در گفتوگو همان آرامش و درایت را داردکه در نقش سبحان از او سراغ داریم. شهرامابراهیمی، بازیگر، کارگردان و تهیهکننده که مدتی است با نقش سبحان در سریال «ترور» میان مخاطبان شناخته میشود، به تازگی مهمان ما در روزنامه جامجم شد.از او درباره ایفای نقش اصلی در یک سریال تلویزیونی، تجربه حضور در یک اثر با مضمون امنیت و… پرسیدیم. این بازیگر نیز از همزمانی حضورش در سوریه و پیشنهاد این نقش به ما گفت. نتیجه این گفتوگو در ادامه آمده است.
در تلویزیون سابق بر این با نقش اصلی در چند تلهفیلم حضور داشتم اما همانطور که گفتید این اولینبار است که در یک سریال، نقش اصلی را بازی کردهام. نمیتوانم بگویم برای چنین چیزی برنامهریزی کردهبودم یا این اتفاق آن چیزی نیست که به دنبالش بودم. هر کاری که میپذیرم قطعا دوست دارم و برایم ارزشمند است. سعی میکنم تمام تلاشم را برای اثری که به هر عنوانی حضور دارم، بگذارم. ولی میتوان این را بگویم که خوشحالم در این پروژه بودم.
آنچه مخاطبان از شخصیت سبحان در قاب سریال ترور میبینند، همانی است که موبهمو در فیلمنامه آمده است یا خودتان هم در تعامل با نویسنده و کارگردان، تغییراتی را در این شخصیت ایجاد کردید؟
نویسنده، کارگردان و بازیگر، در شخصیتپردازی مکمل یکدیگر هستند. به طور کلی در مسیر تولید و بازی در نقشی مثل سبحان، وقتی با شخصیتهای مشابه او در جامعه مواجه میشوید، الهاماتی میگیرید. پس اندیشهای که نویسنده داشته و تحلیلی که کارگردان دارد، با مشاهدات بازیگر تکمیل میشود. در همه کارها اینطور است؛ اما سبحان ویژگیهای خاصی داشت. سبحانهای واقعی را دیدم و متوجه شدم با وجود تمام تنشهایی که آنان را دربرگرفته، همیشه آرامش ویژهای دارند. این آرامش خیلی مهم است؛ زیرا اگر کوچکترین استرس یا اضطرابی را منعکس کنند، دیگران نمیتوانند به تصمیمات آنها به رغم وظیفه بزرگی که بر دوش آنهاست و مسیری که میروند اعتماد کنند.
پس به مابهازای واقعی این نقش نیز توجه داشتید یا فقط به شنیدهها بسنده کردید؟
هم شنیدهها بود و هم چند نفر از کسانی را که در حیطه امنیت فعالیت میکردند، دیدم.
کدامیک از ویژگیهای سبحان در فیلمنامه این نقش را برای شما جذاب میکرد؟
بگذارید ماجرایی را تعریف کنم. قبل از این که این کار به من پیشنهاد شود، یک سریال روسی بازی میکردم و اتفاقا در آن هم نقش یک پلیس مخفی را داشتم. آن شخصیت، فردی عصبی بود و خیلی زود از کوره در میرفت. یکی دو ماه درگیر آن کار بودم، وقتی این فیلمنامه را خواندم، اولین چیزی که من را جذب کرد، این بود که در همان جایگاه و شرایط کاراکتری اینقدر آرامش دارد، با وجود فرصت کمی که برای حل یک پرونده مهم دارد. برایم جذاب بود این شخصیت چطور اینقدر آرامش دارد؟! اول از او برداشت دراماتیک داشتم و گفتم این آرامش در بستر دراماتیک تعریف شده اما کمکم با مشاهداتم متوجه شدم واقعا دراین افراد آرامش وجود دارد. هیچ وقت اضطراب و تنش درونیشان را بروز نمیدهند. همین باعث میشود تسلط خوبی روی رفتار، تصمیمات و… داشته باشند.
