«گرگها» به نویسندگی و کارگردانی داوود میرباقری، محصول ۶۷-۱۳۶۵ مربوط به دورهای از فعالیت هنری میرباقری بوده که آثارش ساختاری مشابه با تئاترهای تلویزیونی داشتند.
روزگاری که آثاری چون حکایت مسافر گمنام و رعنا را میآفرید. داستان گرگها مستقل از زمان و مکان است، یعنی نه به دوره تاریخی خاصی اشاره میکند و نه از اسم و رسم شهر و دیاری سخن میگوید و اتفاقا نکته خوب داستان در همین است، زیرا به جای روایت بخش خاصی از تاریخ، از یک روح تاریخی صحبت میکند که همیشه وجود داشته و آن فریاد دادخواهی، مبارزه و ایستادگی در برابر جوروستم است.
مبدأ قیام از یک آهنگر و اعتراض او علیه ظلم آغاز میشود، همانگونه که در روایتهای ایران باستان، کاوه آهنگر با درفش کاویانی علیه ضحاک ماردوش و دستگاه پلید و اهریمنصفت او به پا خاست و نیز چنانچه در نهضت سربداران، کلو اسفندیار آهنگر بر ظلم و ستم و تجاوز و تعدی ایلخانان ستمگر مغول و دستنشاندههایشان قیام کرد؛ قیامی که داستانش پیشتر به دست محمدعلی نجفی و کیهان رهگذار در مجموعه سربداران به تصویر درآمده بود.
صفدر نامی آهنگرپیشه، در پی تهمت و افترا به بلقیس، به مقابله برمیخیزد و شاهد دروغگویی را که به تطمیع داروغه فاسد، موجبات مرگ او را فراهم آورده، به کیفر میرساند. داروغه که منفعت و بهای عیاشیهایش در از بین بردن صفدر و مصادره داراییهای اوست و بهانه افسارگسیختگی نفس و پلیدیها و ستمکاریهایش را اجبارهایش در زندگی میداند، با قاضی فاسد شهر همداستان میشود.
قاضی که به بهانه تقیه و فهم نادرستش از آن و نیز تفکر «دم را غنیمت شمار که از حقیقت روز جزا کسی خبر ندارد» منفعتطلبی و مصلحتبینی را الگوی زندگی خود قرار داده، حکم ناعادلانه موردنظر داروغه را علیه صفدر آهنگر صادر میکند. حکیم مومن و دانای شهر که همواره در یاریرساندن به مردم و احقاق حقوق آنان، روشنگری علیه ظلم و نیز زنهار دادن به والیان و متولیان حکومت و عدلیه و نظمیه اهتمام دارد، علیه این ظلم به حاکم شهر شکایت میبرد و حکم تبرئه صفدر را میگیرد اما داروغه در اقدامی سرخود و با انگیزه بیابهتنشدن حاکم و دستگاهش در نظر مردم، صفدر را به قتل میرساند. حاکم و دستگاه فاسد و نگونبختش که به جان مردم بیچاره افتادهاند، از طرفی، خود در جهل خرافه انگشتری طلسم حکومتی فرو رفته و از سویی دیگر، در خطر توطئههای مرموز خاتون، همسر جاهطلب و نیرنگباز حاکم و اختلافات میان خودشان قرار دارند.
اما مردم برای برکندن بنیاد فاسدان حکومتی به یکباره آماده نیستند و باید از مراحل نادانی و ترس و تزلزل و تفرقه بگذرند و اینها همه زمینهای است بر ایجاد انقلابی برای زدودن بساط ظلم و ستم «گرگها»یی که در ظاهر والی، خاتون، قاضی و داروغه بر مردم بینوا استیلا یافته و حتی بنا به خوی درنده گرگ، با چشم نیمهباز در خواب، نگران دریدهشدن توسط یکدیگرند.
مبدأ قیام از یک آهنگر و اعتراض او علیه ظلم آغاز میشود، همانگونه که در روایتهای ایران باستان، کاوه آهنگر با درفش کاویانی علیه ضحاک ماردوش و دستگاه پلید و اهریمنصفت او به پا خاست و نیز چنانچه در نهضت سربداران، کلو اسفندیار آهنگر بر ظلم و ستم و تجاوز و تعدی ایلخانان ستمگر مغول و دستنشاندههایشان قیام کرد؛ قیامی که داستانش پیشتر به دست محمدعلی نجفی و کیهان رهگذار در مجموعه سربداران به تصویر درآمده بود.
صفدر نامی آهنگرپیشه، در پی تهمت و افترا به بلقیس، به مقابله برمیخیزد و شاهد دروغگویی را که به تطمیع داروغه فاسد، موجبات مرگ او را فراهم آورده، به کیفر میرساند. داروغه که منفعت و بهای عیاشیهایش در از بین بردن صفدر و مصادره داراییهای اوست و بهانه افسارگسیختگی نفس و پلیدیها و ستمکاریهایش را اجبارهایش در زندگی میداند، با قاضی فاسد شهر همداستان میشود.
قاضی که به بهانه تقیه و فهم نادرستش از آن و نیز تفکر «دم را غنیمت شمار که از حقیقت روز جزا کسی خبر ندارد» منفعتطلبی و مصلحتبینی را الگوی زندگی خود قرار داده، حکم ناعادلانه موردنظر داروغه را علیه صفدر آهنگر صادر میکند. حکیم مومن و دانای شهر که همواره در یاریرساندن به مردم و احقاق حقوق آنان، روشنگری علیه ظلم و نیز زنهار دادن به والیان و متولیان حکومت و عدلیه و نظمیه اهتمام دارد، علیه این ظلم به حاکم شهر شکایت میبرد و حکم تبرئه صفدر را میگیرد اما داروغه در اقدامی سرخود و با انگیزه بیابهتنشدن حاکم و دستگاهش در نظر مردم، صفدر را به قتل میرساند. حاکم و دستگاه فاسد و نگونبختش که به جان مردم بیچاره افتادهاند، از طرفی، خود در جهل خرافه انگشتری طلسم حکومتی فرو رفته و از سویی دیگر، در خطر توطئههای مرموز خاتون، همسر جاهطلب و نیرنگباز حاکم و اختلافات میان خودشان قرار دارند.
اما مردم برای برکندن بنیاد فاسدان حکومتی به یکباره آماده نیستند و باید از مراحل نادانی و ترس و تزلزل و تفرقه بگذرند و اینها همه زمینهای است بر ایجاد انقلابی برای زدودن بساط ظلم و ستم «گرگها»یی که در ظاهر والی، خاتون، قاضی و داروغه بر مردم بینوا استیلا یافته و حتی بنا به خوی درنده گرگ، با چشم نیمهباز در خواب، نگران دریدهشدن توسط یکدیگرند.