گمشده زمانه خویش
سریال «عشق کوفی» که این روزها مهمان آخر هفتههای مخاطبان میشود، تلاش کرده است از شکل همیشگی درامهای محرمی خارج شود. این مجموعه یک عشق متفاوت در دل تاریخ را به نمایش گذاشته تا آنتن را دوباره به سمت درامهای تاریخی بکشاند. کفه اصلی ترازو در عشق کوفی به سمت شخصیت هلال و تصمیمهای او سنگینی میکند. هلال که پسری از خاندان علوی است بهنوعی درگیر عشق دختری از خاندان اموی میشود و با ازدواجش از برخی خط قرمزهای خاندان علوی عبور میکند.
در شخصیتی که از هلال میبینیم برخلاف بسیاری از شخصیتهای سریالهای تلویزیونی عشق کوفی، تردید دارد. حتی این تردید او را به مخاطب نزدیکتر میکند. شاید در جاهایی مخاطب سامیه را درک نکند که کاملا سمت حق ایستاده یا نتواند با خانواده عثمانیان ارتباط برقرار کند اما هلال شخصیتی آشناتر است. تعریف این شخصیت از اول برای خودتان چه بود و چطور با کارگردان به این نتیجه رسیدید که بخواهید با چنین ابعادی هلال را نشان دهید که هم شخصیت مثبتی باشد و هم در جاهایی کارهایی انجام دهد که همه با او مخالفت میکنند؟
به نظرم هلال گم شده است، یعنی بین عالمی از عقاید سیاسی که آن موقع جریان داشته، هلال نمیداند کجا باید برود و از هر طرف چیزهایی میبیند. از ابتدای قصه هم مشخص است هلال رفته برای نگهبانی از کاروانهایی که از شهر بیرون میروند؛ یعنی خود را از شهر و موقعیت سیاسی دور میکند و سعی دارد بیشتر در تنهایی باشد. هلال یک دیالوگ خیلی خوب دارد که آن را خیلی دوست دارم و این است: « میان من و مولایم نسبتی است چنان که میان عبد و پروردگار». همچنین در بخشهایی از دیالوگهایم با اجازه اساتید یک بداهه پردازی کرده بودم. مثل بیان لاحول ولا قوه الا بالله در سکانسی که تیر را رها میکند. این عبارت کلیدواژه زندگیام است و تصور کردم برای هلال هم همینطور است. اگر یک نفر از هلال کمک بخواهد وارد عمل میشود و نمیتواند خود را کنار بکشد، حتی اگر در سختترین شرایط زندگیاش باشد.
یعنی باور دارید هلال راه حق را در همین کمک کردن میبیند؟
به نظرم هلال سعی میکند به سمت چیزی که فکر میکند، درستتر است برود و نمیشود گفت راه حق را میبیند. کسی که راه حق را میبیند، مسلما امام آن زمان است و جایگاه خیلی بالاتری دارد. هلال گم شده و فقط میکوشد که اگر از او دعوتی میشود، نه نگوید و فکر میکند اگر میتواند مردانگی یا کمکی به هر کسی کند، حتما این کار را انجام بدهد. هلال خیلی به خودم نزدیک است.
رابطه میان هلال و مادرش هم برای مخاطبان جالب است، چراکه بیننده انتظار دارد پسر سامیه شبیه خودش یا همسرش باشد که این اتفاق نیفتاده و قصه به این صورت است که هلال با اینکه میکوشد احترام مادر را حفظ کند، ولی معمولا با چالش همراه است و از سوی دیگر کارهایی انجام میدهد که چالش ایجاد میشود و مادرش در ظاهر با تندی با پسرش برخورد میکند. در شکلگیری این ارتباط چقدر دوستان کمک میکردند و تا چه میزان با لعیا زنگنه به این نتیجه رسیدید که این سبک اجرا را داشته باشید؟
اجرا که خارج از متن نیست و تمام چیزی است که قبلا دربارهاش فکر شده و رابطهها در بستر خانواده بنا شده است. طبیعی است که فشار بیش از حد میتواند آدم را پس بزند و چه بسا هلال هم این طور است، حتی زمانی که در شهر نیست به خاطر فشارها و شاید عقایدی است که سامیه زیاد از حد به او تحمیل میکند. هر وقت این دو را میبینیم یا با هم قهرند یا هلال در حال توجیه کارهایش است یا سامیه در حال مواخذه کردن او یا هلال ترجیح میدهد کارهایی را که میکند، نگوید و بگذارد تا به وقتش متوجه شود. در مجموع ارتباط میان هلال و مادرش خارج از متن نبوده و سعی کردیم متن را بهدرستی اجرا کنیم، چون درست هم نوشته شده بود.