البته همین آرامشی که از سبحان میبینم گاهی به سرد بودن شخصیت تعبیر میشود، چون اکت خاصی از او نمیبینیم. نگران نبودید مخاطب نتواند با این میزان آرامش ارتباط برقرار کند و سبحان را پس بزند؟
وقتی به این تحلیل رسیدم، با کارگردان صحبت کردم. برای شخصیت نقطهگذاری کردیم و نقطههای اوجی هم برایش گذاشتیم. خصوصا در تنهاییهای این شخصیت، لحظات دگرگونی و آشفتگی او را هم میبینیم. در قسمتهای بعدی این لحظات دیده میشود؛ چون تماشاگر همیشه با آرامش او مواجه بوده است. یعنی به لحاظ بصری و تحلیلی به این فکر میکند کاراکتری که همیشه آرام بوده، چرا در این لحظه آشفته شد و بههم ریخت؟ این اتفاق چون در نقطهها و لحظات کوتاهی رخ میدهد، ارزش اکت شخصیت را بالا میبرد.
اشاره کردید در یک پروژه روسی حضور داشتید. قصه درباره چهبود و آیا ارتباطی به ایران دارد؟
کار ایرانی نبود. قصه در یک کشور خیالی به نام نارستان اتفاق میافتد که به نوعی فارسی و روسی حرف میزدند. در این قصه یک پلیس مخفی حضور دارد که در حمایت از کشورش تلاش میکند. در واقع یک کار اکشن خیالی بود و نویسنده، تهیه کننده و کارگردان روسی بودند. من در تئاتر اعتراف برای آقای شهاب حسینی بازی کردم و بعد در یکی دو فیلم سینمایی ایفای نقش داشتم اما بیشتر تمرکزم روی کارگردانی و تهیهکنندگی سینما بود. وقتی آن اثر به من پیشنهاد شد برایم جالب بود که یک کار بینالمللی انجام دهم. در قصه آن اثر یک زلزله رخ میدهد و به همین علت به مدت ۶۰روز برای تصویربرداری به سوریه رفتیم. اکثر گروه روس بودند و برای من فضای سوریه به خاطر تعلقات فکری و شرایط خاصی که داریم جور دیگری بود. آن زمان که سوریه بودم، آقای تقیانیپور بازی در سریال ترور را به من پیشنهاد داد. خیرا… تقیانیپور دوست قدیمی من است. یک دهه قبل با هم کار کرده بودیم. او یکی از خلاقترین و با شعورترین کارگردانان تئاتر است. همچنین در حوزه سینما و تلویزیون، تحلیلهایی که برای بازیگر ارائه میدهد و بازیگردانی که میکند برایم خیلی جذاب بود. در اثری به کارگردانی او کار نکرده بودم و دوست داشتم این تجربه را داشته باشم. وقتی با من تماس گرفت خیلی خوشحال شدم. با این که مدتها بود بازی نمیکردم، ایشان لطف داشتند و بازیهایم در خاطرشان مانده بود. از اعتمادی که به من کردند، تشکر میکنم.
نگفتند چه ویژگی در شهرام ابراهیمی دیدند که این نقش را به شما پیشنهاد دادند؟
رابطه من و آقای تقیانیپور خیلی جالب است. معمولا پیش می آمد که کارهای در حال ساخت یا تولید همدیگر را میخواندیم. با من تماس گرفتند و همانطور که گفتم، چون خارج از کشور بودم نمیتوانستم پاسخ دهم. پیام دادم ایران نیستم و اگر کاری دارید پیام بدهید. فیلمنامه را فرستاد ند. خواندم و نظرم را دادم. گفتم به خاطر نقشی که در روسیه بازی میکنم ۱۶کیلو وزن کم کردم. شاید امروز شبیه آن تصوری که ازمن داری نباشم. چند عکس برای ایشان فرستادم و گفت اتفاقا میخواهم همین شکلی باشد. فرصت تیم برای شروع فیلمبرداری بسیار کم بود. بعد از سوریه بلافاصله باید به روسیه میرفتم. در جشنواره «پیام به انسان» در سنپترزبورگ داور بودم برای همین وقتی برگشتم سریعا برای تست گریم حاضر شدم. من معتقدم یکسری اتفاقات دست به دست هم داد و به خواست خدا این اتفاق افتاد.
