آن احساس پشیمانی کنیم.
منظورم این بود که ما موقعی با قصه و آدمهای نمور همراه میشویم که آن زمان حال فعلی متاثر از گذشته است و تصمیمی که شخصیت داوود در گذشته گرفته، نقش موثری در حال امروزی شخصیتها بازی میکند. اگر در تصمیم ۲۱سال قبل او شفافیت وجود داشت و سوءتفاهمهایی پیش نمیآمد، امروز وضعیت شخصیتها متفاوت میشد.
بله، از این جنبه حرف شما درست است و تصمیم داوود در گذشته، پیشبرنده درام است و حال و روز خودش و شخصیتهای دیگر را رقم میزند.
یکی از انتقادهای همیشگی در این چند سال نسبت به اغلب فیلمهای سینمای ایران و جشنواره فیلم فجر این است که چندان قصه نمیگویند یا داستانشان را سرراست مطرح نمیکنند. از قضا نمور، فیلم قصهگویی است و به عنوان یک ملودرام حرف زیادی هم برای گفتن دارد اما فیلمنامه و تعبیه نقاط عطف و گرهافکنی و گرهگشایی درست نیستند و دقیق طراحی نشدهاند. مثلا برخی مناسبات که قرار است در پایان علنی شود و مخاطب را غافلگیر کند، همان اوایل فیلم لو میرود و لطف خودش را از دست میدهد.
من فیلم را با طیفهای مختلف دیدم از جمله افرادی که خیلی خودشان را باهوش میدانند. به نظرم نمور یا خیلی موافق دارد یا خیلی مخالف. یعنی از ابتدا فکر میکردم که فیلم مخالفان و نقدهایی خواهد داشت. ضمن اینکه باوجود رواج فیلمهای پر از هیاهو و پیچیدگی، میخواستم تجربهای مثل نمور داشته باشم. واقعیت اینکه نمور برای من یک اثر اکسپریمنتال و تجربی است. میخواستم ببینم مخاطب چه برخوردی با این شیوه روایتی خواهد داشت. انتظارم همین برخورد صفر و صدی مخاطبان بود. یک عده خیلی موافق فیلم هستند و یک عده هم خیلی مخالف، حتی تقریبا میشود گفت بیشتر منتقدان مخالف فیلم هستند. (میخندد) آنها دلایل خودشان را دارند اما این مساله خیلی برای من اهمیت ندارد. چون طیف گستردهای از آنها دنبالهرو چند نفر مشخص هستند و خیلی تخصصی به موضوع نگاه نمیکنند. اگر آن چند منتقد مشخص از فیلمی تعریف کنند و درباره آن بهبه بگویند، تا آخرش وضع همین است و اگر فیلمی را نقد کنند و بکوبند، بقیه منتقدان هم همین رویه را دنبال میکنند.
آن بحثی که درباره فضای تجربی مطرح کردید را به عنوان تجربه شخصی میپذیرم اما نمور اصلا فیلم اکسپریمنتالی نیست و فضایی کاملا قصهگو دارد.
به لحاظ فنی و فرم، این فیلم برای شخص من اکسپریمنتال بود. اما فیلمی است که کاملا دارد قصه میگوید. این فیلم بیشتر به سبک و سیاق سینمای اروپای شرقی نزدیک است و قصه آرام و لطیفی دارد. نمور یک ملودرام کامل است و به آرامی قصهاش را پیش میبرد. فکر میکنم در اندازه خودش موفق هم بوده است. به قول شما برخی از دوستان مخاطب باهوش بودند و توانستند بعضی روابط و پایان قصه را زود حدس بزنند اما از طرف دیگر هم مخاطبانی بودند که در پایان فیلم غافلگیر میشوند. اما کاملا با شما موافق هستم که نمور، یک اثر به دشت ملودرام است. یک بار فیلم را با هم مرور کنیم، از ابتدای قصه داوود دچار یک التهاب است و کاملا رفتاری بیرونی دارد. اما هرچه فیلم جلوتر میرود او از التهابش گذر میکند و میبینیم که در تنهایی خودش هم غمی دارد. بعد هم با عشق سالهای جوانیاش روبهرو میشود و باقی قصه پیش میآید. نکته مهم اینکه همه اتفاقات روند ملو و آرامی دارد و تماشاگر نباید با پیشزمینه به تماشای فیلم و شخصیتها بنشیند. مخاطب اصلا قرار نیست فیلم عجیب و غریبی ببیند بلکه به شکلی شناور با قصه همراه میشود.
