بتهوون با بهرهگیری و استنباط از سخن ارسطو گفتهبود: «آنجا که سخن از گفتن باز میماند، موسیقی آغاز میشود.» ولی ما به قصد ساعتی گفتوگو با اردوان کامکار، آهنگساز و نوازنده برجسته سنتور، چارهای نداشتیم که موسیقی را متوقف کنیم و سخن گفتن را پی بگیریم اما مگر موسیقی دستبردار بود ومیشد درمصاحبت با یکی ازبزرگان موسیقی ایران، خبری از ساز نباشد. برای همین تقریبا درهمه زمان گفتوگوکه درآموزشگاه(موسیقی) اردوان کامکار برگزار شد، صدای سنتور هنرجویان و معلمان از اتاقهای مجاور به گوش میرسید و به شکل دلپذیر و آرامشبخشی حرفهای ما را همراهی میکرد.
به دنیا آمدن درخانواده کامکارها حسن است یا چالش؟ به نظرمیرسد این تقدیر بهدلیل زیست دریک خانواده اهل موسیقی هم وجهه مثبت دارد وهم چون فرزند آخرخانواده هستید، باری رابه شما تحمیل وتوقعی برای ارائه کارخوب درموسیقی ایجاد میکند.
همانطور که فضا برای فعالیت هنری و موسیقایی در یک خانواده اهل موسیقی فراهم است به همان میزان هم دشواری برای اعضای خانواده وجود دارد که قدم در این راه بگذارند. مگر اینکه اینقدر شما بهعنوان اعضای کوچکتر خانواده احترام به بزرگتر داشتهباشید که او را به عنوان الگو ببینید. در چنین وضعیتی، آن سختی به آسانی تبدیل خواهد شد اما در نسل جدید دیگر اینطور نیست و شاید در برخی موارد، جوانترها و نسل جدید، الگوی من به عنوان والدین باشند. چون زمانه فرق کرده و فرزندان امروزی از نظر سطح سواد عمومی و جامعه در موقعیت بالاتری هستند و سریعتر تغییرات را درک میکنند. چنین وضعیتی، کمی آن ترازوی نسبتها و حساب بردن فرزندان از پدر و مادر را دستخوش تغییر میکند. اما در زمان کودکی من اینطور نبود و ما واقعا پدر را به عنوان الگو قبول داشتیم و عاشقانه و آگاهانه برای فعالیت در زمینه موسیقی سراغ او رفتیم. درواقع اصلا باید و اجباری از طرف پدر مطرح نبود، بلکه جذابیتی که خود موسیقی همراه با شخصیت پدر به عنوان الگو داشت، مرا به سمت موسیقی کشاند. پدرم در زمان خدمت در ارتش و برای احیای گروه موسیقی آن، تحت تعلیم معلمانی از فرانسه و آلمان بود و بعد از آن هم علاقهاش به موسیقی به قدری بیشتر شد که خودش دنبال این کار رفت و بهصورت علمی آن را آموخت. او در حالی سراغ یادگیری سواد موسیقی رفت که برخی موسیقیدانان ایرانی مشهور در آن زمان، پنج خط نت هم ندیدهبودند. یک بار به استاد فرهاد فخرالدینی گفتم پدرم آن زمان در یک شهرستان دورافتاده مثل سنندج، هارمونی میخواند که باعث تعجب ایشان شد و گفتند مگر میشود؟
هیچ وقت علاقهمند به چیز دیگری نشدید که بخواهید بین آن و موسیقی، اولی را انتخاب کنید؟
اصلا دوست ندارم غلو کنم ولی تحت هیچ شرایطی و به هیچ چیز، غیراز موسیقی فکر نکردم. شاید خودستایی باشد اما اینقدر موسیقی را بالا میدیدم که هیچ کار دیگری را همسطح آن نمیدانستم.
از این نظر خیلی خوشبخت هستید. چون خیلیها در کاری فعالیت میکنند که آن را دوست ندارند.
خوشبختانه در کاری فعالیت میکنم که آن را دوست دارم و بله، متاسفانه افرادی هم هستند که کار و حرفهشان با خواست و آرزویشان یکی نیست.
البته میدانم درباره گروه اول مثل شما هم خوشبختی گاهی فقط منحصر به همان فعالیت در شغل موردعلاقه خلاصه میشود و در خود حرفه، چالشهایی وجود دارد که شما را دلسرد و دلزده میکند.
