در هر داستانی یک قهرمان داریم، کسی که هرچند گاهی اشتباه میکند اما فداکار است، دیگران را به خودش ترجیح میدهد و در لحظه لحظه زندگیاش هدفهای بزرگی دارد که برای رسیدن به آنها مبارزه میکند. قهرمان داستان زندگی ما «مادر» است. کسی که تمام هدفهای زندگیاش را فدای خوشبختی دیگران میکند. کسی که دیوانهوار دوستش داریم و عاشق همه کارهایش هستیم، عاشق مهربانیاش، عاشق حرص و جوش خوردنهای جالبش، عاشق استفاده پر اشتباهش از فناوریهایی مثل گوشیهای هوشمند و خیلی چیزهای دیگر. امروز میخواهیم به مناسبت روز مادر با این گوهر دردانه زندگی، شوخی کنیم و خاطرات مشترک نسلهای مختلف را از رفتارهای مادرانه مرور کنیم. راستی حتماً سری به مادرتان بزنید و بعد از اینکه دستش را بوسیدید، خاطره خودتان را از بین این خاطرات پیدا کنید و برایش بخوانید و بخندید تا روحش تازه شود.
یک ساعته دیرت شده
فرض کنید که شما به مادرتان بگویید که میخواهید هشت صبح بیدار شوید. مادر چون میداند اگر از ساعت هشت بیدارتان کند، در نهایت ۹ هم بیدار نمیشوید، فرایند تهدید، ارعاب و هشدار را از ساعت هفت صبح شروع میکند: «بلندشو!! ساعت ۹ شده! دیرت شد! بدبخت میشی ها!» و چون شما می دانید وقتی مادر میگوید ساعت ۹ شده پس قطعاً هشت هم نشده، پس میگویید: «اصلاً من این درسم رو حذف میکنم.»
من که سیرم، شما بخورین!
فقط مامانها میتوانند وقتی غذا کم است ناگهان سیر شوند. هیچ وقت دانشمندان کشف نکردند چطور یک مادر که از صبح پای غذاست و بوی آن را استشمام می کند و حتماً بارها آب دهانش را قورت می دهد بدون خوردن، سیر میشود. مادر است دیگر با حرص خوردن، غصه خوردن و هوا خوردن هم سیر میشود تا دیگران واقعاً سیر شوند.
بخور جون بگیری، رنگت پریده!
از نظر ۹۹ درصد مادرها ۹۹ درصد بچهها در ۹۹ درصد مواقع رنگ شان پریده است و باید یک چیزی بخورند تا جون بگیرند. آن یک درصد دیگر هم که معتقد نیستند رنگ بچه شان پریده است و لازم نیست چیزی بخورد، دلیل رفتارشان این است که معتقدند رنگ بچهشان خیلی خیلی پریده است و حتماً باید به دکتر مراجعه کند. از نظر مادرها، بچهها در خانه خودشان میوه و تنقلات ندارند و همین که پایشان را در خانه پدری گذاشتند باید چپ و راست ویتامین بدنشان تامین شود تا برای یک هفته انرژی داشته باشند.
چرا تلفنت رو جواب نمیدی؟
از لحظهای که یک مادر با فرزندش تماس میگیرد و فرزند جواب نمیدهد، این پیش بینیها در ذهن مادر شکل میگیرد. ثانیه ۵: بچه ام رو گاز گرفته! ثانیه ۶: شوهرش خفهاش کرده! ثانیه ۷: گودزیلا بهشون حمله کرده! ثانیه ۸: شاید فضاییها یا زامبیها یا وایتواکرها به محلهشون حمله کردن! ثانیه ۹: بچه تلفن را برمیدارد. ثانیه ۱۰: خفه بشی، دلم هزار راه رفت! چرا تلفنت رو برنمیداری؟ تقصیره باباته یه بار محکم نزد تو گوش شوهرت! و … .
نخود رو بذارین برای باباتون!
