«فصل ماهی سفید» جدیدترین فیلمی است که از ۷ تیر روی پرده سینما رفته اما بهواسطه اکران بیسروصدایی که داشته، هنوز به حدنصاب تماشاگر نرسیده است. این اولین تجربه کارگردانی قربان نجفی به عنوان بازیگری است که تا به حال حداقل در ۲۶ فیلم سینمایی نقشآفرینی کرده است. فصل ماهی سفید، درباره خانوادهای است که نسل به نسل در باغی در شمال کشور زندگی کردهاند اما مسائل مالی موجب میشود که حیات این باغ و روابط ساکنان آن دچار چالش شود.
درواقع فصل ماهی سفید که برداشتی آزاد از نمایشنامه «باغ آلبالو»ی آنتوان چخوف است، روایتگر تغییر روابط افراد در عصر جدید و از یاد بردن ارزشهای گذشته یک خانواده و حیات زمینهای کشاورزی در جهت رسیدن به منافع مالی است. قربان نجفی، کارگردان فیلم هم هدفش از ساخت این فیلم را نمایش تغییر روابط انسانی در عصر جدید و هشداری برای فراموش نکردن مسائل اخلاقی میداند. همین موضوع بهانهای شد تا با این بازیگر و کارگردان گفتوگو کنیم که از نظر میگذرانید:
داستان باغ آلبالوی چخوف چه جذابیتهایی برای شما داشت که برای ساخت فصل ماهی سفید اقتباسی از آن داشتید؟
قصه باغ آلبالو، قصه روزگار ما یعنی از ۱۰۰ سال قبل تا به امروز است. فصل ماهی سفید، قصه تغییر و تحولات و عوض شدن دورهها و نسلهاست. در نمایشنامه باغ آلبالو ما شاهد گذر فئودالیسم به دوران صنعتی هستیم و شکل جامعه تغییر میکند و کارگری که تا به امروز رعیت ارباب بوده، از فردا کارگر کارخانه میشود؛ یعنی او کارگری انجام میدهد اما سیستم آن متفاوت است. فئودال، زمینهای کشاورزی و باغهای فراوان و فرم زندگی متفاوتی دارد و در مقابل نسبت کارگری که در سیستم فئودالی کار میکند هم با بالاسری خود متفاوت است. به عبارتی، نسبت این افراد با طبیعت، جامعه و محیط متفاوت است و این برای هر جامعهای ازجمله جامعه ما هم جذاب است. موضوعی که ذهنم را مشغول کرد، مربوط به شمال بود که زمینهای شالیزار را خشک، تکهتکه و تبدیل به زمینهای مسکونی میکنند و پس از ساخت ویلا، میفروشند و پول خیلی خوبی نصیبشان میشود. گاهی اوقات با این پول، ماشین شاسیبلند میخرند و بعضی اوقات هم داخل بانک میگذارند و سودش را ماهانه میگیرند. اتفاقی که میافتد، این است که سالهای آینده قیمت ماشین بر اثر استهلاک پایین میآید، دیگر خبری از آن شالیزار و زمین کشاورزی هم نیست و در کنار آن، طبیعت هم ویران میشود. این ویرانی بهتدریج از شالیزارها به تمام جنگلها و کوهها میرسد. بنابراین، این جنگلها به عنوان مثال، سرمایه فقط منی که آنجا نشستم و قصد دارم از آن بهره ببرم، نیست بلکه مربوط به نسلهای آینده نیز میشود و همانطور که شما از فرزندتان مراقبت میکنید، طبیعت هم نیاز به مراقبت دارد؛ حتی طبیعت هم از شما مراقبت میکند. شما هم باید در مقابل فرسودگی خانه از آن مراقبت کنید، خانه را تعمیر کنید و به آن برسید تا ویران نشود. ما به نوعی در حال ویران کردن خانهای هستیم که داخل آن نشستهایم.