البته وقتی هنرمند وارد صحنه میشود با ایدههای خودش میآید و با نویسنده و کارگردان صحبت میکند پس هنگام اجرا لحظاتی پیش میآید که خارج از متن باشد. آیا درباره این لحظات با کارگردان صحبت کردید که بهتر است برخی ویژگیهای شخصیتی هلال در بخشهایی از سریال پررنگ شود تا مخاطب ارتباط بیشتری برقرار کند؟
در وهله اول برای خودم سؤال ایجاد میشد و آن را با آقایان آخوندپور (کارگردان) و کاظمی (نویسنده) در میان میگذاشتم؛ برای این که اول خودم باید با شخصیت ارتباط برقرار کنم و بعد مخاطب. بنابراین از اول سعی کردم هلال را کمی کمحرفتر کنم. یکی از چالشهایم این بود که کمی دیالوگها برای هلال کمتر یا کوتاهتر شود. به نظرم گاهی اضافهگویی زیاد از حد تاثیری نمیگذارد و نیازی به پرگویی نیست.قبل از هر سکانس دورخوانی و تمرین داشتیم و با صلاحدید آقای آخوندپور این اتفاق برایمان میافتاد؛ یعنی بعضی دیالوگها را جوری تغییر میدادیم که در دهانمان بچرخد. خانم زنگنه هم به همین شکل بود و دیالوگها به طریقی میگرفتیم که در بیانمان روانتر باشد. با این تغییرات، دیالوگها به نوعی امروزیتر و جنس ارتباط این دو شیرینتر میشد تا به دل بنشیند. فکر نمیکنم در هیچ خانهای، فضا همیشه گل و بلبل باشد. آدم با نزدیکترین کسانی که زندگی میکند بیشترین چالش را دارد. در ضمن اضافه میکنم که منظورم از بداههپردازی شکل مرسوم آن نیست. در دورخوانی مواردی را که به ذهنم میرسید با کارگردان در میان میگذاشتم. مثل همان دیالوگ «لا حول ولا قوه الا با…» که در صحنه گفتم. در آن صحنه دیالوگی وجود نداشت. با خودم گفتم چون هلال در این صحنه در نقش محافظ است و یک تیر دارد و شخصی که باید از او محافظت کند دارد کشته میشود، پس چنین جملهای از زبان هلال گفته شود. آقای آخوندپور تایید کرد. در بقیه جاها بداههپردازی آنچنانی نمیکردیم و سعی میکردیم دیالوگها را که خیلی خوب و تاریخی نوشته شده بود بشکنیم و قدری نرمتر کنیم تا بتوانیم میان خودمان ارتباطی راحتتر به وجود بیاوریم. اگر خیلی درگیر این باشیم که چه فعلی را به کار ببریم و بخواهیم کلمات را خیلی درست ادا کنیم برای مخاطبان سنگین میشود؛ همچنین بازیگر درگیر دیالوگ میشود و ارتباط بین بازیگران شکل نمیگیرد. هر کدام در مغزشان دنیای جداگانه خود را میسازند و این ارتباط شکل نخواهد گرفت.
قبل از شروع تولید سریال عشق کوفی، زمانی که فیلمنامه را خواندید فکر میکردید با آقای آخوندپور تا این حد تعامل داشته باشید؟ چون در برخی از کارها میبینیم تعامل با کارگردان چندان شکل نمیگیرد. در کل با چه ذهنیتی وارد کار شدید، با توجه به این که فضای کار خیلی متفاوت از کارهای قبلی تان در تئاتر یا تلویزیون است؟
همیشه این تعامل را با کارگردان داشتم و در سریال عشق کوفی بیشتر بود، چون اولین بار است که به من اعتماد کردند و نقش یک را به من سپردند. وقتی بازیگر مطالعه دقیقی روی فیلمنامه داشته باشد و کاراکتر را برای خودش هضم کند چنین میشود. در غیر این صورت بازیگر فقط سر لوکیشن میآید، دیالوگ را حفظ میکند و اگر بخواهد بداههای اضافه کند یا دیالوگ را تغییر دهد صرف راحت کردن خودش است که میخواهد رد شود و برود و ارزش هنری کار خیلی برایش مهم نیست. شاید در اینجا کارگردان با بازیگر به چالش بخورد. اگر نقش برای بازیگر مهم باشد و حسابی آن را بررسی کرده باشد، پیشنهادهایش حداقل میتواند کارگردان و نویسنده را به فکر وادار کند؛ چون وقتی نویسنده فیلمنامه را مینویسد مثلا روی ۱۲شخصیت اصلی شخصیتپردازی میکند اما تمرکز بازیگر روی نقش خود است.