یک سری اغراق در شخصیتپردازیها و بازیها وجود دارد که از فیلم و قصه بیرون میزند و در مخاطبان دافعه ایجاد میکند. گرچه به رفتار متناقض داوود و تغییر وضعیت او در قصه اشاره کردید اما با این حال کنتراست شخصیت و بازی، خیلی بالاست و جنبه بد این پارادوکس را برجسته میکند. فکر نمیکنید این شکل از اجرا در تعارض با آن بحث تجربی باشد؟
چرا تعارض؟ تاکید میکنم منظور از آن بحث تجربی نسبت به تجربه خودم بود. من کلا یک فیلمساز تکنیکال هستم و در هر اثری که ساختم، چه تله فیلم، چه سینمایی و چه سریال تلویزیونی، بصورت تکنیکی با کارم برخورد کردهام. نمور از این جهت فیلمی تجربی برایم بود که من ضدخودم عمل کردم. منظور این نیست که این فیلم را در دسته فیلمهای اکسپریمنتال قرار دهیم! میخواستم ببینم اگر من به عنوان کارگردان در این فیلم حضور محسوس نداشته باشم و خودم را به رخ نکشم و تکنیکی به موضوع نگاه نکنم، چقدر مخاطب میتواند با قاب و قصه ارتباط برقرار کند. این خیلی برایم مهم بود. اما درباره شخصیتها که به آن اشاره کردید؛ بله، داوود اغراقآمیز برخورد میکند به ویژه جاهایی که خواهرش دلارام با او مواجه میشود هم کنش و واکنش هر دو اغراقآمیز است. تلاش داشتیم ابتدای قصه نگاه آنها نسبت به هم را نفرتانگیز نشان دهیم و میخواستیم که این نمایش احساسات واضح و برجسته باشد و مخاطب احساس کند که چقدر میان این برادر و خواهر فاصله وجود دارد. اما به مرور و از آنجا که داوود متوجه بیماری خواهرش میشود، رفتارش نسبت به او تغییر و دلسوزانه میشود. اما باز تا بخشی از قصه، خواهر هنوز نرم نشده و رفتارش با برادرش تغییر نکرده است و نمیتواند با او ارتباط برقرار کند.
ممنون از این توضیحات اما به نظرم فارغ از این تحلیل، اغراقها کماکان ناخوشایند است. شاید ایراد اصلی به ترکیب و هامونی بازیگران برمیگردد که کنار هم به خروجی مناسبی منجر نشده است. اصلا هم کاری به عقبه باربد بابایی به عنوان مجری یا سابقه اجرا و صداپیشگی محمدرضا علیمردانی ندارم و تنها به عنوان بازیگر به عملکردشان نگاه میکنم.
من این حرف شما را قبول دارم. به شدت به ترکیب بازیگران خیلی اعتقاد دارم و همیشه سعی میکنم انتخاب و چینش درستی داشته باشم. شاید در فیلم نمور این ترکیب بازیگری خیلی به هم نیامده باشد. البته باید شرایط تولید را هم در نظر بگیرید.
یکی از امتیازات فیلم این است که پیرو تم و دستمایه مرسوم و امتحان پس داده در سینمای ایران و سینمای جهان، جمع شدن اعضای یک خانواده بعد از یک اتفاق مثل مرگ است و همین کنارهم بودن آنها بعد از مدتها، هم گذشته را شخم میزند و باعث قهر و آشتی میشود و درام را پیش میبرد. اما باوجود این ورودی و بستر مناسب، نمور در اجرا و در پرداخت همپای فضای ایجاد شده پیش نمیرود. حتی در برخی نقدها، فیلم را اثری ضدخانواده دانستهاند و حتی منتقدی پا را فراتر گذاشت و فیلم را در نسبت به مفاهیم و ارزشهای انقلاب، اثر ضدانقلاب دانست!