چند نسل قبلتر همهچیزهای خوب برای پدرها بود اما چند وقتی، معادلات تغییر کرده است و مادرها بیشتر هوای بچهها را دارند. بر فرض محال که با این قیمت گوشت در خانهای آبگوشت طبخ شود! بچه خانواده: مامان برای من نخود نریزین! مادر: نخود میاد تو ملاقه دیگه! خودت جدا کن بریز تو بشقاب بابات، گوشتهای اون رو بردار خودت بخور!
حالا ناهار چی بپزم؟
مامانها سر سفره صبحانه معمولاً میپرسند: «حالا ناهار رو چی کارش کنم؟» موقع ناهار هم همین سوال را درباره شام میپرسند اما هیچ فرقی نمیکند بقیه اعضای خانواده چه جوابی بدهند چون مادران گرامی در نهایت متناسب با چیزی که در خانه است، یک حرکت خلاقانه میزنند. انصافاً هم با این گرانیها کار مادرها سخت شده، الان فقط میشود «نان شکم پر» درست کرد که داخلش با پنیر یا در حالت لاکچری تخم مرغ پر شده است.
تفریح و گردش و کار بیشتر
مادر بزرگ من اصلاً به غذای بیرون اعتقادی نداشت، غذای خانگی را هم فقط و فقط داغ و تازه دوست داشت. وقتی قرار بود یک تفریح خانوادگی برویم برای هشت بچه خودش که هر کدام سه، چهار بچه داشتند کلی ساندویچ برای صبحانه درست میکرد و تا لقمهای را که تدارک دیده بود نمیخورد، اجازه بازی به ما نمیداد. بعد هم وسط پارک یا هرجایی که نشسته بودیم، بساط گاز و پیک نیک آماده راه میانداخت و غذا درست میکرد. تا شعاع چند کیلومتری محل استقرار ما باید خانمهای بارداری که بوی غذا به مشام شان رسیده بود از غذای ما میخوردند. بعد هم ظرفها را در همان پارک میشست. خلاصه اینکه تفریح و سرگرمی برایش به معنای کار بیشتر بود.
آقا محمدجواد بیا این جا!
قدیم در هر خانهای چهار، پنج تا بچه بود، پدرها عادت داشتند وقتی میخواستند بچهای را صدا بزنند اسم همه بچهها را بهترتیب میگفتند تا بالاخره یکی درست از کار دربیاید و اسم بچه مد نظر باشد اما برخلاف پدرها، مادرها اشتباهی در گفتن اسامی نداشتند، با این تفاوت که وقتی خوشحال بودند، فحش میدادند و وقتی ناراحت بودند با احترام صحبت میکردند. فرض کنید بچه یک نقاشی خوشگل میکشید مادر میگفت: «وااای، پدرسوخته، تو این غلطا رو از کجا یاد گرفتی؟!» اما وقتی بچه خرابکاری میکرد، لحن مادر جدی و رسمی میشد: «آقا محمدجواد، تشریف بیارین این جا کارتون دارم!» وقتی بچهای با این لحن خطاب میشد تا پیش مادرش میرسید تمام خلافهایش را یک دور مرور میکرد.
حالا بذار بابات بیاد
مادرها استاد خلق موقعیتهای هیچکاکی با گفتن چنین دیالوگ هایی هستند: حالا بذار بریم خونه! یا حالا بذار مهمونا برن! و از همه مهمتر: حالا بذار بابات بیاد! اصولاً اتحاد تاکتیکی پدر و مادرها برای تربیت ما پشت صحنه داشت، به طور معمول پدرها سختگیری آن چنانی نداشتند و از این که ما شیطنت کردیم، ظرفی شکستیم یا دست گلی به آب دادیم، خبر داشتند اما مادرها ترجیح میدادند ماجرا را مرموز کنند تا به نتایج دیپلماتیک لازم برسند.
اون قدر که میکرو و آتاری رو زدی به تلویزیون!