پس باور دارید که همه قطعات پازل کنارهم چیدهشد تا شما سبحان شوید؟
بله، فکر میکنم قسمت بوده این اتفاق بیفتد، چون آقای تقیانیپور هم گفت فکر نمیکرده با توجه به چند وقتی که از فضای بازیگری دور بودم، تمایلی به بازی در اثری داشته باشم.
برخی همکاران شما بین تلویزیون، نمایش خانگی و سینما مرزبندیهایی دارند و شاید اولویتهای متفاوتی داشته باشند. برای شما چطور است؟
اساسا حیطه هنر خیلی مرزبندی ندارد. ما این مرزبندیها را به خاطر شرایط زیستی و اجتماعی خودمان میگذاریم. ملاکم کار خوب بود؛ کاری که احساس کنم در آن انرژی خوب در جریان است؛ چه در تلویزیون یا رسانه دیگر. احساس تعلق، ارادت و غیرت خاصی در تمام بچههای این پروژه بود. وقتی فردی وارد فیلمهای اینچنینی میشود و این شرایط را زندگی میکند، تازه بعضی اتفاقات نادیده را میبیند و برخی شرایط که هیچوقت درک و لمس نکرده بود را ولو کوتاه زیست میکند. بازیگر همیشه علاقهمند است کاراکترهایی را بازی کند که اطلاعات کمی از آنها دارد و شاید کمی از او دور هستند؛ هم به لحاظ جسمی و هم به لحاظ فکری. به همین دلیل است بسیاری از بازیگران دوست دارند نقش منفی بازی کنند، چون میخواهند ویژگیهایی را زیست کنند که در غریزه انسان نهفته است ولی منطقا نمیتوان آنها را تجربه کرد. ولی در مورد این کاراکتر، بخش عمدهای از آن در وجود همه ما هست؛ مثل عرق به وطن و تلاش برای امنیت. در مقیاس کوچکتر در خانواده هم این حس را تجربه کردیم. مثلا وقتی جایگاهت به پدر بودن تغییر میکند احساس وظیفهای در ایجاد امنیت برای خانواده خود پیدا میکنی. اینها در وجود همه ما هست؛ وقتی یک کاراکتر اینچنینی به ما این اجازه را میدهد که در مقیاسی گستردهتر آن را درک و لمس کنیم، تجربهای جذاب است.
با توجه به اینکه مدتی از بازیگری دور بودید و با نقش پلیس در اثری روسی و بعد این سریال حضور پیدا کردید، نگرانی نداشتید که بگویند شهرام ابراهیمی فقط کار امنیتی یا نقش پلیس بازی میکند و برچسب بخورید؟
بخشی از این اتفاق ناگزیر است؛ ولی میشود بعد از این با انتخابهای درست و انشاءا… در یک مسیر درست کاری کرد که این قضاوت صورت نگیرد.
اولویتتان در هنر چیست؟ حالا که دوباره پیش آمده بازیگری را تجربه کنید، همچنان دوست دارید در این مسیر بمانید یا کار تهیهکنندگی و کارگردانی سینما را هم ادامه میدهید؟
مثل همه کسانی که به سینما علاقهمندند، من هم با علاقه به بازیگری وارد شدم. لیسانسم بازیگری است. این که بگویم به بازیگری علاقهمند نیستم، کاملا بیراه است. همه کارهایی که میکنم مکمل هم است. اولویت را در بازیگری و کارگردانی میبینم. تهیهکنندگی را به خاطر این انجام دادم که از بچههای شبیه خودم که از استانی دیگر به تهران میآیند حمایت کنم. تهیهکنندگی یک مقوله بسیار سخت و درگیرکننده است. خیلی با مسائل مالی سر و کار دارد و من خیلی اهل این مسائل نیستم و ترجیحم بر بازیگری و کارگردانی است.
