جمشید ملکپور از کتابش که به تازگی برگزیده جایزه «مهرگان» شده، داستاننویس شدنش بعد از کار در حوزه نمایش، پایان جستوجوی ۴۶ ساله، اعتیاد موبایلی تا ناشران مافیایی، تنها جایی که بخت به او لبخند زده، وضعیت ادبیات داستانی و تاثیر جایزههای ادبی میگوید.
«اپرای خاموشی صدا در تالار رودکی» نوشته جمشید ملکپور، داستاننویس، پژوهشگر، کارگردان و استاد دانشکده هنرهای دراماتیک در بیست و یکمین و بیست و دومین دوره جایزه مهرگان ادب به عنوان رمان برگزیده شناخته شد. به این مناسبت ایسنا با این نویسنده گفتوگویی داشت که مشروح آن در ادامه میآید:
در ابتدا برگزیده شدن داستان شما، «اپرای خاموشی صدا در تالار رودکی» را که در نشر افراز چاپ شده، تبریک میگویم. اگر امکان دارد کمی راجعبه رمانی که جایزه مهرگان ادب را بهعنوان قدیمیترین جایزه خصوصی در ادبیات داستانی ایران گرفته توضیح دهید.
این داستان که در واقع چهارمین داستان من است بعد از «هفت دهلیز»، «کاشف رؤیا» و «روز اول ماه مهر هرگز نیامد»، در سال ۱۳۹۸ به چاپ رسید و چنانکه بنیاد جایزه مهرگان ادب اعلام کرده در میان ۱۵۰۰ داستان و مجموعه داستانی که در سالهای ۱۳۹۸ و ۱۳۹۹ به چاپ رسیدهاند توسط هیئت داوران تندیس رمان برگزیدۀ دورۀ بیست و یکم و بیست و دوم مهرگان ادب را گرفت.
داستان همانطور که از عنوانش میشود فهمید در تالار رودکی روی میدهد و اشخاص داستان هنرمندان و کسانی هستند که در ساخت و ساز و هویتبخشی به این مکان هنری ـ فرهنگی نقش داشتند و خطرها کردند و با مشکلات دست و پنجه نرم کردند و جوانی گذاشتند. بهطوری که ساختمان تالار هم خود یکی از شخصیتهای داستان شده است.
پایان جستوجوی ۴۶ ساله
شما در حوزه نمایش و ادبیات نمایشی هم فعال بودهاید. این موضوع چه تأثیری در شکلگیری رمان شما داشته است؟
داستاننویس شدن من دقیقاً برمیگردد به همین موضوعی که مطرح کردید؛ من کتاب پژوهشی دارم با عنوان «ادبیات نمایشی در ایران» که چهار جلد آن تاکنون منتشر شده و جلد پنجم که آخرین جلد هم هست تا چند هفته دیگر روانۀ کتابفروشیها میشود و این جستوجوی چهل و ششساله انشاءالله ختم بهخیر میشود.
در طول این جستوجو و خواندن و نوشتن با هنرمندان و نویسندگان و وقایعی برخورد کردم که بهشدت مرا تحت تأثیر خود قرار دادند. با برخی رابطه عاطفی برقرار کردم و از برخی گریزان شدم، و همه آنها هم مایههای دراماتیک لازم را در خود داشتند. اما از آنجا که در پژوهش ما نمیتوانیم عواطف و حساسیتها و دوست داشتنها و دوست نداشتنهای خود را دخالت بدهیم و من میخواستم که این را به نوعی آشکار و بیان کنم، تصمیم گرفتم که در کنار کتاب ادبیات نمایشی در ایران از فرمت ادبی داستان استفاده کنم و این شخصیتها و وقایع را به صورت خیالی ـ واقعی بنویسم.