اصلا دلزده یعنی چه؟ گاهی این چالشها و موانع آدم را بیچاره میکند. بچههای محل در قدیم دنبال پدرم راه میافتادند و او را مسخره میکردند و میگفتند اینها همانهایی هستند که در میدان شهر موسیقی مینوازند. یعنی اینقدر فعالیت موسیقایی برای خانوادهها ناشناختهبود اما بعد از اینکه پدرم توانست با کار و هنرش، به تدریج فرهنگ موسیقی را در آنجا جا بیندازد، نگاهها تغییر کرد و باعث شد همان مردم به پدرم و خانواده ما افتخارکنند. خیلی از موزیسینهای مطرح آن منطقه در زمینه موسیقی سنتی و کردی، به نحوی شاگرد پدرم بودند.
یکی از نکات مهم کارنامه موسیقی شما، تلفیق مولفههای بومی و اقلیمی با فضای کلاسیک موسیقی و استانداردهای جهانشمول است. چقدر از این کار آگاهانه است و چقدر از ناخودآگاه میآید؟
موسیقی سنتی در همه جهان، ملودیهایی است که شخص خاصی آنها را نساخته بلکه ملودیهایی کوچک، آرام و سادهای است که طی مرور زمان هرکس آمده چیزی به آن اضافه کردهاست. خوبهایش در گذر زمان ماندهاند و آن بخشهای نازیبایش از بین رفتهاست. موسیقی سنتی ایران هم همینطور است، به همین ترتیب و نسل به نسل آمده و خودش را حفظ کردهاست. موسیقی سنتی یک ترتیب و مختصات مشخصی دارد که عوض شدنی نیست؛ مگر اساتیدی چون محمدرضا شجریان یا محمدرضا لطفی یا حسین علیزاده که در همین فضای موسیقی سنتی با ذوق و خلاقیت کار کردند اما در دوره من پایبندی کامل به موسیقی سنتی دیگر اقناعکننده نبود. دوستانم خیلی از موسیقی و سنتورنوازی من خوششان میآمد و تعریف میکردند اما بعد از یک سال دیگر چندان خبری از آن لذت و تعریف نبود و آن موسیقی برایشان یکنواخت و کهنه میشد. حالا در نسل قدیم افرادی مثل آقای اکبر گلپایگانی، زبلی بیشتری داشتند و در زمانی که کمتر کسی موسیقی سنتی را تحویل میگرفت و موسیقی پاپ حکمرانی میکرد، به بالاترین درجه رسید. این از همان دست نوآوریهای خیلی ارزشمندی بود که جواب داد و باعث شد جامعهای به سمت موسیقی سنتی کشیده شود. بعضیها هم همان زمان منحرف شدند و به جاده خاکی رفتند. این من هستم که به عنوان موزیسین، باید به مردم بگویم چه چیزی گوش کنند، نه اینکه مردم به من بگویند چه آهنگی بنوازم. این همان مسألهای است که هنر را از چیزهای دیگر جدا میکند. گفتنی هم نیست بلکه باید با اثرم، سلیقه موسیقی مردم را تربیت کنم.
خود آهنگساز و اهل موسیقی از چه جایی متوجه میشود که من یکی از هزاران موزیسین دیگر هستم یا اینکه حرف نویی دارم؟ به نظر میرسد شما در این مسیر دوم حرکت کردهاید.