من هم چنین نقدهایی را خواندهام به ویژه همین مورد آخر که در قالب یک برنامه تصویری از سوی یک جامعهشناس مطرح شد که تخصصی در زمینه فیلم و سینما ندارد. کاری هم ندارم که ایشان چقدر در رشته خودش موفق است یا نیست. به جرات میتوانم بگویم بخش زیادی از نقدهای زاویهدار را اصلا قبول ندارم. به نظرم اصلا نباید درباره این افراد و این نقدها حرف زد. اما درباره بحث شما و موضوع جمع شدن خانواده باید بگویم این کاملا ارتباط ارگانیک با تم قصه ما دارد. حرف ما در نمور این است تا زمانی که ما با هم ننشینیم و با هم حرف نزنیم، نمیتوانیم مسائلمان را حل کنیم. اعضای این خانواده ۲۰ سال همدیگر را ندیدهاند و مسائل مختلفشان همان طور ماند و کهنه شد اما به محض اینکه با هم جمع شدند، همه مسائل و مشکلات مطرح و ظرف دو سه روز حل شد. نکته نمور همین است، جمع شوید، حرف بزنید و نگذارید مسائل و حرفهای شما کهنه شود و در دل بماند. تا زمانی که افراد با هم ارتباط نداشته باشند، حرفها همینطور ناگفته باقی میماند. بدون حرف زدن مسائل انسانی حل نمیشود. این اتفاق هم بین آدمها میافتد، هم بین کشورها. همین ماجراهای امروز جامعه ناشی از نبود گفتمان است و دوستان نمی نشینند حرف همدیگر را گوش کنند.
فکر نمیکنید زمان گرهافکنی و گرهگشایی قصه چندان درست نیست و بعد از زمان طولانی و تکراری کشمکشهای اعصاب خردکن، دقایق کوتاهی را به گرهگشایی اختصاص میدهید و داستان سریع جمع و جور میشود؟
این را قبول دارم و چندان منطبق بر فضای کلاسیک نیست. برمبنای تعریف کلاسیک فیلمنامه، زمانهایی که برای نقطه عطف اول، نقطه عطف دوم و گرهگشایی درنظر میگیرند، نمور چندان قائل و پایبند ساختار سه پردهای فیلمنامه نیست. حالا من یک سوال از شما میپرسم، پیشبرنده و کاراکتر محوری ماجرای روایت شده در نمور کیست؟
فکر میکنم همسر داوود با بازی نسیم ادبی.
احسنت! کاراکتر محوری ما او بود. همسر داوود است که نقشه این جمع شدن خانواده را میکشد و فضا را برای روشن شدن حقایق مهیا میکند. به ویژه در این میان داوود هم به یک کاتارسیس و آرامش میرسد.
بحث ضدقهرمان هم در قصه قابل اشاره است. در ابتدا انگار داوود شخصیتی مرموز و ضدخانواده دارد اما در پایان متوجه میشویم که اتفاقا او شخصیت مثبت ماجراست و سالها پیش دست به فداکاری بزرگی برای نجات و حفظ خانواده زده است.
تحلیل درستی است، داوود ظاهرا ضدقهرمان است درحالی که او ایثارگر اصلی است تا نیمههای فیلم مخاطب داوود را غیرطبیعی و ضدقهرمان میبیند اما از جایی به بعد مخاطب چهره دیگری از او میبیند.
کاتارسیس با ملودرام
داوود بیدل، زمان نمایش فیلم نمور در چهلمین جشنواره فیلم فجر در گفتوگویی از تلاش برای کاتارسیس مخاطبان بعد از تماشای فیلم خبر داد. وقتی از او میپرسیم، به نظر خودتان چنین اتفاقی افتاد یا نه، گفت: یک منتقد و تحلیگر سرشناس سینما میگوید همیشه هر اثر هنری میتواند بهتر باشد. قاعدتا نمور هم میتوانست خیلی بهتر باشد و بهتر از این مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد. برای من به کاتارسیس رسیدن مخاطب خیلی مهم است. همه تلاشم همین بود. با وجود برخی نقدها، فکر میکنم مخاطبان بعد از تماشای این فیلم، به آن رضایت درونی دست پیدا کردهاند. چون ماجرا را درک کرده است، چون تکلیف همه آدمهای فیلم مشخص میشود. همین که قصه الکن نمیماند، در حد و اندازه خودش و یک فیلم ملودرام، باعث ایجاد یک کاتارسیس در مخاطب میشود.