داستانهایی تحت تأثیر حرفهام
حاصل آن هم سه رمان از پنج رمانم شد که تحت تأثیر این مطالعات و زندگی خود من در نمایش نوشته شدند؛ اولی «هفت دهلیز» است که در سال ۶۸ نوشته و در سال ۷۰ چاپ شد و به خودکشیهایی میپردازد که در تئاتر ایران و توسط هنرمندان تئاتر انجام شد. از میرسیفالدین کرمانشاهی گرفته که اولین کارگردان تئاتر ایران بود و در سال ۱۳۱۱ خودکشی کرد تا رضاکمال شهرزاد نمایشنامهنویس، هوشنگ سارنگ بازیگر و عباس نعلبندیان نمایشنامهنویس که این یکی در سال ۱۳۶۸ به زندگی خود خاتمه داد. در دومین رمانم، «کاشف رؤیا» که در سال ۱۳۹۳ چاپ شد به دو دهۀ ۵۰ و ۶۰ تئاتر ایران پرداختم که داستانی عاشقانه دارد که در دانشکدۀ هنرهای زیبا اتفاق میافتد و در سال ۱۳۶۷ به پایان میرسد. سومین هم که همین «اپرای خاموشی صدا در تالار رودکی» است که توضیح دادم. پس میبینید جدا از دو داستان دیگرم، «روز اول ماه مهر هرگز نیامد» و «باد نوبان»، سه داستان دیگرم تحت تأثیر حرفه اصلیام، نمایش، نوشته شدهاند. لازم به گفتن است که داستان «باد نوبان» هم سال گذشته تندیس رمان برتر جایزه اصغر عبدالهی را از آن خود کرد.
از اعتیاد موبایلی تا ناشران مافیایی!
وضعیت ادبیات داستانی خودمان را چگونه میبینید. در کجا ایستادهایم؟ نقاط قوت و ضعف آن بهنظر شما چیست؟
این سؤالی است که جواب جامعی میطلبد. چه یک یا دو عامل در این وضعیتی دخیل نیست که در داستاننویسی بهطور خاص و در هنر و ادبیات بهطور عام داریم. درست است که انقلاب دیجیتالی و رواج اینترنت و خصوصا موبایل، اکثریتی را از کتاب دور کرد و بیشتر آنها را عادت داد به فرهنگ سطحی اینترنتی اما در اروپا و سایر کشورها کمکم تعدادی دوباره به کتاب روی آوردند. چنانکه بیشتر ناشران کوچکی که کارشان را تعطیل کرده بودند، دوباره شروع بهکار کردند. اما متاسفانه در ایران این اتفاق نیفتاد و تیراژ کتابها، خصوصاً داستان که حتی به ۲۰۰ رسیده از وضعیت بد کتاب خبر میدهد. چطور میشود در کشوری با ۸۵ میلیون جمعیت و چهار میلیون دانشجوی دانشگاهی این تیراژ را داشت؟
به جز اعتیاد جامعه به فرهنگ موبایلی باید از عاملهای دیگری هم گفت. ممیزی یکی از آنهاست که به هر حال در یکصد سال گذشته در ایران وجود داشته است. اجبار انتخاب نویسنده در نوع شخصیتپردازی و اتفاقات را هم باید اضافه کرد. نویسندگان ما نمیتوانند به بسیاری از وقایع و اشخاص نزدیک بشوند و به همین دلیل به نوعی از داستاننویسی روی آوردهاند که بیشتر بر تکنیک تمرکز دارد تا محتوا. بازی با زبان، بازی با ساختمان اثر، و خیلی شخصی نوشتن. این شکل از داستان متاسفانه مخاطب خود را از دست میدهد و من شنیدهام که تدریس هم میشود. داستان قبل از هر چیزی داستان است. باید داستانی وجود داشته باشد و کششی که مخاطب را با خود به صفحه آخر ببرد. یادمان باشد این بلایی است که سر سینما قبل از انقلاب آمد. چون نمیتوانستند معلم و پزشک و نظامی و کارمند را موضوع فیلم قرار بدهند و درون و برون شخصیتها را به تصویر بکشند به سراغ جاهلها و رقاصههای کافهها و کابارهها رفتند که کسی حامی آنها نبود و دولت و دستگاه سانسور حمایت میکرد که فیلمها دربارۀ همین اشخاص باشند.
عامل دیگر ناشرانی هستند که مافیایی عمل میکنند. فقط از چند نویسنده خاص چاپ میکنند و در پی کشف استعدادها و صداهای نو نیستند. مجله و منتقد هم دارند و بسیاری از کارها را نخوانده رد میکنند و منتقدان وابسته به چنین ناشران و محفلهای بسته، درباره سایر آثار سکوت میکنند.
مطبوعات عامل دیگر رکود داستاننویسی ما شدهاند. سابق بر این هر روزنامه هر هفته یک صفحه کامل به معرفی و نقد کتاب اختصاص میداد، جُنگها و مجلات ادبی هنری همین کار را میکردند اما امروز حداکثر در یک کادر شش سانتی پایین صفحهای خبر چاپ کتابی را میدهند. مثل آگهیهای فوت! در حالی که اگر من فردا فیلمی بسازم بیمحتوا و مبتذل شرح و تفصیلات فیلم و من در دهها روزنامه و مجله و رسانه پخش میشود.