بله، ولی خودم که نرفتم. آن فضا و جو موجود بود که مرا به این سمت هدایت کرد. نمیشود خودتان تصمیم به کار خلاقانه بگیرید و بگویید حالا من میخواهم کار نویی انجام دهم. متاسفانه ما ایرانیها اینقدر خودمان را با تعارفات بیهوده میبندیم که طرح هر مسأله دیگری خارج از این دایره، با حرف و حدیث و حاشیه همراه است. یک آهنگساز خیلی بزرگ میگوید من میخواهم یک کار نو انجام دهم. این کار نو را هم انجام میدهد ولی چون کارش نبوده و صرفا میخواهد کار نو انجام دهد، نتیجهبخش نیست یا درصورت موفقیت، کار بعدیاش دوباره بدون خلاقیت است و شبیه کارهای دیگرش میشود. خلق کردن، کار هر کسی نیست. اینطوری نیست که من بگویم میخواهم هنرمند شوم و کار خلاقه کنم. شما باید خلاق باشید. اگر بلاتشبیه به من بگویید که کار نو و خلاقانه انجام میدهم، به شرفم قسم اگر بدانم چه کار کردم و نمیدانم چه بگویم. فقط میتوانم بگویم من یک انباری از موسیقی در مغزم داشتم که همه چیز در آن بود؛ از موسیقی کلاسیک تا موسیقی سنتی ایران، موسیقی محلی و… هرگاه موقع ساخت موسیقی در جایی گیر میکردم، سراغ همان انبار موسیقی میرفتم. یعنی باید به قدری سواد موسیقی داشتهباشید و پیشینیان خودتان را اینقدر بشناسید و کارهایشان را تجزیه و تحلیل کردهباشید و انبار موسیقیتان پر باشد که در لحظه سراغ آنها بروید وگرنه اگر چیزی در مغز نباشد و شما بخواهید چیزی به آن تزریق کنید، نمیشود و بیفایده است.
پیرو همین نگاه خلاقه است که یکبار بحث موسیقی کمدی را مطرح کردید؟ انگار با توجه به همان انبار موسیقایی ذهنی و با بهرهگیری از ظرفیتهای موجود در تاریخ موسیقی کشور است که چنین دریچه تازهای باز میکنید.
البته من این نوع موسیقی را در نقاط دیگر جهان بهویژه در اروپایشرقی شنیدهام.
از همان جنس موسیقی که در فیلمهای امیر کوستوریتسا در مناطق بوسنیوهرزگوین و کرواسی و… شنیدهایم.
دقیقا. یعنی وقتی ملودی را گوش میکنید، کمدی و خندهدار است اما در ایران موسیقی کمدی نداریم و چندان آن را جدی نمیگیریم. در نقطه مقابل موسیقی غمگین و سوگوارانه زیاد داریم. در جنبههای دیگر زندگی هم کمدی و خنده را تقبیح میکنیم و بیشتر ترجیح میدهیم جدی باشیم، درحالیکه خنده و شادکردن دیگران، چیز بسیار خوبی است. همین هنر سیاهبازی در تئاتر ایران، چقدر خوب از ظرفیت خنده و شادی بهره میبرد. من موقع دیدن این سیاهبازیها بیچاره و از خنده رودهبر میشدم.
چقدر هم وابسته به موسیقی است.
آفرین. منظورم لودهبازی نیست، مثل آن عدهای که گاهی در چنین نمایشهایی فحش میدهند و برای گرفتن خنده از الفاظ رکیک استفاده میکنند اما خیلی از استادان سیاهبازی، فقط با ایجاد فضای کمدی و لحن انتقادی، مخاطب را میخندانند.
مثل سعدی افشار.
چه بود این سعدی افشار؟ از بس نوار اجراهایش را شنیدهبودیم، پارهپوره شدهبود! برادرم ارژنگ خیلی به افشار علاقه داشت و او نوارهای کاست این هنرمند را میخرید. تازه با شنیدن صدای افشار اینقدر میخندیدیم، شما فکر کنید اگر تصاویر اجراهای او را میدیدیم چقدر این شادی و کمدی مضاعف میشد. واقعا هنرمند درجه یکی بود.
یک بار درمصاحبهای گفتید: «موسیقی عرصه کسب درآمد نیست» با اینکه اشارات شما درباره کماعتبار شدن وجه هنری در بازار موسیقی است، فکر نمیکنید این جمله شما در تناقض با ذات کسب درآمد در بازار موسیقی باشد؟
واقعا شاید چنین چیزی عملی نباشد و حتی خندهدار به نظر برسد.
پس از یک نگاه ایدهآلیستی میآید؟
بله، خیلی. اعتقادم بر این است که اصلا نباید به یک پزشک قابل و جراح درجه یک، حقوق بدهند و نباید از مردم پول بگیرد. باید جایی، صندوقی باشد که هرچقدر پول خواست بتواند بردارد.
اگر دولت هنرشناس باشد و به افراد متخصص و متعهد احترام بگذارد، چنین اتفاقی هم میافتد.
