به نظر میرسد اینکه بخواهیم یک کار باکیفیت تولید کنیم اول از همه باید خودمان راضی باشیم یعنی تا کارگردان و تهیهکننده یک کار خودشان از نتیجه کار، رضایت نداشته باشند، نمیتوانند محصول را به مخاطب هم توصیه کنند.
یک بازیگر هم اگر از کار خودش چنانکه باید راضی نباشد خیلی سخت بتواند شاهد ارتباطگیری مخاطب باشد. من در سینما، تلویزیون و تئاتر سعی کردهام طوری نقش را ارائه دهم که مخاطب خیلی سریع با کار ارتباط لازم را برقرار کند و لازم نباشد که امور حاشیهای برای کار بسازم. طراحی گریمهای سنگین نه اینکه برای بازیگران بد باشد، ولی نمیتواند کمبودهای داستانی را پر کند.اگر شخصیتپردازی سریالها درست باشد و بازیگران بدانند قرار است کدام نقش را در چه بازه زمانی ایفا کنند و چقدر وقت دارند برای تمرین و گاهی تحقیق برای شناخت نقش، احتمال موفقیت بالاتر میرود. خیلی سعی کردهام در کارهای تلویزیونی، مخاطب را به وجد بیاورم یعنی طوری نقش را بارور کنم که برای مخاطب سمپاتیک باشد. نقش چه منفی چه مثبت، باید دوستداشتنی باشد. نقشی که مثبت باشد، ولی تخت و تکراری باشد، مخاطب را پس میزند، همانطور که اگر نقش منفی را زیادی سیاه و شریر کنیم، باز میافتد به یکنواختی و تکرار. باید کاری کرد مخاطب خوبیهای نقش منفی را هم ببیند و باعث شود او را دوست داشته باشد و درک کند. در ساختارهای کلاسیک سینمایی، این دستهبندی منفی و مثبت، گاهی با بروز اتفاقات خارقالعاده سرراه کاراکترها، رنگ و بویی دوستداشتنی به کارها میداد، ولی اگر اصل مجموعه براساس اتفاقهای معمولی باشد، پس باید روی کاراکترها و وجوه آنها بیشتر کار کرد تا مخاطب بتواند با سریال ارتباط بهتری بگیرد. مخاطبان روزگار ما هم، داستانهای دارای بار تاریخی را دوست دارند و هم داستانهایی از زندگی معاصر و خیلی هم دلشان میخواهد نماهای حرفهای و شیک و تمیز ببینند؛ ولی اینکه نماهای شیک غیرواقعی را وارد سریالها کنیم، خوب نیست. باید حتی اگر لوکیشنی در محرومترین نقاط، پیدا میکنیم باز بر زیباییها تاکید داشته باشیم و البته از محرومیتها هم در جهت کمک به حل مشکل بگوییم. سریالسازان تا میتوانند داستانها را خوب بنویسند و اگر میخواهند سوژهای پیدا کنند از اجتماع امروز بنویسند و سعی کنند آدمها را بشناسند و بعد درباره آنها بنویسند. تازه بعد از آن میتوان برای دورخوانی و تمرین و رفع نواقص متون و یکدستی لحن در بازی با همان کارهای گروهی وقت گذاشت.