با توجه به تجربه خودتان، مسیر بازیگری و کارگردانی حرفهای برای بچههایی که از شهرهای دیگر به تهران میآیند، چقدر باز است؟
راحت نیست با اینکه فکر میکنم خیلی راحتتر شده است. مسیر سختی است اما با تلاش و کوشش حتما به هدفشان میرسند. این نوید را به همه علاقهمندان میدهم که اگر واقعا تلاش کنند به خواست خدا حتما میشود. من عاشقانه در این مسیر، چه در زمینه کارگردانی و چه بازیگری تلاش کردم.
بخش اعظمی از بازی شما در سریال ترور مقابل محمدحسین لطیفی است که او را به عنوان کارگردان میشناسیم.
همین کار را سخت میکرد.
لطیفی چقدر فقط بازیگر بود و چقدر با دید کارگردانی به شما و سکانسها نگاه میکرد؟
جالب این بود که من تجربه کارگردانی داشتم و بر کسی پوشیده نیست که آقای لطیفی هم کارگردان قابلی است، اما این قدر از جانب ما دو نفر به آقای تقیانیپور اعتماد وجود داشت که بیشتر مباحث میان ما در حیطه بازیگری و تحلیل بازیگری بود. خیلی ندیدم ایشان در زمینه کارگردانی صحبت کند. بسیار حرفهای برخورد میکرد و کاری که به ایشان محول شده بود را به نحو احسن انجام داد. از این که کنارشان بازی کردم خیلی لذت بردم.
برایتان اضطراب مضاعفی نداشت که او بازیگر نیست و از دید دیگری به شما نگاه میکند؟
اتفاقا جذاب بود چون در حضور دو کارگردان بازی میکردم. بعد از این که یک مدت طولانی در زمینه بازیگری حضور نداشتم، اینکه دو کارگردان خوب و کاربلد در سکانسی باشند که من بازی میکنم اتفاق نیکویی بود. از این اتفاق خرسند بودم، چون اگر کوچکترین اشتباهی از من سر میزد بالاخره یکی از آنان گوشزد میکرد.
به طور کلی سبحان از خصایص کلیشهای این جور شخصیتها به دور است. معمولا نویسندهها برای پلیسها یا افراد امنیتی یکسری ویژگیها مینویسند که میخواهند آنها را متفاوت جلوه دهند ولی همین ویژگیها آنان را در دام کلیشه میاندازد. تعریف نشدن یکسری اکت و عادات خاص برای شخصیت، شما را محدود نمیکرد؟
وقتی کاراکتر یک اکت یا ویژگی خاص داشته باشد دست بازیگر برای بازی بازتر میشود. برای اینکه بعضی اوقات با آن اکت میتواند مثل کد به تماشاگر تفکر و حسش را منتقل کند و بگوید چه اندیشهای پشت نقاب صورتش دارد. یکی از سختترین انواع بازی این است که کاراکتر را کاملا در خودتان پیدا کنید؛ نه اینکه خودتان را در کاراکتر پیدا کنید. همه آدمهای شبیه سبحان قهرماناند و قهرمانها شبیه ما هستند. پس همه آدمها با اندیشه درست میتوانند قهرمان باشند. صرف دراماتیک کردن یا سینمایی کردن کاراکتر با تعریف یکسری ویژگیها برای او باعث میشود من به عنوان مخاطب فکر کنم چون این ویژگیها و این مدل حرکتها را ندارم هیچوقت نمیتوانم شبیه سبحان یا قهرمانان دیگر باشم. ترجیح دادیم اینها نباشد. حتی از آقای تقیانیپور خواهش کردم به من اجازه دهد حرکات دستم کمی بیشتر باشد ومخاطبان با نقش همذاتپنداری و او را درک کنند. امیدوارم مخاطب دوست داشته باشد چون تمام تلاش تیم برای همین است.
تا امروز بازخوردی از مخاطبان داشتید؟
دو قسمت پخش شده بود که سفر کوتاهی به خارج از تهران داشتم و بعضیها از من درباره سبحان میپرسیدند. خیلی برایم جذاب بود اما قدری زود است برای اینکه ببینیم مخاطب چه بازخوردی دارد. امیدوارم رو سفید باشم.