آفرین، موسیقی هم همین است. البته تاکید میکنم این ناشی از یک نگاه ایدهآلیستی است و شاید به انحراف هم برود. مثل اروپا که برای موسیقی کلاسیک همین شکلی عمل میکند. موزیسینهایی که در این زمینه فعالیت میکنند، چون اصلا بحث مالی برایشان مطرح نیست و حقوقشان را دولت میپردازد، هرکاری که دوست دارند انجام میدهند؛ آثاری که شاید خیلی شخصی باشد و مخاطب را درنظر نگیرد. منظورم رفتن به این مسیر نیست اما به این نگاه معتقدم که پول من موسیقیدان را همه مردم میدهند، بنابراین باید وابسته به کسب درآمد مرسوم از بازار موسیقی نباشم تا اسیر هر خواست، تقاضا و سلیقهای نشوم و بتوانم کار باارزشی در این زمینه انجام دهم. هنر و موسیقی هم کاری نیست که از پس هرکسی برآید، بنابراین باید به این آدمهای نادر بگویید که به خاطر پول خودتان را خراب و بیهوده خرج نکنید. البته میدانیم که در واقعیت موجود، شدنی نیست. برای اینکه کمتر مقام مسئولی، سراغی از هنرمند میگیرد. در این چند سال چه کسی آمده به من بگوید این دستمزد شما یا بگوید خیلی ممنون که برای فرهنگ ایران کار کردی. با این حال، موزیسین اینقدر به کارش معتقد است که از شام شب خود میگذرد و به جایش سیم سازش را میخرد تا کار هنریاش را انجام دهد. هنرمند درجه یک باید در این سطح باشد.
اما جبر روزگار، معیشت و مباحث مالی او را به سمت دیگری میبرد.
بله، اجازه این کاری را که من گفتم به او نمیدهد. البته آن نوع موسیقی که هنرمند تراز اول را از آن منع میکنم هم باید وجود داشتهباشد. یعنی موسیقی بازاری هم کارکرد خودش را دارد. مثلا وقتی برای صرف شام به رستوران یا چلوکبابی رفتهاید چه نوع موسیقی میخواهید گوش کنید؟ سمفونی ۹ بتهوون؟ اگر چنین چیزی را پخش کنند، من از آنجا فرار میکنم. باید موسیقیای پخش کنند که شما به آن فکر نکنید. در مراسم عروسی بیژن ما اتفاق بامزهای افتاد. روی سنی که آماده کرده بودند، آقایان محمدرضا شجریان، محمدرضا لطفی و ناصر فرهنگفر آمدند و شروع به اجرای موسیقی کردند. همه خندیدیم و گفتیم آخر این دیگر چیست؟ (میخندد) البته این اجرا نشانه نگاه و سطح فرهنگ ما در آن زمان بود اما واقعا سنخیتی با محیط و فضای مراسم عروسی نداشت. جشن عروسی، موسیقی خودش را میخواهد.
دلیل گزیدهکاری و کمکاری شما در عرصه موسیقی و تعداد اندک آلبومهایتان در این چند سال، بهخاطر اوضاع آشفته موسیقی است یا علت و موانع دیگری مثل مافیای موسیقی دارد؟
اینقدر شبها گریه کردم و به سر خودم زدم که حد ندارد. وقتی طرف حساب ما در موسیقی نمیفهمد، من چه کار کنم؟ چارهای نداشتم.
منظورتان عرصه پخش و تولیدکنندههای موسیقی است؟
همه چیز. در تاریخ موسیقی ایران چندان مثل آلبوم «دریا» نداشتیم که با یک ساز تنها (سنتور) اینقدر تیراژ داشته و فروخته باشد؛ اما از این همه درآمد، چقدر به من رسید؟ به یک وکیل گفتم آلبوم من را دارند میفروشند و من سهمی از آن ندارم. خندید و گفت: من اینجا چهار پرونده قتل دارم، تو آمدی درباره نوارت صحبت میکنی؟ وقتی موزیسین با شوق و رنج آثاری را تولید میکند اما نتیجهای عایدش نمیشود، دلسرد و ناامید میشود و حتی ممکن است کارش به انتحار برسد. سینماییها هم همینطور، چرا کیومرث پوراحمد این کار را میکند؟ به خاطر تنگنا.
