«سرگیجه» دومین تجربه بهرنگ توفیقی پس از «آقازاده» در شبکه نمایش خانگی به حساب میآید و یکی از ویژگیهای منحصر به فرد این سریال را میتوان فیلمنامهی معمایی آن دانست که کمتر در شبکه نمایش خانگی شاهد ساخت اینگونه آثار بودهایم.با محمد منعم (نویسنده سریال) درباره «سرگیجه» گفتگویی داشتیم که در ادامه مشروح این گفتگو را میخوانید:
ایده ابتدایی نگارش فیلمنامه معمایی سریال «سرگیجه» چگونه شکل گرفت؟
سال ۱۳۹۸ بود که یک ایده اولیه در ذهنم شکل گرفته بود که درباره فردی بود که گم شده و آخرین شخصی که ملاقات کرده را به قتل خود متهم میکند. کلیت قصه این بود و کمکم به آن شاخ و برگ دادم و دلایل اتفاقات و انگیزهها را پیدا کردم و در مهر ماه همان سال بود که از دوستم امین حسینپور خواستم که برای نگارش طرح «سرگیجه» کمکم کند.من طرح «سرگیجه» را مینوشتم و امین حسینپور نیز ایرادات منطقی را به من میگفت. کار نگارش این اثر ادامه داشت تا اینکه شیوع کرونا در کشور آغاز شد و درگیر قرنطینه شدیم. طرح فیلمنامه «سرگیجه» در نهایت آماده شد و بعد از یک سال و نیم کسی پیدا شد که پس از خواندن طرح به واسطه سعید روستایی به آقای بدرلو معرفی شد و آقای بدرلو هم کار را جلو برد.
سریالها و فیلمهای معمایی معمولاً یک راوی اولشخص دارند، چرا راوی این سریال را دانای کل انتخاب کردید؟
طرح اولیه این سریال محدود به اول شخص بود و قرار بود قصه سریال از زاویه دید پیمان (حامد بهداد) روایت شود تا استیصال و سرگشتگی که برای او ایجاد میشود را احساس کنیم. اما یکسری محدودیتها در زمان تولید باعث شد که این ساختار را تغییر دهیم.
اگر قرار بود قصه سریال از زاویه دید اول شخص روایت شود باید حامد بهداد در تمام صحنههای این اثر حضور پیدا میکرد و این در حالی است که ساخت «سرگیجه» ۹ ماه به طول انجامید و این امکان به دلایلی وجود نداشت که حامد بهداد بتواند ۹ ماه درگیر این پروژه باشد. اگر قرار بود ما به راوی اول شخص سریال وفادار باشیم باید عوامل تولید به سراغ بازیگر جوانتر و کمکارتری میرفتند تا انرژی و حوصله خود را کاملاً در خدمت این سریال قرار دهد.
اگر چنین سریالهای خارجی ساخته میشوند دلیلش این است که آنها تولیداتشان با برنامهریزیهای دقیقی صورت میگیرد که در پروژههای طولانی زمانی را برای استراحت و تجدید قوای عوامل در نظر میگیرند اما ما به دلیل مشکلات و محدودیتهای مالی باید سریع فیلمبرداری را به پایان برسانیم و چنین چیزی برایمان میسر نیست. همه این موارد باعث شد که از اول شخص فاصله بگیریم و راوی دانای کل را در نظر بگیریم و از زاویه آدمهای متفاوت به قصه نگاه کنیم. در واقع داستان این سریال مربوط به خانواده پیمان میشود و داستان از زاویه دید آنها روایت میشود.
در واقع میتوان گفت که آنچه برای جذب مخاطب در نظر داشتید، معماهای شکلگرفته در سریال بود.
بله دقیقاً ما با معماها و سوالهایی که برای مخاطب ایجاد کردیم، سعی داشتیم مخاطب را مجاب کنیم که این سریال را دنبال کند.
در قصه سریال «سرگیجه» اتفاقاتی به تصویر کشیده شده که به کلیت قصه ارتباطی ندارند. مثل شروع سریال که دختری روی شیشه اتوموبیل پیمان سقوط میکند. دلیل نشان دادن این اتفاق در سریال مشخص نمیشود.
در کار گروهی خیلی از ایدهها و حتی خطهای داستانی که وارد قصه میشود ایدههایی هستند که از افراد دیگر تیم تولید مطرح میشوند. در واقع تیم تولید ممکن است ایدههایی مطرح کنند و نویسندهها آن ایدهها را بررسی میکنند. دقیقاً نمیدانم که چه کسی ایده سقوط آن خانم روی شیشه اتوموبیل پیمان را مطرح کرد اما به یاد دارم که این صحنه در فیلمنامه وجود نداشت. دلیل اضافه شدن این صحنه فضاسازی و شخصیتپردازی بهتر بود، ما تصمیم گرفتیم برای این شخصیت یک آسیب تروماتیک در نظر بگیریم و اینگونه تعریف کنیم که شخصیت پیمان کمی مشکل درونی دارد. علاوه بر این، اتفاقی که سریال با آن شروع میشود میتواند یک استعاره هم از بدشانسی پیمان باشد. حتی شاید با برخی ایدهها هم که برای فیلمنامه مطرح میشود مخالف باشم اما کار جمعی است و به نظرم بهتر است به نظر دیگران هم اهمیت داده شود.
خلاصه داستانی که از سریال «سرگیجه» منتشر شده نمیتواند اطلاعات درستی درباره قصه این سریال ارائه دهد و حتی ممکن است مخاطب را از دیدن این اثر منصرف کند.