فیلمنامه عشق کوفی یکی از بهترین فیلمنامههایی است که خواندم؛ یعنی کمترین میزان جستوجو برای پیدا کردن کاراکتر را نیاز داشتیم. همانطور که گفتم وقتی نویسنده شخصیتپردازی میکند باید برای چند شخصیت جزئیات بنویسد، شخصیتپردازی کند، خانوادهاش را بسازد و چند مورد دیگر؛ ولی من به عنوان بازیگر فقط روی شخصیت هلال سوار میشوم و به آن فکر میکنم که در اینجا چه کار میکند و آیا تنهایی دارد و… بنابراین به طرح فکر میکنم و عمیقتر نگاهش میکنم. کلیدهایی که نویسنده و کارگردان به دستم میدهند مرا به نقش نزدیکتر میکند و میتوانم درهای بسته ذهنی هلال را بیشتر باز کنم. اما در همان لحظه نویسنده و کارگردان هر قدر هم تجربه داشته باشند باز هم باید روی هزار میزانسن، بازی گرفتن از بازیگر و… فکر کنند و نمیتوانند فقط تمرکزشان را روی یک نقش بگذارند؛ کما این که در فیلمهای دیگر وقتی این اتفاق فقط برای یک شخصیت میافتد میبینیم که شخصیتها تخت شدند. در مجموع اگر بخواهیم نگاهی به سریال عشق کوفی داشته باشیم باید بگویم ما در این سریال شخصیت تخت نداریم. این تفاوتها بامزه است. ما یک گروه بودیم که کاری بیحاشیه داشتیم و یکدل و یکدست جلو رفت، رأس هرم آقایان سعید سعدی تهیهکننده و حسن آخوندپور کارگردان بودند و دیگر عوامل هم زحمت کشیدند. خوشحالم که در این پروژه به جوانان اعتماد و کار به آنها سپرده شد. همانطور که میدانید نویسندگان سریال جوان هستند یا آقای آخوندپور پیش از این کار تاریخی نکرده بود.
درباره کم حرف زدن هلال صحبت شد که به مرموز بودن شخصیت، جلوهگری تردیدهایش و درونگرا بودنش کمک میکند. اما طرف دیگر مخاطب در جاهایی دوست داشت بیشتر بفهمد این شخصیت به عنوان نقش اول دقیقا میخواهد چه کار کند؟ به همین دلیل مخاطبان در بخشهایی از تصمیمات هلال غافلگیر میشوند. نگاهتان به این کمحرفی به دلیل ایجاد تردید بود و موافقید که در جاهایی مخاطب ممکن است با این میزان از مرموز بودن ارتباط برقرار نکند؟
ما در دورهای زندگی میکنیم که همه چیز سهلالوصول شده و زود به نتیجه میرسیم؛ یعنی در هر کاری با اینترنت و… به سرعت آن را به دست میآورید. به همین دلیل ممکن است مخاطب بخواهد خیلی سریع بفهمد که آخر ماجرا چیست. قسمت اول که پخش شد بسیاری در صفحات مجازی نوشتند اینها که قرار است با هم ازدواج کنند؛ یعنی تا جلوترها را میبینند و این از ذهن جستوجوگرشان میآید اما با توجه به این نوع شخصیتپردازی نمیتوان پیچوخمها را تشخیص داد. هلال، آدمی است که میخواهد اگر حرفی میزند به آن عمل کند. چون تردید دارد و مطمئن نیست، به دنبال نشانهای میگردد. چیزی هم نمیگوید. با حرفنزدن تردید درون این شخصیت، تصویری شده که به نظرم از نظر نمایشی درست و بجاست. سریالهایی که در تلویزیون، پلتفرمها و سینما میبینید، اکثرا دیالوگمحور شدند که به نظرم اشتباه است. نباید کلا تصویرپردازی را از ذهن مخاطب حذف کنیم و بیشتر بخواهیم با دیالوگ به او خوراک دهیم. داستان برای تصویر اینطوری پیش نخواهد رفت. اگر رادیو باشد، میشود که به نظرم در رادیو هم یک نفر باید توضیح صحنه بخواند که اینجا کجاست و موارد دیگر.
اما شخصیتهایی که دور هلال هستند زیاد صحبت میکنند؛ یعنی اهل بیانیهدادن هستند. مثل مادر هلال یا نائله که تندتر و آتشیتر هستند و در طول کار زیاد صحبت میکنند.
اتفاقا همین باعث شده است هلال سکوت کند و شخصیتی متمایز باشد.
هلال صحنههای تیراندازی، اسبسواری و تعقیب و گریز دارد. برای مخاطبان این سؤال پیشآمده که آیا سعید شریف این صحنهها را با تمرین اجرا کرده یا اینکه از بدلکار کمک گرفته است؟
یکماه زودتر از بقیه به پروژه اضافه شدم و در این یکماه تلاش کردم شمشیربازی، اسبسواری و تیراندازی با تیروکمان را یاد بگیرم و تا جایی که میتوانم خودم انجام دهم اما جاهایی که به مهارت بالای اسبسواری نیاز بود بدلکار انجام میداد. تا جایی که میشد سعی میکردم همراهشان باشم و هرجا که خودم میتوانم بازی کنم. در صحنههای جنگی تلاش میکردم کلا خودم باشم اما در اسبسواریها کمک کردند.
