در این مسئولیت گریزی آنکه آسیب جدی را میبیند همانا بچه است و زن و شوهر هم درگیر با پیشرفت و استقلال مالی خودشان هستند و انگار تصاحب ثروت بهترین جایگاه در این دنیا باشد و دنیاداری ملاک اعتبار و تلاش آنان خواهد شد. در حالیکه بیوفایی و دور شدن از همدیگر و بیتوجهی به ماحصل یک رابطه عاشقانه که همانا فرزند است، خود یک درد و عارضه بزرگی است که در صورت وقوعش هر آدمی خود خواسته دچار یک بدبختی مزمن شده است و راه برون رفت از آن بسیار سخت و گاهی نیز ناگوار است…
پایان باز و اتکای به خرده پیرنگها شکل این ملودرام را مدرن کرده و پیامد این مدرنسازی از نگاه کلاسیک دوستان که دنبال یک سرخط ادامهدار هستند چندان پذیرنده نیست، اما این نوع درام سازی مدرن در دنیا مرسوم شده است و بهترین مثالهای ایرانیاش هم آثار اصغر فرهادی مانند جدایی نادر از سیمین و درباره الی است که خیلیها را به پیروی از این نوع الگوی نوشتاری در زمینه سینما ترغیب میکند و این گونه است که در دل نپتون ما با خرده داستانهای دیگری نیز مواجهه میشویم و همه بیسرانجام باقی میماند و این خود وانهادن تماشاگر در دنیای بی سروتهی است که خودش باید دست به انتخاب و در واقع تخیل برای سرانجام دادن به این داستانهای در همتنیده باشد و شاید این نوع مواجهه برای مخاطب ایرانی کمی سخت و ناممکن تلقی شود، چون عادت به چنین کاری ندارد و دوست دارد در یک مسیر سر راست با یک قهرمان به ته داستان برسد و دقیقا بداند چه به چه است و سردرگم نیز باقی نماند.
اما این ترفندهای مدرن یک راه بهتر برای مشارکت در داستان و دقیقا فکر کردن به مابه ازای خودی است که این همسانیها راه برون رفت را همپیش روی مخاطب قرار دهد و در یک چارهاندیشی بشود نسبت به مساله ضمن کسب آگاهی به دنبال راه چاره نیز باشد و کار فیلم ارائه این راه نیست و همه چیز به خود مخاطب واگذار میشود و این برخورد مدرن میتواند در تنشهای اجتماعی و روانی به نوعی راهگشا تلقی شود و حتما مخاطب در صورت مسالهمندی پیگیرش خواهد شد.
فیلم البته در برخی لحظات شعارزدگی گریبانش را میگیرد و از مسیر تعادل و معرفت بیرون میآید که نیازی به آن نبود چنانچه پرداختن به مسائل ریز و درشت جامعه بهترین روش برای یک پرداخت دقیق است و برون رفت از این قضیه همهچیز را با حالت شعاری و سمبل شده درمیاورد و از ارزش فیلم کاسته خواهد شد. اینکه دوست بابک متوجه فضای آلوده بساز و بفروشی است خود یک دلیل محکم برای بروز هر اتفاق دیگری در این شخصیت است و دیگر نیازی به کلنگ در دست گرفتن و خراب کردن دیوار ناجور هم احساس نمیشود و بدتر اینکه از دل این دیوار نقشه ایران هم بیرون زده شود که کاملا یک تصویر شعاری خواهد بود.
در نگاه اول فیلم در قابهای حساب شده و با یک ریتم متکی بر روزمرگی دارد پیش میرود و روال زندگی را با همه افت و خیزهایش مقابل دوربین میزانسن میکند و شاید این بهترین شیوه برای بیان مشکلات زندگی باشد و البته بخشی از کامیابی کارگردان هم در همینجاست و اگر آن لحظات شعاری را وارد فیلمش نمیکرد حتما به یک فیلم کاملا اثرگذار بدل میشد و در اینجا با سوءتفاهمات همراه میشود که در نهایت در حد یک فیلم اولی به نسبت موفق در یادها باقی بماند و نه فراتر و نه فروتر…
نپتون انگار دارد تخیلات کیان را به بازی میگیرد که مرکز ثقل اتفاقات است و دارد نقاشی میکشد و دوست دارد در آینده فضانورد شود و با پدر بزرگش که تنها کسی است که متوجه تنهاییهای او در دنیاست به فضا برود و این به نوعی بیانگر چنین نامگذاریی شده است. نپتون که دورترین سیاره از خورشید است دلالت بر این دورشدن بینتیجه اعضای یک خانواده از همدیگر است و…
فیلمساز دو دسته بازیگر را مقابل دوربین به حرکت واداشته است؛ یک دسته بازیگران اصلی که نقش زن و شوهر را بازی میکنند و تقریبا قیافههای مات شده دارند و بیاحسانند و دسته دوم بازیگران نقشهای فرعی که کنشگرند و احساسات خود را بروز میدهند چنانچه امین میری در نقش سرکارگر مدام در حال یاوهگویی و دوز و کلک سوار کردن است. بهناز جعفری در نقش استاد به دنبال تلطیف افسانه و بازگشت او به مسیر درست زندگی است و مسعود کرامتی در نقش پدر بزرگ به نجات و نگهداری کیان میپردازد و در نهایت دسته سوم که زن و فرزند افغانی هستند که مظلومانه در مقابل دوربین با آنکه لبریز از احساساند، اما فرصت بروزش را نمییابند و این روالی برای ایجاد تنشها در نپتون شده است.