آلارا میترسید که اضطراب او را از پیشرفت خوب در مدرسه باز دارد. او با کمبود خواب و تخلیه انرژی متوجه کاهش تمرکزش شد. اینها فقط به تشویش و وحشت بیشتر او دامن زد. او بهخاطر بهرهمندی از هوش سرشارش، از طرف خانواده تحت فشار بود تا به موفقیت دست یابد و از طرف خانواده اش تحت فشار بود.
علائم اضطراب و هراس باعث میشود احساس کنیم در نبرد با دشمنی نامرئی هستیم. این دشمن میتواند ما را با علائمی مانند سفتی در قفسه سینه، تنگی نفس، ضربان قلب سریع، ترس از دیوانهشدن یا ازدستدادن کنترل، حالت تهوع، درد معده و گزگز یا بیحسی دستها غافلگیر کند.
زمانی که از نظر احساسی و فیزیکی از کنترل خارج میشویم، خجالت و شرم را تجربه میکنیم. گفتوگوی درونی چیزی شبیه به این است:
«من خیلی ضعیفم. چرا نمیتوانم بهتر با شرایط کنار بیایم؟ اگر در ملاء عام شروع به لرزیدن و بیقراری کنم، همه فکر خواهند کرد که من دیوانه هستم. نمیتوانم فکرش را بکنم که جلوی رئیسم به گریه بیفتم.»
اکثرِ افرادی که بسیار موفق هستند، اضطراب را تجربه میکنند. احتمالاً هرازگاهی اضطراب اجتماعی، اضطراب عملکرد یا اضطراب وجودی را تجربه خواهید کرد. تغییر در شغل، روابط، سلامت یا خانه میتواند باعث ایجاد احساس پریشانی و نگرانی شود.
اضطراب مزایای شگفتانگیزی هم دارد
اگر متوجه شدید که از حمله پانیک رنج میبرید، بهسختی میتوانید مطلب مفیدی درباره کف دستهای عرقکرده، ضربان قلب و احساس ترس پیدا کنید. با این حال، تحقیقات نشان میدهد که اضطراب فواید مثبت بسیاری هم دارد.
· اضطراب باعث میشود عملکرد بهبود پیدا کند. مطالعات نشان میدهد که ترس از صحنه، اضطرابِ عملکرد و لحظات وحشت قبل از ارائه، انرژی را برای بهبود تمرکز و عملکرد ما افزایش میدهد.
· اضطراب کمک میکند خطاها را تشخیص دهید و بهتر از خود و خانواده خود محافظت کنید.
· افراد مضطرب خطر را سریعتر تشخیص میدهند و از افراد بیخیالتر در برابر آسیب محافظت میکنند.
· اضطراب درباره اپیدمی کوید-۱۹ به رفتارهای محافظتی بیشتری مانند پوشیدن ماسک، شستن دستها و فاصلهگذاری اجتماعی کمک کرد که نتایج سلامتی بهتری را بههمراه داشت.
· حواس ما بسیار بیشتر از آنچه ذهن خودآگاه ما متوجه میشود، میفهمد. اگر به پیامی گوش دهیم که اضطراب از طریق سیستم عصبی به ما میفرستد، میتوانیم از مزایای مثبت اضطراب بهرهمند شویم. برای مثال، همکارتان را در نظر بگیرید که مطمئن هستید صادق نیست و آب زیرِ کاه است و از دستش ناراحتید. هنگامی که پیامی از او دریافت میکنید، علائم اضطراب برای شما ارسال میکند: «حواست باشد. این شخص صادق و قابل اعتماد نیست». این هشدار به شما کمک میکند تا با حواسجمعی بیشتری ارتباط برقرار کنید. احتمالاً مطابق با آن عمل میکنید تا محافظت شوید.
به حکمت اضطراب خوش آمدید
درمانگر از آلارا درباره زمانهایی که احساس اضطراب نمیکرد پرسید. او گفت در طول روز وقتی احساس میکند در مدرسه و محل کار درگیر ذهنی میشود یا با دوستانش معاشرت میکند، اضطراب کمی داشته یا اصلاً احساس اضطراب نمیکند. درمانگر پس از توضیح اثرات مفید اضطراب، از او پرسید:
«فکر میکنی آن هراس و پانیک نیمهشب چه سودی برایت دارد؟»
در ابتدا برای او سخت بود که چیز خوبی درباره احساس وحشتش پیدا کند. در نهایت گفت: «وقتی مضطرب هستم، با خانوادهام تماس میگیرم. به دلیل تفاوت در منطقه زمانی، بهترین زمان برای تماس با خواهران و مادرم مان نیمهشب است. وقتی گریهام را قطع کردم، صحبتهای خوبی داشتیم. نمیخواهم نگران من باشند؛ اما بعد از صحبتکردن با آنها، احساس آرامش میکنم.»درمانگر گفت: «بنابراین، اضطرابت به تو اجازه میدهد که نیمهشب با آنها تماس بگیری و به خانوادهات نزدیکتر شوی.»
آلارا گفت: «بله، و اگر تمام شب بخوابم، این کار را نمیکنم.»با آگاهی از این موضوع طرحی ساختیم. درمانگر به او پیشنهاد داد تصمیم بگیرد کدام شبهای هفته بهتر است با خانوادهاش تماس بگیرد و خودش تماس را برنامهریزی کند؛ بهجای اینکه منتظر بماند اضطراب به سراغش بیاید و افسار را به دست بگیرد!
آلارا پرسید: «یعنی باید زنگ ساعتم را تنظیم کنم و برای صحبت با آنها از خواب بیدار شوم؟»درمانگر: «بله. تماسهای منظمی با خانوادهات تنظیم کن که با برنامه خودت و آنها هماهنگ باشد.»درمانگر و آلارا روی طرحی کار کردند تا ابزارهای مدیریت اضطراب و استرس را به زندگی روزمره او اضافه کنند. او متوجه شد که تمرینهای آرامشبخش به او کمک میکند تا احساس آرامش بیشتری داشته باشد. او هم پیادهروی روزانه در محله و طبیعتگردی با دوستان جدیدش را به طرح اضافه کرد.
ازآنجاکه اضطراب آلارا باعث ترس او از رفتن به رختخواب شده بود، درباره اینکه چگونه اتاق خوابش جذابتر و آرامشبخشتر شود صحبت کردند. مادرش عطرهایی فرستاد که او را به یاد خانه میانداخت. یک پتوی جدید و جذاب خرید تا به او کمک کند احساس امنیت بیشتری داشته باشد. او و درمانگرش درباره مراسم قبل از خواب که شامل یک فنجان چای گیاهی آرامشبخش، یک کتاب خوب نوشتهشده به زبان مادری و لباس خواب نرم بود، به توافق رسیدند.
پس از چند جلسه، آلارا هیچ حمله پانیک و قابل توجهی در پریشانی کلی گزارش نکرد. او با تغییرات رفتاری جدید احساس ارتباط بیشتری با خانواده و خودش پیدا کرد؛ اما هنوز از حمله پانیک مجدد میترسید. درمانگر از او دعوت کرد که به اضطراب خودش بهعنوان یک معلم کمککننده فکر کند تا یک شکنجهگر بیرحم.
درمانگر از آلارا پرسید: «آیا اضطرابت از تو میخواهد که ارتباط خود را با خانواده افزایش بدهی؟ آیا به تو کمک میکند تا راههای بهتری برای مدیریت تنهایی و استرس پیدا کنی؟ آیا میتوانی از اضطراب خودت تشکر کنی که به تو کمک میکند از خودت بهتر مراقبت کنی؟»ا