در سریال، هلال را در موقعیتهای مختلف میبینیم. مثلا مراقبت از کاروانها و درگیریهایی که وجود داشت، موقعیتی که با خانوادهاش دارد، رابطه عاطفی با دختری که او را دوست دارد و… . موقعیت یا صحنهای بوده که به لحاظ روحی شما را دچار چالش بیشتری کرده باشد؟
همان صحنهای که اوحد میآید و میگوید باید سب علی کنی. واقعا شیفته حضرتعلی(ع) هستم و از اول که فیلمنامه را خواندم و آقای آخوندپور را دیدم گفتم این منم. ارتباط اولیهام با نقش بهخاطر همین شیفتگی برقرار شد. همانطور که گفتم آن لحظه خیلی برایم ویژه بود. از اولین روز فیلمبرداری به این سکانس خیلی فکر میکردم. از نظر حس درونی، معنوی و عرفانی آن لحظه که از من خواست این کار را کنم، تنها میروم، رو به آسمان میکنم و صحبت میکنم برایم خاص بود.
مسلما در این مدت بازخوردهای متفاوتی از سریال عشقکوفی گرفتید. دراینباره برایمان بگویید؟
به نظرم تقریبا بیشتر آدمها شبیه هلال هستند و اتفاقا ما به چنین شخصیتهایی نیاز داریم که پای حرفشان میایستند. خیلی از مردم ما کمحرف شدند، گم شدهاند و نمیدانند داستانشان چگونه است. نام کاراکتر یعنی هلال خیلی هوشمندانه انتخاب شده است. قاعده دوم شمس تبریزی راجع به صبر است و میگوید صبر باید تا هلال ماه به بدر کامل بدل شود. در دورهای زندگی میکنیم که اینقدر همه چیز زود به دست میآید که نمیتوانیم برای چیزی صبر کنیم و اذیت میشویم و صبر برایمان معنی ندارد و ممکن است بههمینخاطر خیلی از موقعیتها را از دست بدهیم. سال ۸۴ ــ ۸۳ مدرک بازیگری را گرفتم و آنموقع که مصاحبه بازیگران را میخواندم میگفتند ۱۵سال است که کار میکنیم و هنوز در فلان جایگاهیم. میگفتم چطور ممکن است؟! الان میبینم برای خودم ۱۸سال طول کشید تا به اینجا برسم. اگر صبر کنیم مثل هلال نشانههایی در زندگی روزمرهمان دریافت میکنیم. باید وارد میدان عمل شویم و صبر کنیم. تلاش کنیم تا ببینیم در ادامه چه اتفاقی میافتد. نباید زود از اتفاقات دلخور و سرخورده شویم. اگر مردم کاراکتر را دوست داشته باشند لطف خداست. سعی کردم چیزی را که از عهدهام برمیآمده انجام دهم.
دیالوگهای سریال عشقکوفی با اینکه آهنگ تاریخی دارد، ولی در جاهایی شبیه کلمات امروزی است و واژههایی استفاده میشود که شاید در سریالهای تاریخی خیلی آشنا نیست. حتی در صحنهای وقتی هلال خواهرزادهاش را میبیند، دیالوگهایش با او خیلی امروزی میشود و میگوید چشم! این تغییرات را بازیگران ایجاد کردند یا همینطور نوشته شده بود؟
این موضوع بیشتر گردن ماست، چون متن اینطور نبود. در برخی قسمتها ما برای نزدیکتر شدن خودمان به نقش و ارتباط حسی نقشها با همدیگر سعی کردیم خیلی ادبی نباشد. وقتی خودمان نسبت به این آدمها دورتر باشیم ارتباط شکل نمیگیرد و قاعدتا بیننده هم نمیتواند آن ارتباط را درک کند؛ مخصوصا ارتباط با بچهها. وقتی به این شکل با بچهها رفتار میکنید با شما صمیمیتر میشوند و لحظههای ناب بازی میشود و بچه حس صمیمیتری نسبت به من که داییاش هستم یا دیگر کاراکترها برقرار میکند. اگر خود فیلمنامه را بخوانید چنین مواردی که گفتید را پیدا نمیکنید. همه این موارد به بازیگر برمیگردد. علاوهبرآن اکثر دیالوگهای اینشکلی برای من رخ داده است چون دست مرا در فیلتر نهایی باز گذاشته بودند و بعضی جاها به صلاحدید دوستان لحن دیالوگها را عوض کردم.