در فضای مجازی چطور؟
خیلی اهل فضای مجازی نیستم.
چرا؟
ترجیح میدهم آهسته بیایم و آهسته بروم. بیشتر تمرکزم روی واقعیتهاست. البته میدانم این روزها حضور درست در فضای مجازی گریزناپذیر و شاید به تعبیری ضروری است.
شاید به خاطر درونگرایی باشد که گمان میکنم با حرفهتان تناقض داشته باشد. از این تناقض و دیدهشدن مقابل دوربین اذیت نمیشوید؟
نه، چون پذیرفتم رسانه بخشی از تبلیغات است و استفاده درست از رسانه میتواند برای کاری که میکنیم مثمرثمر باشد. اینکه قبلا آن خصایص و اخلاق را داشتم الان مورد تاییدم نیست. قبلا میگفتم شغلم از شخصیت من جداست و لزومی ندارد وقتم را صرف این فضا بکنم اما امروز به نحوی دارم به این باور میرسم که حضور، ناگزیر است.
برگردیم به شخصیت سبحان. دیالوگهایی در سریال وجود دارد که به مخاطب عام آگاهی میدهد چه اتفاقاتی پشت پرده میافتد اما گاهی جنبه آموزشی پیدا میکند و از بار دراماتیک اثر میکاهد. ایفای این لحظات که شاید خلاقیت کمتری را بطلبد و توانایی بازیگر را کمتر به رخ بکشد، سخت نیست؟
خیلی سخت بود. بعضی از سکانسهایی که میگویید ۳-۲صفحه مونولوگ داشت. تمام کارگردانان، نویسندگان و بازیگران از دیالوگهایی که اطلاعات میدهد، گریز هستند اما گاهی نمیشود چنین مبحثی را در نظر نگرفت. ما که کارمان این است، چون میخواهیم بازیگری یا کارگردانی کنیم، تحقیق میکنیم و با یکسری از واژهها آشنا میشویم. چون خودمان آشنا هستیم، فکر میکنیم همه میدانند اما در کار تلویزیونی بایستی مخاطب را با این واژهها، اتفاقات و مراحل آشنا کرد. کار بسیار سختی بود که این سکانسها را جوری بازی کنم که صرف انتقال دادهها و اطلاعات نباشد. سعی میکردم اندکی از جنبه دیالوگگویی کم کنم. مثلا آن را مقطع میکردم و نفس میگرفتم. با راهنماییهای آقای تقیانیپور و بقیه دوستان تلاش میکردم یکسری کارهایی انجام دهم تا صرفا مثل متکلمی نباشم که دارد اطلاعات میدهد. مثلا لحظهای را بازی میکردم که سبحان وسط مونولوگش دنبال واژه میگردد یا فکر میکند. سعی میکردم اینها را بازی کنم تا مخاطب اذیت نشود و آن را درک و احساس کند و فقط جنبه آموزش نباشد.
الان که سریال را میبینید، راضی هستید؟
اگر منظورتان بازی خودم است، نه. البته که نظر مخاطب شرط است.
چرا؟
همیشه دوست دارم بهتر باشد. همه خودم را وقف کاری میکنم که انجام میدهم، ولی وقتی از آن میگذرد و اثر را میبینم، میگویم شاید میتوانستم جور دیگری باشم. البته مهم این است که مخاطبان دوست داشته باشند. استاد خوبم، آقای همت میگفت لحظهای که روی صحنه تئاتر میروی و احساس کردی اضطراب نداری دیگر بازی نکن! یک دوست هم میگفت وقتی فکر کردی خیلی خوب بازی کردی، دیگر بازی نکن! این حیطه به گونهای است که همیشه باید بهتر بود و راضی شدن یعنی در بنبست قدم زدن. امیدوارم مخاطبان سریال این نقش را باور کرده و ایفای آن را بپسندند. الان دورهای است که ارتباط برقرار کردن مخاطبان با این کاراکترها، همچون وظیفهای بر دوش بازیگر است. با ارتباط درست بین مخاطب و کاراکتر است که میشود مفاهیم را صحیح انتقال داد.