خلاصه آن که آب و آتش و باد و خاک و فلک همه دست به دست هم دادهاند که کتاب به این روز بیفتد. منتقدی که داستان هم مینویسد و برو بیایی دارد و صفحات ادبی یکی دو مجله را در انحصار خود دارد در مراسم جایزه مهرگان ادب مرا دید و جلو آمد و گفت «استاد من نمیدانستم شما داستان هم مینویسی!» یعنی این آقا نمیدانست که من پنج رمان نوشته و چاپ کردهام؟ یا از محفل خود بیرون نمیآید و ببیند بیرون از در چه خبر است یا دارد از حربۀ سکوت استفاده میکند که روش رایجی در هنر و ادبیات ایران است برای دیده نشدن عدهای. این فاجعه است.
تنها جایی که بخت به من لبخند زده!
درباره کتابهایی که در حوزۀ تئاتر هم منتشر میشود همین نظر وجود دارد با اینکه هر سال تعداد بیشتری دانشجوی تئاتر گرفته میشود، وضعیت کتابها اینطور است؟
بله، همینطور است که شما گفتید. اجازه بدهید جواب را با آمار بدهم. زمانی ما حدود ۲۰۰ دانشجوی تئاتر در دو دانشکده داشتیم با ۳۰۰ تا ۵۰۰ بازیگر و کارگردان. تیراژ نمایشنامههای چاپشده بین ۱۰۰۰ تا ۳۰۰۰ بود. امروز ما حدود ۲۰۰۰ دانشجوی تئاتر داریم، نزدیک ۵۰۰۰ فارغالتحصیل و بالای ۵۰۰۰ بازیگر و کارگردان. آن وقت تیراژ نمایشنامهها و کتابهای تئاتری تا ۲۰۰ هم پایین آمده که همین تعداد هم فروش نمیروند. پس وضع بدتر از داستان است.
جالب است که مشابهتی هم هست. هم رمان خارجی و هم نمایشنامه خارجی بیشتر از آثار ایرانی فروش میرود. در حالی که در سایر کشورها، مثلا انگلیس، اگر تیراژ رمانهای ترجمه از زبانهای دیگر ۵۰۰۰ تا باشد رمان انگلیسی کمتر از ۵۰۰۰۰ تا نیست. یعنی اول آثار وطنی بعد آثار ترجمهای با اقبال روبهرو میشود. البته باز باید بگویم که در تنها جایی در هنر و ادبیات که بخت به من لبخند زده همین جاست. چه ادبیات نمایشی در ایران تاکنون بیشتر از ۱۰ هزار نسخه چاپ شده و همچنان خواهان دارد. البته تنها تئاتریها نیستند بلکه اهل ادب و سینما و تاریخ هم روی خوش به آن نشان دادهاند.
کتابهایی که سیل برد
گویا چند سال پیش سیل به کتابخانه و آرشیو شخصی شما آسیب رساند. به نظر شما تمهیدی برای نگهداری کتابخانههای شخصی در مکانهای امن وجود دارد که آسیبی به این گنجینههای فرهنگی وارد نشود؟
این را هم درست فرمودید. بله باید اینطور باشد اما متاسفانه وقتی اطلاع پیدا میکنم که حتی کتابخانههای معتبر ما هم از گزند چنین حوادثی در امان نیستند یا گاهی حتی پاکسازی میشوند دیگر چارهای نمیماند.
من با خانواده جعفر والی تماس گرفتم و از آنها درخواست چند عکس از اجراهای او را داشتم که قبلا در خانه آنها دیده بودم. گفتند که تمام آرشیو را به یکی از مراکز تئاتری و به گفته شما «امن» دادهاند و حالا میگویند ناپدید شده است. در آن سیل نیمی از آرشیو من و خصوصاً نسخ خطی و پوسترها و بروشورهای قدیمی خمیر شدند. مقصر هم شهرداری بود که به درخواستهای مکرر من توجه نکرد و زمین بغل خانه من را که مخروبهای بیش نیست فکری به حالش نکرد. البته بعداً کمی درست کردند که دیگر کار از کار گذشته بود و سهراب مرده بود.