مادرها گاهی استدلالهای عجیبی دارند، بهطور مثال یک مدت گفته میشد؛ میکرو و آتاری برای لامپ تصویر تلویزیون ضرر دارد، بعد کیفیت تلویزیون که پایین میآمد همه میگفتند اون قدر که باهاش آتاری بازی کردید! اما گاهی کار به جایی میرسید که سریال زود تمام میشد اما پدر و مادر میگفتند: «این قدر که با این تلویزیون وامونده میکرو بازی کردی! دیدی چی شد؟ دختره به خواستگاری پسره جواب رد داد!» یا فرض کنید شما سیر دوست ندارید یا شلغم نمیخورید و همزمان استاد امتحان معادلات دیفرانسیل را سخت برگزار میکند. کافی است مادرتان بفهمد، می گوید: «حالا هی بگو سیر و شلغم دوست ندارم، دیدی امتحانت رو خراب کردی؟ بچه های مردم شلغم میخورن که باهوشن. تقصیر باباته شهریه دانشگاهت رو میده.»
درمان قطع عضو با دمنوش!
مادربزرگها حتی برای دست و پای قطع شده هم دمنوش تجویز میکنند. در مواردی هم چای نبات اما مادرهای جوان تر معمولاً هر بیماری را با سوپ درمان میکنند. یعنی چون شما مریض شدید مادرتان به پدرتان میگوید: «حال این بچه خوب نیست. سر راهت براش از رستوران سوپ بگیر. حالا که تا اون جا میری برای منم جوجه با استخون بگیر. بگو آب دار برداره. زود باش که بچه تلف شد.»
دست نزن، مال مهمونه!
یکی دیگر از ویژگیهای مشترک مادرها، بهخصوص مادران عزیز میان سال این است که چیزهای خوب را برای روز مبادایی که ممکن است مهمان ناخواندهای برسد در منزل مخفی میکنند. توی کمد لباس هر مادری، وسط جعبه کفش و کاور لباس، شما میتوانید مقادیر زیادی گز، سوهان و آجیل پیدا کنید که ممکن است تاریخ مصرف گذشته هم باشند اما شیک و مجلسی هستند.
پس انداز داشتن در هر شرایطی
مادرها به یک منبع شگفت انگیز پس انداز وصل هستند که میتوانند همزمان گرفتاری پدر را رفع کنند، برای یک تازه عروس با کمک بقیه جهیزیه درست کنند و به بچهها هم پول بدهند. جالب این جاست که به پدر میگویند: «بیا این پول رو بگیر اما بچهها نفهمن، چون توقع دارن به اونها هم پول بدم.» بعدش به بچهها پول میدهند و میگویند: «بیا این پول رو بگیر اما بابات نفهمه، دستش خالیه توقع داره به اونم قرض بدم.» کلاً پس انداز مادرها با خون جگر جمع میشود و از صندوق ذخیره ارزی هم بیشتر میشود اما معمولاً خرج خودشان نمیشود.
ریزه کاریهای مادرانه
مادرها همه بچهها را به یک اندازه دوست دارند و بین بچهها فرق نمیگذارند به جز برخی موارد استثنا که بچه «تهتُغاری» باشد، شبیه عمهاش نباشد، مامانی باشد، چشم رنگی، مو بور و خارجی طور باشد، شر نباشد و ۷۳ آیتم دیگر که در مجموع میشود ۹۸ درصد مواقع. مادرها به بچهها سخت نمیگیرند به جز وقتی مهمان قرار است بیاید، مهمان آمده، مهمان تازه رفته و همه خستهاند یا خانواده قرار است به مهمانی برود یا رفته یا برگشته! از همه مهمتر مامانها نظر بچهها را موقع خرید لباس و کفش میپرسند فقط به رنگ، مدل و نوعش اعتنایی نمیکنند، همینطور اندازه اش چون لباس باید بزرگ باشد که زود برای بچه تنگ نشود.
مادرهای عزیز با شما شوخی کردیم تا روز عید، کاممان شیرین شود، قله قلب ما همیشه و همه جا فقط و فقط در تسخیر شماست، لطفاً به باباها نگویید تا دلشان نشکند.