این دیدگاه محیطزیستی همراه با حضور خانواده در فیلم از چه جهانبینی و تجربه شما نشأت میگیرد؟
من عضو گروههای محیطزیست نبودم که مثلا از جایی حمایت شوم اما خودم بچه طبیعتم و در محیطی مرتبط با طبیعت و در عشایر قشقایی، جایی که اصلا ساختمان و برقی وجود نداشته، متولد شدم و رشد کردم. در کودکی گلههای بزرگ آهو از کنار خانه ما رد میشد و فضای بسیار زیبایی شکل میگرفت، زمانی که چشم باز میکردم، دشت را تا انتها میدیدم که البته سختیها و زیباییهای خاص خود را داشت. معتقدم زبان مادری تنها الفبای فارسی نیست بلکه بخشی از زبان مادری همان چیزهایی است که شما چشم باز میکنید و میبینید و شخصیت شما را شکل میدهد. به طور طبیعی، این ویژگی در من رسوخ کرده و جزئی از من شده است و شاید همین تعلقات موجب شد سراغ ساخت فصل ماهی سفید بروم. من سالهای زیادی است که بازیگری، مطالعه و مشاهده میکنم. گاهی به این شیوه فکر میکنم که اگر قرار است کاری انجام دهم، باید به گونهای باشد که خودم از نگاه کردن به آن شرمنده نباشم و کسانی که فیلم را میبینند، آن را دوست داشته باشند.
به نظر میرسد با توجه به اینکه ماجراها و پایان داستان خیلی شبیه باغ آلبالوست، نوع اقتباس شما از فیلم آزاد نباشد؟
اتفاقا اقتباس ما آزاد است و هیچگاه وفادار نعل به نعل درمورد «فصل ماهی سفید» نبودیم. فقط یک چارچوب داستانی از باغ آلبالو گرفتم و در بسیاری موارد هم از چارچوب داستانی باغ آلبالو بیرون زدم؛ یعنی در بعضی بخشها به شخصیتی به داستان اضافه و کم کردم. در فیلم من اتفاقاتی وجود دارد که باغ آلبالو نیست. همچنین ادبیات و دیالوگهای فیلم متفاوت از نسخه روسی آن است. در واقع من در بخشهایی به این قضیه اشاره کردم.
تبدیل نمایشنامه خارجی به فیلمی که تمام شخصیتهای آن ایرانی هستند، چه چالشهایی برای شما داشت؟
خیلی سخت بود. به عنوان مثال، در نمایشنامه یک نفر که ناشنواست به صورت نسل اندر نسل خدمتکار خانواده بوده است و همواره نگران آقای خانه است که سرما نخورد و در پایان، وقتی همه میروند، میگوید همه رفتند و من را فراموش کردند و در همانجا میمیرد، اما من از یکی از شاگردان با استعداد افغانی خودم (عیسی حسینی) که سالها پیش با او کار کردم، کمک گرفتم. عیسی در فیلم فصل ماهی سفید ازدواج کرده و بچهدار است، اما شخصیتی که در باغ آلبالوست، مجرد است و از این لحاظ داستان ما تفاوتهایی با داستان اصلی دارد. بنابراین، به این نتیجه رسیدم که وجود چنین شخصیتی خیلی به ما نزدیکتر از چیزی است که در باغ آلبالو میگذرد.
سابقه بازیگری شما در انتخاب بازیگران فیلم که همه چهره و شناخته شده هستند، چقدر به کمکتان آمد و بازیگران به اولین فیلم ساخته شما اعتماد کردند؟
خیلی. من دانشآموخته بازیگری هستم و از بچگی تئاتر بازی میکردم و علاوه بر این، تجاربی که در تدریس به دست آوردم نیز خیلی مؤثر بود. تدریس موجب میشود دانش ما در هر رشتهای دستهبندی شود و این خیلی به نفعم بود و میتوانستم شخصیتها را ببینم و انتخاب کنم و بتوانم به نوعی منظورم را القا کنم و بازی مدنظرم را از آنها بخواهم که خدا را شکر اتفاق خوبی افتاد. به نظرم محمدرضا فروتن یکی از بهترین بازیهای خود را در فیلم ارائه داد و دیگر بازیگران هم مانند لادن مستوفی، المیرا دهقانی و رها خدایاری چنین بودند. حتی نورالدین جوادیان به عنوان یک شخصیت منفی بازی بسیار خوبی ارائه داد.