این خلاصه داستان را من نوشتم و واقعاً نمیدانستم چه چیزی بنویسم که چیزی از قصه سریال اسپویل نشود اما شاید خلاصه خوبی نباشد و این به ضعف من در خلاصهنویسی مربوط شود. من در خلاصه نوشتن همیشه مشکل داشتم و حتی فیلمنامه کوتاه نوشتن هم همیشه برایم سخت بوده.
الان که سریال دیده شده میتوانم خلاصه بهتری بدون در نظر گرفتن ملاحظات جلوگیری از لو رفتن قصه بنویسم و حتی شاید یک بخشهایی را هم بتوانم در خلاصه عنوان کنم که در دو قسمت بعدی مشخص میشود اما از آنجا که در ادامه گرههای داستانی پیچیدهتری در فیلمنامه ایجاد میشود، میدانم که لو دادن این بخشها آسیب چندانی به سریال نمیزند.
هر قسمت از سریال «سرگیجه» با فلاشبکی به گذشته کاراکترها شروع میشود. به نظر شما این فلاشبکها که از قصه اصلی سریال جدا هستند کمی مخاطب را سردرگم نمیکنند؟
این فلاشبکها به نوعی انگیزه اقدامات برخی شخصیتها را به مخاطب میفهمانند و اتفاقاً به نظر من میتوانند به درک بهتر اتفاقات و ماجراهای سریال کمک کنند. با فلاشبکها در واقع ما مخاطب را از انگیزه اقدامات کاراکترها آگاه میکنیم. یکی از روشهایی که برخی فیلمنامهنویسها برای چنین فیلمنامههایی در نظر میگیرند این است که شخصیت گناهکار در پایان با یک مونولوگ انگیزههای خود را بیان میکند اما من و به خصوص آقای حجازی مخالف این مونولوگ بودیم و در گفتگو و تعاملات تصمیم گرفتیم به گذشته شخصیتها رجوع کنیم و بخشی از تاریخچه روابط نشان دهیم تا دیگر در پایان احتیاجی به مونولوگ نهایی نباشد.
در این سریال شکلی از کلاهبرداری را شاهد هستیم که میتوان به آن یک کلاهبرداری بسیار مدرن لقب داد. با چه تحقیقاتی به جزئیات عملکرد کلاهبردارها در این شکل کلاهبرداری خاص رسیدید؟
در واقع تحقیق چندانی نداشتم چراکه خودم یکی از مالباختگان این نوع کلاهبرداری هستم و چند سال پیش مبلغی از سرمایهام را اینگونه از دست دادم و به همین دلیل در فیلمنامه «سرگیجه» با توجه به شناختی که نسبت به این اتفاق پیدا کردم از این ماجرا استفاده کردم.
البته طرح اولیه اینگونه نبود اما پس از این تجربه در سال ۱۳۹۹ و اوایل ۱۴۰۰ که ماجرای کریپتولند رخ داد و من هم یکی از آن مالباختگان بودم، تصمیم گرفتم شکل کلاهبرداری صورت گرفته در «سرگیجه» را اینگونه انتخاب کنم تا حداقل به آن کلاهبرداران واقعی هم اشارهای کرده باشم. اما برای وارد شدن به جزئیات نیاز به تحقیقات بیشتر داشتم و با برخی دوستانم که در عرصه رمزارزها کار میکنند صحبت کردم و اطلاعاتی بدست آوردم که در شکلگیری قصه «سرگیجه» کمک بسیاری به من کرد.
چرا نسل نوجوانی که در سریال «سرگیجه» به تصویر کشیده شدهاند را تا این حد بیتفاوت به ماجراهای پیرامون خود نشان دادید؟
چنین قصدی نداشتم، من نوجوانان را افرادی میدیدم که اتفاقاً بزرگترها آنها را نمیبینند و توجهی به آنها ندارند. به عنوان مثال وقتی پدر ملودی گم میشود او از مادرش گلایه میکند که چرا من را در جریان این اتفاق قرار ندادی و از این به حساب نیامدن و دیده نشدن به شدت گلایه میکند.
وقتی بزرگترها این نسل را اصلاً نمیبینند آنها هم چارهای ندارند جز اینکه به جمعهای خودشان بروند و از خودشان تأثیر بگیرند. من قصد داشتم چنین مسئلهای را روایت کنم و از بیتوجهی خانوادهها به نیازهای عاطفی و مادی نوجوانان بگویم. ملودی «سرگیجه» نیازهای مادیاش تأمین شده و اتفاقاً خانوادهاش به این دلیل نیازهای مادی او را تأمین کرده که نمیتواند نیازهای عاطفیاش را تأمین کند و خانوادهاش با این کار تصور میکند که این خلأ را پر کرده است. شاید کمی ترس از سانسور و خودسانسوری باعث شده تا در قصه کمی ماجرا به سمتی برود که ذرهای نوجوانان هم مقصر به نظر برسند اما قصد من واقعاً اینگونه نبوده.
از محصول نهایی رضایت دارید؟
شاید از تهیهکننده و کارگردان هم بپرسید پاسخشان مثبت نباشد؛ به یاد دارم در یک صحنه کارگردان اصرار داشت که فیلمبرداری به شکلی که در ذهن دارد انجام شود اما شرایط به او این اجازه را نمیداد. به هر حال فکر میکنم هیچ چیزی صد در صد مطابق میل عوامل تولید پیش نمیرود ولی با توجه به فضایی که در سینمای ما حاکم است من از تجربه با این گروه بسیار لذت بردم و در یک نظر کلی باید بگویم که از محصول نهایی رضایت دارم و خوشحالم که امروز «سرگیجه» مورد توجه قرار گرفته است.