بهجز سنتوری، موسیقی مستند «چشمانداز ایرانی» به کارگردانی تورج منصوری را هم کار کردید. ماجرای آن فیلم چیست؟
آن کار متعلق به کمپانی Shell بود. این کمپانی نفتی در نظر داشت ایران را به مشتریانش معرفی کند و در قالب یک مستند نشان دهد و به مخاطبان بگوید که نفت خود را از کجا میآورد. تورج (منصوری) هم از نقاط مختلف ایران فیلم گرفت که اثر خیلی زیبایی هم شد. من هم منطبق با تصاویر عمل میکردم و موسیقی آن خطه از کشور را میساختم. یکی از نکات مثبت در تولید چشمانداز ایرانی، توبره پر آن بود و هرچیزی که میخواستم در اختیارم بود.
چرا خیلی سراغ ساخت موسیقی فیلم نمیروید؟
آخر، کار من نیست. ضمن اینکه تجربه «سنتوری» هم باعث شد فاصلهام را با سینما حفظ کنم. موسیقی سنتوری، خیلی باارزش و عالی است و کارم را به نحو احسن انجام دادم و خیلی هم دوستش دارم ولی کار من موسیقی فیلم نیست. کار من، آهنگسازی و نوازندگی سنتور و آموزش است.
فیلمبین هستید؟
بهشدت ولی بیشتر مستند میبینم. بهویژه مستندهای حیاتوحش و راز بقا را دوست دارم. خیلی از این فیلمها را در سفرهای خارجی میخریدم و در هر پمپبنزینی که میرفتیم، فروشگاههای مجاور آن محصولات اینچنینی برای فروش داشتند. به قدری مستند دوست دارم که همین فیلم تورج منصوری را صدبار دیدهام. او ازهمه آتشکدههای یزد و کرمان فیلم گرفته و آنها را بهخوبی در مستند به تصویر کشیده بود که خیلی زیباست. هرکدام هم داستانهای جذاب خودش را دارد، مثل چَکچَک، یکی از زیارتگاههای مهم زرتشتیان در دل کویر. مثلا شما میدانستید وسط کویر، یک دریاچه است؟ تالاب پساب یزد (دریاچه کویر یزد). این همان آب زایندهرود اصفهان است که به زمین میرود و در نقطهای از کویر یزد بالا میآید و تا اواخر بهار هم موجود است. بعد از بهار خشک میشود تا زمانیکه دوباره این روند تکرار شود. کشف این نکات در مستندها جذاب است.
میانهتان با کتاب چطور است؟
نمیدانم اشکال من است یا ادبیات که چندان اهل خواندن رمان و داستان بلند نیستم. البته طبیعتا اشکال از من است (میخندد). اصلا نمیتوانم داستانهای طولانی را بخوانم اما به اندازه یک کتابخانه، داستان کوتاه از نویسندههای بزرگ خواندهام. مثلا «آهوی بخت من گزل» نوشته آقای محمود دولتآبادی را در شبی که به خانهشان رفته بودیم خواندم. همان شب ایشان این کتاب را امضا کرد و به من هدیه داد اما مثلا هیچوقت نتوانستم کتاب قطور و چندجلدی «کلیدر» را بخوانم و فقط جلد اول را تورق و بعد رهایش کردم. باز اگر رمانها و داستانهای بلند صوتی باشند، میتوانم بشنوم و با آنها ارتباط برقرار کنم. یکی از تفریحات من در سالهای جوانی برنامه «راهشب» رادیو بود. خیلی از شنیدن داستانهای آن لذت میبردم و حس و حال جالبی داشت.
یکیازمهمترین کارهای شماتاسیس آموزشگاه موسیقی اردوان کامکار است. چقدرهنرجویان این کلاسها ودیگر آموزشگاههای موسیقی میتوانند به آینده و فعالیت حرفهای در این زمینه امیدوار باشند؟
از روز اولی که به تاسیس این آموزشگاه تصمیم گرفتم، اسمش را آموزشگاه اردوان کامکار گذاشتم، نه عنوان دیگر. قصدم این بود از مقطعی به بعد ساز سنتور را تدریس و چهرههای مستعدی را به جامعه موسیقی کشور معرفی کنیم. البته با صلاحدید مدیر آموزشگاه، سازهای دیگر هم تدریس میشود اما تمرکز خودم روی سنتور است. این ادعا را دارم اولین کسی هستم که حداقل بالای هزار نوازنده حرفهای تربیت کردهام اما متاسفانه بزرگانی چون محمدرضا لطفی، حسین علیزاده و استادان دیگر، آنچنان که باید شاگردانی تربیت نکردند. ولی من به قدری شاگرد تربیت کردهام که کم مانده کارخانه یاماها به ایران بیاید و سنتور بسازد! (میخندد) باور کنید وقتی به فروشگاههای ساز سنتور میروم، به من تعظیم میکنند، بس که هنرجویانم برای خرید سنتور به آنجا میروند. اینقدر به دلیل سبک و سیاقش، علاقهمند به این ساز زیاد شده که حد ندارد و باعث رونق این فروشگاهها شدهاست. ای کاش در سازهای دیگر هم این توجه وجود داشت و استادان دیگر هم مثل من زندگیشان را وقف شاگردانش میکردند.
