رئیسیان عزیز ، فکر نمی کنم درآینده ، سینمای ایران بتواند با حال و هوای قبل از این اعتراضات به حیاتش ادامه دهد. حتما خشونت های خیابانی ، مرگ های تلخ ، اعدام های ناراحت کننده و خواسته های این نسل ناآرامی که آمد به خیابان ها ، این دختران و پسران خیلی جوان ، این نسل دهه ۸۰ روی سینمای ایران تاثیر خواهد گذاشت و این سینما دگرگون خواهد شد.
علیرضا جان من حتا فکر میکنم سینمای ایران قبل از این آینده، دچار بحران خواهد شد. آن هم بعد از بازداشت کارگردانها و بازیگران شاخص سینما، بعد از فشار روی بخش متفکر سینما، بخشی که اعتراض کرد به خشونتها که اعتراضش تشویش اذهان عمومی نبود. اعتراضش حساسیت هنرمندی بود که نمیتوانست به آنچه دارد در جامعهاش می گذرد بی تفاوت باشد. هنرمندی که سوادش را داشت و میدانست چرا دارد اعتراض میکند. هنرمندی که سواد و دانستههایش خیلی بیشتر بود از خیلی مردان سیاسی امروز که در تلویزیون حرف میزنند. همین الان می شود نشانه های این بحران رادید با خروج خود خواسته برخی ازسینماگران بخش متفکر سینما از چرخه بازیگری وکارگردانی .
رئیسیان عزیز، اگر شرایط فرهنگی تغییر نکند، این بحران تشدید خواهد شد. فیلمسازان مستقل و اصلا بخش روشنفکری سینمای ایران یا خودش کار نخواهد کرد یا نخواهد توانست کاری را که دوست دارد انجام دهد یا نخواهند گذاشت کار کند. بخش سینمای عامه پسند هم به دلیل شکاف بین افکار عمومی و تفکر رسمی دچار تردید خواهد شد. آن هم بعد از برون افکنی پاره مدرن جامعه که باعث شده سیمای خیابان ها در اکثر شهرهای ایران تغییر کند.
این تغییر نشانه رشد و گسترش پاره مدرن جامعه است. نشانه تحولات سبک زندگی، سلیقه و شیوههای تفکر در جامعه است و تقابل نهایی سنت و مدرنیته. حالا فیلمساز ما از یک سو با این برونافکنی و تحولات سبک زندگی روبروست و از سوی دیگر با مدیریتی که من فکر نمیکنم این تحولات سبک زندگی در جامعه را قبول داشته باشد.
حامیان فکری این مدیریت اصلا قبول ندارند که جامعه ایران دچار چندپارهگی فرهنگی و اجتماعی است. اینها نمیتوانند بپذیرند که جامعه ایران یک پاره مدرن دارد و یک پاره سنتی و امروز پاره مدرن رشد بیشتری کرده است از پاره سنتی. این حامیان شکافهای اجتماعی را طبیعی نمیبینند و اصلا به تقابل سنت ومدرنیته در جامعه ایران اعتقاد ندارند. تقابلی که به اعتقاد نگارنده تقابل اصلی است در دعواهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و همه مطالبات آزادی از مشروطه تا نهضت ملی شدن نفت، تا انقلاب اسلامی، تا جنبش جامعه مدنی و تا جنبش سبز. این حامیان تحلیلی از تحول اندیشهورزی در مقاطع مختلف سینمای ایران ندارند که همه این تحولات اندیشهورزی در قبل و بعد از انقلاب هم از دل همین تقابل سنت و مدرنیته بیرون آمده است. گنج قارون، قیصر، هامون، دوزن، جدایی نادر از سیمین و مجبوریم نشانههای این تقابلند از تحولات اندیشهورزی در مقاطع مختلف، از دهه ۴۰ تا دهه ۹۰٫
وقتی انقلاب پیروز شد، سینمای ایران تاریخ داشت، یک سینمای انتقادی، اجتماعی داشت با چند فیلمساز شاخص و تعدادی فیلمهای تاثیرگذار. یک سینمای روشنفکری با هویت داشت و یک سینمای عامهپسند داشت با ۳۰ سال سابقه که مقاطع اقتصادی درخشانی را پشت سر گذاشته بود.
بحران سینمای عامه پسند در نیمه دوم دهه ۵۰ که درباره آن از ابتدای انقلاب زیاد صحبت شده است، نتیجه رشد «پاره سنتی» جامعه بود به دلیل افزایش توده های از هم گسیخته شهری، تودههایی که در نیمه دوم دهه ۵۰ سرخورده از شهر مدرن جذب مساجد و حسینیهها شده بودند. این تودهها و خانوادههای طبقه پایین که تماشاچی فیلم فارسی بودند، اگر شیرین زرپرست نیمهعریان را در کنار (علی بیغم) تحمل میکردند به خاطر فاصله طبقاتی بود که با این شخصیت از نظر فرهنگی و اقتصادی داشتند.