با این تصوری که از وظیفه بازیگر و ارائه مفاهیم به مخاطبان دارید، چقدر خط اصلی قصه «ترور» شما را برای بازی در سریال ترغیب کرد؟
همانطور که گفتم، من در سوریه بودم و اهمیت مسأله امنیت را از نزدیک میدیدم. در این همزمانی، قطعا خط اصلی داستان هم برایم جذاب بود. این که کاراکتری فعال را بازی کنم که دارد در زمینه برقراری امنیت تلاش میکند، برایم ارزشمند بود.
یعنی میشود گفت بازی در این قصه زمانی به شما پیشنهاد شد که داشتید مصداق عینیاش را میدیدید؟
بله، تعبیر زیبایی است که میگوید سلامتی، تاجی بر سر انسانهای سالم است که فقط بیماران آن را میبینند. امنیت هم این شکلی است. تاجی بر سر کشورهاست و کشورهایی که نا امن هستند، آن را میبینند. وقتی در سوریه بودم، تصور میکردم این تاج را بر سر کشور خودم میبینم. آدمهایی مثل سبحان سازندگان این تاجاند اما هیچکس آنها را نمیشناسد. چون این تاج را نمیبینند، سازندهاش را هم نمیشناسند.
اگر هم چنین شخصیتهایی را بشناسند معمولا تعریف درستی از آنان ندارند.
کمتر پیش میآید که عامه مردم شبیه سبحان را بشناسند اما شاید بخشی ازاین قضاوت، بسته به رسانه و نحوه معرفی آن باشد.
پس بخشی از این رسالت به دوش شما و همکارانتان است تا با ایفای درست چنین نقشهایی در رسانهای همچون تلویزیون با گستره وسیعی از مخاطبان، تعریف درستتری ارائه دهید.
امیدوارم این اتفاق بیفتد. این وظیفه خیلی سخت است. اساسا بازی کردن نقشهایی که چندان برونگرا نیستند، دشوار است. سخت میشود به مخاطب مفاهیم را منتقل کنید و جوری کار کنید که پارتنرتان در بازیگری هم اذیت نشود؛ چون هرگونه ابراز احساسات، چه خشونت و چه تعجب باشد، روی نحوه بازی بازیگر روبهرو تاثیر میگذارد. وقتی عاری از اینها باشید هم برای خودتان کار سخت میشود و هم برای بازیگر روبهرو و شاید مخاطب. ولی اگر کاراکتر را بپذیرید، این نوع ایفای نقش میتواند عمیقتر باشد.
بازی در بعضی بخشهای قصه مثل دوندگیهای قسمت اول، نیاز به آمادگی جسمانی دارد. برای ایفای این قسمتها چطور آماده شدید؟
برای این که کاراکتر قبلی را در سریال روسی بازی کنم، ۱۵، ۱۶ کیلو وزن کم کردم و این خیلی کمک کرد. سر کاری زانوی چپم آسیب دیده بود و فکر نمیکردم این سریال اینقدر دوندگی داشته باشد. در برج میلاد آقای تقیانیپور گفت میخواهم یک سکانس این جوری باشد که بدوی. نگفتم زانویم قبلا آسیبدیده و دویدم. خدا را شکر ظاهرا آن آسیب رفع شده بود و من به خاطر احتیاط زیاد نمیدانستم. بعد از آن هر شب تمرین فیزیکی میکردم تا در چنین صحنههایی کم نیاورم؛ چون فیلمبرداری خیلی فشرده و سخت بود و موتورسواری با موتورهای سنگین و بدو بدو کردن داشت.
قبلا تجربهاش را داشتید؟
با موتور سنگین نه؛ ولی با موتورهای دیگر بازی کرده بودم. بعد از یکیدوبار سوار شدن، گروه و خودم ترجیح دادیم از بدلکار استفاده نکنیم و در تعقیب و گریزها هم خودم سوار شوم.