سنتور ساز گرانی است؟
قیمتهای متفاوتی دارد اما در کل به نسبت ساز لوکسی مثل پیانو، گران نیست. ولی من از چند سال پیش کاری کردم که هر کسی نتواند سنتور بسازد. شکل، ابعاد و دیگر مختصات آن زمین تا آسمان با سنتورهایی که قبلا در بازار وجود داشت، فرق میکند. الان فقط از همین مدل سنتور در مقیاسهای متفاوت و با توجه به سطح نوازنده در بازار موسیقی هست.
مخاطبان منتظر کار جدیدی از شما باشند؟
بله، یک کار عجیب و غریبی است که حتی شاگردان خیلی نزدیک خودم هم از آن بیخبر هستند، برای اینکه برایشان تازگی و غافلگیری داشتهباشد. این آلبوم موسیقی با همکاری همایون نصیری، نوازنده با استعداد پرکاشن به زودی منتشر میشود.
کتاب نت موسیقی یک فیلم
اخیرا کتاب «موسیقی فیلم سنتوری» منتشر شد. توضیحی درباره آن میدهید و اینکه چرا نسبت به سال ساخت فیلم سنتوری (۱۳۸۵) اینقدر دیر تصمیم به انتشار آن گرفتید؟
در اینترنت پر از کسانی بود که میخواستند به هر طریقی قطعهای از سنتوری را بزنند اما از آنجا که نمیدانستند از کجا شروع کنند و چطور این کار را انجام دهند، تصمیم گرفتم نتهای سنتوری را در قالب کتاب منتشر کنم تا این قطعات را درست اجرا کنند. من یک موسیقی بسیار باارزشی ساختم ولی برای جای خاصی اما خروجی آن در فیلم، آن چیزی که میخواستم نیست. واقعا افتخار میکنم دوست داریوش مهرجویی بودم. من از نوجوانی و از ۱۸-۱۷ سالگی با ایشان و زندهیاد ناصر چشمآذر ارتباط داشتم و با آنها رفیق بودم. این را از این بابت میگویم که خیلیها فکر میکردند من با کارگردان فیلم سنتوری دشمنی دارم، درحالیکه مشکل من با برخی عوامل فیلم بود. عواملی که آقای مهرجویی هم ناچار بود پشتش را به آنها تکیه دهد. مدام به مهرجویی میگفتند با این روند، فیلم نمیفروشد، بنابراین پیشنهادهایی درباره خواننده مطرح کردند. خود استاد مهرجویی میگفت دنبال خوانندهای بگردید که خواننده(خیلی خوبی) نباشد! چون در فیلمنامه، علی یک نوازنده درجه یک سنتور بود اما به خاطر جبر زمانه میخواند، بنابراین صدای خوبی ندارد. با این حال به حرفهای ما گوش ندادند و احترام کاری را که برایشان کردم، نگه نداشتند. من خیلی به فیلم کمک کردم و امکان نداشت سرصحنه نباشم و کار کلید بخورد و این از زرنگی و هنرمند بودن مهرجویی بود، چون میخواست بهترین کار درباره سنتورنوازی ارائه شود. اما خیلی از چیزهایی را که گرفتیم در فیلم نیست و از بخش موسیقی آن راضی نیستم. یکی از چالشهای کار، ناهمخوانی دو فضای موسیقی و خوانندگی بود. البته حتی با این وضعیت نارضایتی از موسیقی هم سنتوری خیلی گل کرد. فیلم هم فیلم خوبی بود و قصه خوبی داشت. خیلی از فاجعه اخیر که درباره آقای مهرجویی و همسرش اتفاق افتاد، ناراحت شدم. روحشان شاد و در آرامش.