کار با کارگردانان مختلف و شناخته شده چقدر به دیدگاه شما برای ساخت اولین فیلم کمک کرد؟
ما از هرکسی چیزی میآموزیم و من هم تلاش میکنم از همه به خصوص از آقای مهرجویی-که با آن همکاری داشتم- یاد بگیرم. این افراد مانند یک کتاب ارزشمند هستند که حتی اگر به جلد آن هم نگاه کنید، متوجه یک موضوع خاص میشوید. به همین دلیل، حتی دیدن آدمهای بزرگی مانند مهرجویی، سعید ابراهیمیفر و علی ژکان که با آنها کار کردم، به شما دانشی میبخشد که حتی قبل از صحبت کردن با او میتوانید چیزهایی را از او درک کنید و بفهمید. متأسفانه در سالهای اخیر مفهوم کارگاههای بازیگری به غلط جا افتاده و تشکیل کارگاه بازیگری به این دلیل است که تبادل تجربه میان حرفهایها اتفاق بیفتد و کارکردن با این آدمها مثل کار در کارگاه بازیگری است و یاد گرفتن در عرصه هنر هیچگاه متوقف نمیشود.
موسیقی فیلم گوشنواز بود و تازه بعد از پایان فیلم و آمدن تیتراژ متوجه همکاری با کارن همایونفر شدیم. چطور این همکاری شکل گرفت و سابقه خوانندگی شما برای انتخاب موسیقی چقدر تعیینکننده بود؟
من از بچگی موسیقی کار میکردم و بعد مقداری جدیتر شد و قطعات موسیقی را خواندم. بنابراین سعی کردم موسیقیای را به کار ببرم که به فضای شیک، سرد و سنگین فیلم نزدیک و جنس موسیقی آن شیشهای و به عواطف و احساسات لطیف انسانی نیز نزدیک باشد. آقای همایونفر یکی دو اتود زد و ما گوش دادیم و در نهایت به این نسخهای از موسیقی که در فیلم میشنوید رسیدیم. وقتی من موسیقی را شنیدم، گفتم این همانی است که باید باشد. بنابراین، اتفاق قشنگی در موسیقی فیلم افتاد و کارن هم با درک بالایی که از متن فیلمنامه داشت، موسیقی را ساخت.
بسیاری معتقدند هنرمندان باید در یک شاخه تخصص پیدا کنند اما به نظر میرسد شما چنین نگرشی ندارید.
من در دورهای به هنر نقاشی پرداختم اما درحالحاضر فرصت لازم را ندارم و به نظرم تمام هنرها به یکدیگر مثل یک تونل متصل هستند و اگر مانعی بر سر این هنر باشد، این هنر از جای دیگر سرریز میکند. من در یکسالونیم گذشته بیشتر موسیقی کار کردم و درست است که آورده مالی برایم نداشت اما خودم راضی بودم. بنابراین ظرفیت بشر بیشتر از پرداختن به یک هنر است.
آیا شما در «فصل ماهیسفید» قصد دارید هشدار بدهید که اصالت و پیوند خانوادگی گاهی به نفع مسائل مالی در عصر جدید در حال فراموشی است یا اینکه بیشتر تأکیدتان روی مسائل محیطزیستی بود؟
هشدار و تمرکز من بیشتر روی مسائل اخلاقی و انسانی است که یکسری مسائل را فراموش کردیم. بهرامخان (محمدرضا فروتن) به هر قیمتی حاضر به نابود کردن آنجا برای حفظ زمین و پول خود نیست و در فیلم هم میشنویم که میگوید: «من حاضر نیستم دست به این جنایت بزنم و درختان را از بین ببرم.» بنابراین، او به لحاظ اخلاقی خودش را موظف میداند که این کار را انجام ندهد. از نقطهنظر روانشناسی ما چند دسته آدم وظیفهگرا، نتیجهگرا و مصلحتگرا داریم. وظیفهگرا میگوید وظیفه من نیست از بین تمام کسانی که وجود دارند و باید کاری نامتعارف مانند کشتن را انجام دهند انجام دهم. اگر فردی نتیجهگرا باشد میگوید من سه نفر را میکشم، صد نفر را نجات میدهم. خیلی از اتفاقات غمگین جهان مانند بمباران هیروشیما نتیجه همین نوع نگرش نتیجهگرایی است و به تبعات آن کاری ندارند. مصلحتگرا این پرسش را مطرح میکند که آیا کشتن سه نفر به کشتن صد نفر میارزد؟ بنابراین، بهرامخان و ناهید در فیلم ما وظیفهگرا هستند و میگویند وظیفه ما نیست که درخت را بشکنیم و از ریشه جدا کنیم؛ حالا هرکس هرکاری میخواهد انجام دهد.