بهرام شاهمحمدلو را بسیاری از ما با خاطره آقای حکایتی به یاد میآوریم. برنامه «زیر گنبد کبود» با قصههایی که آن زمان روایت میکرد، آقای حکایتی را در خاطرمان ماندگار کرد.
حالا کتابی در راستای ثبت خاطرات شفاهی نمایش کودک منتشر شده که بخشی از زندگی بهرام شاهمحمدلو را روایت میکند. کتاب حکایت سالهای کودکی، گفتوگویی با بهرام شاه محمدلو است که تکهای از تاریخ شفاهی ۱۰۰ سال تئاتر کودک و نوجوان در ایران بوده و به کوشش بنیاد نمایش کودک منتشر شده است. این مجموعه شامل هفت گفتوگو با افرادی همچون پروانه باغچهبان، رضا بابک، داوود کیانیان، بهرام شاهمحمدلو، قطبالدین صادقی، رضا فیاضی و منصور خلج است. خاطرات محمدلو از این منظر اهمیت دارد که برای مخاطبان تلویزیون چهرهای ماندگار است. در کارنامه محمدلو، آثار تئاتری بسیاری همچون خانهام ابری است، شهر ما، ترب و… به چشم میخورد. اما گل آثار او، همان زیرگنبد کبود است که روایتگر قصه برای کودکان بود و به آقای حکایتی مشهور شد.
کمی از کودکی
پدرش کارمند اداره غله و نان بود. در سه سالگی و به دلیل ماموریت کاری پدرش در ارتباط با مشکلات گندم، به زنجان منتقل میشوند. بهرام شاهمحمدلو در بخشی از خاطرات خود نوشته است: یکسری مشکلات پیش آمده بود و اینها ماموریتی ویژه به پدرم داده بودند که ایشان بروند و این ماجرا را سروسامان بدهند. طبیعتا پدرم اهل خانواده را به همراه خود به زنجان بردند. دقیق خاطرم نیست ولی فکر میکنم از دو تا چهار و نیم یا پنج سال زنجان بودم. محمدلو اینطور تعریف میکند که درس خواندن را از پنج سالگی آغاز کرده و در ابتدا، مسئول تراشیدن مداد بچهها بود. او میگوید: معلم این مسئولیت را به من داده بود تا وقتی بچهها نیاز داشتند، من این نیاز را برآورده کنم. خیلی سعی میکردم در تراشیدن مدادها دقت کنم تا مبادا نوک مداد بچهها خراب شود. خیلی برایم لذتبخش بود. محمدلو که درس خواندن را از پنج سالگی شروع کرده اینطور روایت میکند: ثبت نام کرده بودم و کل سال تحصیلی را به مدرسه رفتم. مشکلی هم نبود. برای اینکه آنجا مستقر شده بودیم. بعد از این، پدرم به تهران منتقل شد و در شش سالگی، به طور طبیعی، کلاس اول را دوباره در تهران خواندم.
کشف روحیات خاص
محمدلو خاک صحنه تئاتر را خورده و حرفهای بسیاری درباره نمایش کودک دارد. او در بخشی از این مصاحبه میگوید: کارهای شاخصی که آدم بهصورت عنوان شده انجام میدهد ــ مثل بازیگری، کارگردانی یا نویسندگی ــ مشخصا تکلیف آدم با این اسامی روشن است اما بسیاری از کارهای که این عناوین مشخص را ندارند و به قول معروف، پشتپرده انجام میگیرند، میتوانند بسیار ارزشمند، اثرگذار و جریانساز باشند. ازجمله در تئاتر نابینایان، آقای لافون یک نکاتی را در من کشف کرده بود. مثلا میدانست که روحیه من، تجربه، پژوهش و کسب راههای خلاقه در عرصههای مختلف است.
کمی از نمایش کودک
آقای حکایتی در بخش دیگری از خاطرات خود، به شیوههای خاص نمایش خلاقانه برای کودک اشاره کرده و میگوید: من براساس یک نگاه آموزشی این کار را کردم که بهجز خود نمایش، پدر و مادرها هم برای اولینبار با بچههایشان در یکسری ارتباط و درگیری باشند و بچههایشان را بیشتر بشناسند.
دور تا دور آن واحد نمایش صندلی چیدم، پدر و مادرها همه روی آن صندلیها نشستند، با یک متن نوشته شده، با یک توضیح؛ مجموعه توضیحات در واقع. گفتم به بچههای خود از این لحظهای که وارد شدید، هیچ کاری نداشته باشید؛ کار را به من بسپارید. این ساختمان سر کوچه بود. نبش خیابان ولیعصر، اینجا هم دوراهی یوسفآباد که میرود بالا. این ساختمان واحد نمایش بود. در هال این طبقه و طبقه بالا، توی تراس همه طبقات نمایش در جریان بود و پدر و مارها میتوانند بیایند و فقط از دور اشراف داشته باشند.