مهرجویی و موسیقی
داریوش مهرجویی ازجمله کارگردانهایی بود که دستی هم در موسیقی داشت و سنتور و پیانو مینواخت. دراین میان علاقه او به سنتور، ویژه بود، بهطوریکه این ساز در برخی فیلمهایش نمود برجستهای دارد. هرمز فرهت در موسیقی «گاو» پارتهایی هم برای سنتور نوشت که خود داریوش مهرجویی آنها را اجرا کرد. به جز او عباس خوشدل به عنوان نوازنده فلوت، نصرتا… ابراهیمی بهعنوان نوازنده سهتاروحسین مقدم هم بهعنوان نوازنده ضرب(تمبک) بافرهت درموسیقی فیلم گاو همکاری میکردند. صدای سنتور مهرجویی در تیتراژ آغازین و تیتراژ پایانی شنیده میشود.
سنتور در فیلم «پستچی» حضور بیشتری دارد و به جز تیتراژ اول که صدای این ساز روی تصویر علی نصیریان بازیگر نقش تقی پستچی شنیده میشود، در برخی پلانهای دیگر مثل سر کار رفتن پستچی با دوچرخه، تهیه علوفه برای دامپزشک و نهایتا درمان خودش، استراحت پستچی در طبیعت همراه همکارش رمضان (عزتا…رمضانیفر)، حضور پستچی در ساحل، بعد از ارتکاب قتل تقی پستچی و … هم صدای مضراب سنتور به گوش میرسد.
در فیلم «پری» شخصیت داداشی با بازی علی مصفا وقتی برای بیدار کردن خواهرش پری (نیکی کریمی) وارد اتاق میشود، شیطنتش را با به دست گرفتن مضراب و به صدا درآوردن سنتور آغاز میکند. گرچه این صدا باعث میشود پری در لحظه بیدار شدن عارف گمنام سده پنجم هجری را ببیند اما درعین حال از بازیگوشی داداشی کلافه میشود و به برادرش تشر میزند: «نزن ناکوکه، نزن».
«سنتوری» که دیگر اوج پیوند مهرجویی و سنتور در قالب یک فیلم سینمایی و یک قصه به تمامی سنتوری است و نام سنتور حتی به عنوان فیلم راه مییابد و نوای این ساز تقریبا در همه لحظات این اثر شنیده میشود. سنتوری، داستان علی، نوازنده چیره دست سنتور را روایت میکند که در اوج موفقیت، به دام اعتیاد گرفتار شده و دچار بدبیاریهای پیاپی همچون عدم صدور مجوز برای کنسرتهایش میشود. او ناگزیر برای ادامه زندگی از طریق خواندن و نواختن در عروسیها زندگی را میگذراند.
مهرجویی برای آهنگسازی این فیلم سراغ اردوان کامکار، آهنگساز و نوازنده شناخته شده سنتور میرود و از حضور موثر او بهره میگیرد. کامکار برای ساخت موسیقی این فیلم نامزد دریافت سیمرغ بلورین بهترین موسیقی بیست و پنجمین جشنواره فیلم فجر میشود. کامکار در همه مراحل فیلمبرداری سنتوری حضور داشت تا بازیگر اصلی فیلم نقش یک نوازنده چیره دست سنتور را بهدرستی ایفا کند و نمایش دهد. درهمه صحنههای اینسرت و نماهای بسته دست علی سنتوری، این دستهای خود کامکار است که مضراب در دست دارد و مینوازد. سنتوری با آهنگسازی کامکار وخوانندگی محسن چاوشی به فیلمی محبوب تبدیل شد. در «طهران تهران» وهمان اپیزود نخست ساخته داریوش مهرجویی هم در شبی که گروه از تهرانگردی به اقامتگاه خود (درواقعیت عمارت مسعودیه) برمیگردند، نوای سنتور به گوش میرسد.
مهرجویی در آخرین فیلمش «لامینور» هم سراغ موسیقی رفت و دلبستگی دختر جوان خانواده به نوازندگی را به تصویر کشید. این بار هم مثل سنتوری، مخالفت خانواده بهویژه شخصیت پدر، چالش و مانع اصلی قهرمان فیلم است. گرچه ساز محوری «لامینور» گیتار است اما نما و نوای سنتور در برخی صحنهها مثل سکانسهای ابتدایی و انتهایی دیده و شنیده میشود.