چرا دوست داشتید با وجود احتمال خطر، خودتان بازی کنید؟
کمک میکرد سبحان را بهتر درک کنم. مثلا اگر بازیگری میخواهد نقش شوالیهای را بازی کند، اما بدلکاری به جای او اسبسواری کند، گمان میکنم آن شخصیت را درست درک نمیکند.وقتی تعقیب و گریز با همان وسیلهای که مد نظر کارگردان است و آن کاراکتر باید در قصه سوار شود راتجربه کنی روی بازی وعکسالعملهایت درسکانسهای بعدی هم تاثیر میگذارد.
سکانسی هست که هم خودتان بیشتر دوستش داشته باشید و هم فکرکنید مخاطبان درآن سکانس بیشترسبحان رادرک میکنند؟
چند سکانس هست که درونیاتش را بیرون میریزد که البته با اکتهای ریزی همراه است. اینها را بسیار دوست دارم. یکسری سکانسها بُعد دیگری از سبحان را نشان میدهد. مثلا در قسمت سوم سبحان با نگهبان دوربینها را چک میکند و به نگهبان میگوید هرچه گفتم را شنیدی؟ او هم میگوید بله. بعد سبحان با لبخند میگوید کدام حرفها؟! یعنی برخوردش با هرآدم متفاوت است. آدمهایی که نه جزو تیم سبحان و نه جزو تیم روبهرو هستند. آدمهای عادیاند. با لحن آرام و لبخند با آنان حرف میزند. اگر کوچکترین تغییری در لحنش با نگهبان میدادم به تهدید نزدیک میشد. لحن او برای یک درخواست کوتاه و لطیف برای همکاری مناسب بود. این لحظهها را خیلی دوست داشتم. وقتی از کسی خواهش میکنید، چیزی که دیده یا شنیده را نادیده و ناشنیده بگیرد مرزی اندازه مو دارد؛ اگر اشتباهی رخ دهد، خواهشتان شبیه تهدید میشود. همچنین چند بازجویی دارد که خیلی به مدل هرکدام فکر کردم. مثلا در قصه میزان تقصیر پسری که صاحب پلاک موتور است از صاحب شرکت تمیز کردن شیشهها بیشتر است. اینها خیلی تفاوت دارد و دوست نداشتم سبحان با همه یک برخورد بکند؛ با یکی کمی جدیتر، با یکی بسیار با آرامش و با یکی با لبخند ریز که نه کاراکتر را بشکند و نه جنبه تهدید داشته باشد.
چیزی که کار شما را سخت میکرد بازی در مینیسریال است. معمولا شخصیتها در یک سریال به مرور برای مخاطبان جا میافتند؛ اما در هشت قسمت مخاطب تازه دستش میآید که داستان چیست. برای برقراری ارتباط حسی با مخاطبان کار دشواری داشتید.
کار همه را سخت میکرد؛ من هم جزئی از گروه بودم. همه فرصت کمی داشتند که حرف بزرگی بزنند. برای این اتفاق خیلی تلاش شد. امیدوارم این حرف بزرگ شنیده شود و مخاطب دوست داشته باشد؛ چون بخشی از ناگفتههایی است که به نظرم وقتش بود گفته شود. آقای تقیانیپور خیلی هوشمندانه عمل کرد؛ هم در شروع و هم در نحوه روایت. گروه تبلیغات و رسانه نیز هوشمندانه عمل کردند. قصهگویی، پوستر، لوگو، نحوه روایت و اکشنی که میبینیم ما را به سینمای دهه ۶۰ میبرد؛ زیرا موفقترین دوره قهرمانپروری ما در آثار سینمایی آن دوره بود. گروه خیلی هوشمندانه این کار را کرد. یک شروع با کاتهای بسیار زیاد و اکشن داشتیم که خیلی سخت بود. قسمت یک حدودا ۶۰۰ پلان و ۱۱۰۰کات بود. در قسمت اول فضا و بستر آماده شد تا قصه بتواند در دو سه قسمت بعدی به تماشاگر یکسری مفاهیم را بگوید و در پایان دوباره به همان اوج و ریتم تندی که داشته برگردد. من از همه عوامل سریال کمال تشکر را دارم.