خلاقیت یک ذهن خاطرهباز
این بازیگر و چهره تلویزیونی، خاطرات دوری هم از دوران کودکی و تجربه حمام عمومی با پدرش دارد. فضایی که به گفته او بسیار سوررئالیستی و پر از سبزه و خزه بود. این هنرمند میگوید: قصه قوز بالاقوز را شنیده بودم. یکجورهایی آن حمام برای من فضای وحشتناکی بود و هر لحظه نگران بودم که اتفاق مشابه قصه بیفتد. با توجه به فضایی که در آن قرار گرفته بودم، یک چیزهایی را در خیال و ذهنم میدیدم. این روایت محمدلو بهخوبی نشان میدهد که ذهن او خلاق بوده و بر همین اساس هم توانسته در حوزه نمایش کودک موفق باشد.
کمی از کودکی
پدرش کارمند اداره غله و نان بود. در سه سالگی و به دلیل ماموریت کاری پدرش در ارتباط با مشکلات گندم، به زنجان منتقل میشوند. بهرام شاهمحمدلو در بخشی از خاطرات خود نوشته است: یکسری مشکلات پیش آمده بود و اینها ماموریتی ویژه به پدرم داده بودند که ایشان بروند و این ماجرا را سروسامان بدهند. طبیعتا پدرم اهل خانواده را به همراه خود به زنجان بردند. دقیق خاطرم نیست ولی فکر میکنم از دو تا چهار و نیم یا پنج سال زنجان بودم. محمدلو اینطور تعریف میکند که درس خواندن را از پنج سالگی آغاز کرده و در ابتدا، مسئول تراشیدن مداد بچهها بود. او میگوید: معلم این مسئولیت را به من داده بود تا وقتی بچهها نیاز داشتند، من این نیاز را برآورده کنم. خیلی سعی میکردم در تراشیدن مدادها دقت کنم تا مبادا نوک مداد بچهها خراب شود. خیلی برایم لذتبخش بود. محمدلو که درس خواندن را از پنج سالگی شروع کرده اینطور روایت میکند: ثبت نام کرده بودم و کل سال تحصیلی را به مدرسه رفتم. مشکلی هم نبود. برای اینکه آنجا مستقر شده بودیم. بعد از این، پدرم به تهران منتقل شد و در شش سالگی، به طور طبیعی، کلاس اول را دوباره در تهران خواندم.
کشف روحیات خاص
محمدلو خاک صحنه تئاتر را خورده و حرفهای بسیاری درباره نمایش کودک دارد. او در بخشی از این مصاحبه میگوید: کارهای شاخصی که آدم بهصورت عنوان شده انجام میدهد ــ مثل بازیگری، کارگردانی یا نویسندگی ــ مشخصا تکلیف آدم با این اسامی روشن است اما بسیاری از کارهای که این عناوین مشخص را ندارند و به قول معروف، پشتپرده انجام میگیرند، میتوانند بسیار ارزشمند، اثرگذار و جریانساز باشند. ازجمله در تئاتر نابینایان، آقای لافون یک نکاتی را در من کشف کرده بود. مثلا میدانست که روحیه من، تجربه، پژوهش و کسب راههای خلاقه در عرصههای مختلف است.
کمی از نمایش کودک
آقای حکایتی در بخش دیگری از خاطرات خود، به شیوههای خاص نمایش خلاقانه برای کودک اشاره کرده و میگوید: من براساس یک نگاه آموزشی این کار را کردم که بهجز خود نمایش، پدر و مادرها هم برای اولینبار با بچههایشان در یکسری ارتباط و درگیری باشند و بچههایشان را بیشتر بشناسند.
دور تا دور آن واحد نمایش صندلی چیدم، پدر و مادرها همه روی آن صندلیها نشستند، با یک متن نوشته شده، با یک توضیح؛ مجموعه توضیحات در واقع. گفتم به بچههای خود از این لحظهای که وارد شدید، هیچ کاری نداشته باشید؛ کار را به من بسپارید. این ساختمان سر کوچه بود. نبش خیابان ولیعصر، اینجا هم دوراهی یوسفآباد که میرود بالا. این ساختمان واحد نمایش بود. در هال این طبقه و طبقه بالا، توی تراس همه طبقات نمایش در جریان بود و پدر و مارها میتوانند بیایند و فقط از دور اشراف داشته باشند.
خلاقیت یک ذهن خاطرهباز
این بازیگر و چهره تلویزیونی، خاطرات دوری هم از دوران کودکی و تجربه حمام عمومی با پدرش دارد. فضایی که به گفته او بسیار سوررئالیستی و پر از سبزه و خزه بود. این هنرمند میگوید: قصه قوز بالاقوز را شنیده بودم. یکجورهایی آن حمام برای من فضای وحشتناکی بود و هر لحظه نگران بودم که اتفاق مشابه قصه بیفتد. با توجه به فضایی که در آن قرار گرفته بودم، یک چیزهایی را در خیال و ذهنم میدیدم. این روایت محمدلو بهخوبی نشان میدهد که ذهن او خلاق بوده و بر همین اساس هم توانسته در حوزه نمایش کودک موفق باشد.