اگر عشق به قلم نبود، عشق به فرهنگ و تمدن نبود، عشق به عاشقی نبود، نوشتن در این سرای آب در هاون کوبیدن بود
جایزه ادبی یکی از کارهایی است که در دیده شدن و توجه به کتاب کمک میکند و کتابهایی که جایزه میبرند معمولاً مورد اقبال قرار میگیرند. نظر شما چیست؟ آیا تأثیری میتوانند بر کتاب داشته باشند؟ یا جوایز ادبی در ایران چنین تأثیری دارند؟
کاملاً درست است. وقتی کتابی برای مثال جایزه «بوکر» یا «پولیتزر» را میبرد، سوای ارزش ادبی آن در فروش کتاب تأثیر زیادی میگذارند و دهها هزار نسخه به فروش میرود. پس تأثیر دارند. در ایران هم کمی تأثیر دارند. چنان که بعد از برگزیده شدن «اپرای خاموشی صدا در تالار رودکی» درخواست خرید بیشتر شده است اما این تأثیر جزیی است چرا که رسانهها و مطبوعات که باید آن را پوشش بدهند راحت از کنار آن رد شدهاند. باور میکنید روزنامهها، مجلات و رسانهها با این رویداد با سکوت برخورد کردند؟ شما اولین و فکر کنم آخرین رسانهای هستید که با این مصاحبه به آن دارید توجه میکنید. خلاصه کنم که اگر عشق به قلم نبود، عشق به فرهنگ و تمدن نبود، عشق به عاشقی نبود، نوشتن در این سرای آب در هاون کوبیدن بود…
جمشید ملکپور، فارغالتحصیل در تئاتر و سینما از دانشگاه تهران (لیسانس)، دانشگاه نیویورک (فوق لیسانس) و دانشگاه ملی استرالیا (دکترا)، پژوهشگر، داستاننویس، کارگردان و استاد دانشگاه (دانشکده هنرهای دراماتیک/هنرهای زیبا/ دانشگاه کرتین/دانشگاه کانبرا/دانشگاه ملی استرالیا/دانشگاه ساوت پاسفیک/دانشگاه گلف و عضو انستیتوی مطالعات علوم انسانی و هنرهای آتن (یونان) است.
از آثار پژوهشی او میتوان به «ادبیات نمایشی در ایران، جلد اول، نخستین کوششها تا دورهی قاجار»، «ادبیات نمایشی در ایران، جلد دوم، دوران مشروطیت»، «ادبیات نمایشی در ایران، جلد سوم، ملّیگرایی در نمایش (دوران رضا شاه پهلوی)»، «ادبیات نمایشی در ایران، جلد چهارم، دوره طلایی نمایش در ایران»، «ادبیات نمایشی در ایران، جلد پنجم، فراز و فرود نمایش (۱۳۵۷ – ۱۳۳۲)» انتشارات توس، «گزیدهای از تاریخ نمایش در جهان» انتشارات افراز، «تطور اصول و مفاهیم در شبیهخوانی» انتشارات جشنواره تئاتر دانشگاهی، «نمایش کلاسیک» انتشارات جشنواره تئاتر دانشگاهی و The Islamic Drama, Routledge, London و «درام اسلامی» نوشته جمشید ملکپور، ترجمه فرزام حقیقی، انتشارات بیدگل اشاره کرد.
«یاران (سلسله حکمت)»، فیلمنامه/کارگردان، «باد سرخ» فیلمنامه/کارگردان و «دیدار» فیلمنامه از فعالیتهای او در حوزه فیلم و «پایان ظلمت» دومترو رادو پوپوسکو، طراح و کارگردان، «ایستگاه»، سعید کاویان، کارگردان، «پرومته در بند»، آیسخولوس، طراح و کارگردان، «ادیپوس شهریار»، طراح و کارگردان، «آنتیگونه»، برتولد برشت، طراح و کارگردان، «مکبث»، ویلیام شکسپیر، کارگردان، «افسانهای دلخراش»، سوفوکلس (اقتباس)، طراح و کارگردان، «کالیگولا»، آلبرت کامو، طراح و کارگردان، «رؤیای نیمهی شب تابستان»، ویلیام شکسپیر، طراح و کارگردان و «رقص مرگ»، آگوست استریندبرگ، طراح و کارگردان از فعالیتهای نمایشی جمشید ملکپور است.
او همچنین تندیس پژوهشگر برتر (جایزه جلال ستاری)، ۱۳۹۹ و تندیس داستان برگزیده داستان بلند، باد نوبان، جایزه اصغر عبدالهی، ۱۴۰۰ را دریافت کرده است.