به ویژه اینکه علی بی غم شخصیتی که از نظر طبقاتی و فرهنگی به آنها نزدیک بود با این پوشش مشکل داشت. این تودهها، وقتی در پایان میدیدند شیرین زرپرست لباس ساده پوشیده، روسری سرش کرده و به خانه همطبقه آنها آمده، احساس پیروزی میکردند؛ اما این تودهها و طبقات نمیتوانستند در فیلمهای دهه ۵۰ زنان ودختران همطبقه خودشان را در خانههایی شبیه خودشان در صحنههای غیراخلاقی ببینند و تحمل کنند. با همه رویکردی که این فیلمها در دفاع از سنت داشتند. سازندگان فیلمهای عامه پسند دهه ۵۰ که درکی از شرایط فرهنگی جامعه نداشتند، صحنههای عریانی فیلمهای خارجی را که سینماهای بالاشهر نشان میدادند آوردند تو فیلمهای ایرانی و بردند تو سینماهای پایین شهر، پایین شهری که در نیمه دوم دهه ۵۰ به شدت مذهبی شده بود و آماده انفجار بود.
رئیسیان عزیز، تاریخ گذشته را مرور کردم تا به اینجا برسم. خیلی قابل تامل است که الان سینما و سینمای عامهپسند با شرایط فرهنگی و اجتماعی متفاوتی از دهه ۵۰ روبروست . الان بر عکس دهه ۵۰، پاره مدرن جامعه به شدت رشد کرده و دیگر رشد این پاره مدرن منحصر به کلان شهرها و بالای شهر نیست. در پایین شهر هم و شهرهای کوچک هم پاره مدرن تغییرات اساسی فرهنگی ایجاد کرده است.
علیرضای عزیز، پاره سنتی هم تغییر کرده و خانوادههای سنتی امروز شبیه خانوادههایی نیستند که تلویزیون دارد در سریالها نشان میدهد. علیرضا جان، ۴۳ ساله که تلویزیون تصویرِ ساز موسیقی را نشان نداده است اما تو الان دختران و پسرانی را کنار خیابان میبینی که ساز میزنند و با این ساز زدن از نظر اقتصادی زندگی میکنند. «سازی» که الان تو بیشتر خونهها از همهجور طبقهای هست. رئیسیان عزیز، ۴۳ ساله تلویزیون ترانهای با صدای زن پخش نکرده، اما الان تو تاکسی، تو سواریهای کرایه بین شهری، تو اتوبوسهای مسافربری، تو مغازهها، تو رستورانها، تو کافی شاپها و حتا کنار خیابان، ترانههای مختلف خوانندگان زن را میشنوی. من فکر نمیکنم در چنین شرایطی تو چنین شهری آن هم با مدیریتی که آمده نظارت حداقلی را به نظارت حداکثری تبدیل کند، سازنده فیلم عامه پسند و یا هر کارگردان دیگری بتواند سوژه ای پیدا کند که در ماه های آینده پاسخگوی نیازهای این جامعه در حال تغییر باشد.
رئیسیان عزیز، اگر بخش سینمای متفکر نتواند کار کند سینمای ایران با بحران تفکر مواجه خواهد شد. اگر بخش سینمای عامه پسند مجبور به پذیرش نظارت حداکثری شود، سینمای ایران با بحران مخاطب روبرو خواهد شد. اگر دولت فکر کند که میتواند در شرایط امروز نیروی جوان تربیت کند و با این نیروها فیلمهای مورد نظرش را بسازد و نسلها را جابه جا کند دچار اشتباه خواهد شد. چون اولا نسلها در فرآیند تاریخی و تحولات اندیشهورزی جابهجا میشوند. ثانیا همین نیروی جوان در جامعه تغییر یافته، جامعهای که دیگر تریبونهای رسمی آن قادر به افکار عمومی سازی نیست با دیدن شکافهای جامعه، دچار بحران ذهنی خواهد شد و فیلمهای سفارشی را با نگاه تلخ و تیره خواهد ساخت.
علیرضا رئییسان، مدیریت فرهنگی در شرایط تغییر قرار گرفته و مجبور است نظارت حداکثری را به پایینترین حد نظارت برساند و سلیقه و شیوههای تفکر جدید در جامعه را بپذیرد. اگر نپذیرد سینمایی دیگر نخواهیم داشت. پاسخ تو به این نامه من می تواند خیلی مسائل ناگفته را مطرح کند، خیلی نکات را روشن کند. دوم دیماه ۱۴۰۱
حامیان فکری این مدیریت [فرهنگی فعلی] اصلا قبول ندارند که جامعه ایران دچار چندپارهگی فرهنگی و اجتماعی است. اینها نمیتوانند بپذیرند که جامعه ایران یک پاره مدرن دارد و یک پاره سنتی و امروز پاره مدرن رشد بیشتری کرده است از پاره سنتی. این حامیان شکافهای اجتماعی را طبیعی نمیبینند و اصلا به تقابل سنت و مدرنیته در جامعه ایران اعتقاد ندارند؛ تقابلی که به اعتقاد نگارنده تقابل اصلی است در دعواهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و همه مطالبات آزادی از مشروطه تا نهضت ملی شدن نفت، تا انقلاب اسلامی، تا جنبش جامعه مدنی و تا جنبش سبز
علیرضا جان من حتا فکر میکنم سینمای ایران قبل از این آینده، دچار بحران خواهد شد، آنهم بعد از بازداشت کارگردانها و بازیگران شاخص سینما، بعد از فشار روی بخش متفکر سینما، بخشی که اعتراض کرد به خشونتها که اعتراضش تشویش اذهان عمومی نبود. اعتراضش حساسیت هنرمندی بود که نمیتوانست به آنچه دارد در جامعهاش میگذرد بیتفاوت باشد. هنرمندی که سوادش را داشت و میدانست چرا دارد اعتراض میکند. هنرمندی که سواد و دانستههایش خیلی بیشتر بود از خیلی مردان سیاسی امروز که در تلویزیون حرف میزنند