مدتی است که موج تازهی فیلمهای اکشن شروع شده و برای خود جای خوبی در دنیای سینما پیدا کردهاند. نکتهی مهم این است که دوربین فیلمبرداری اصلا به این دلیل اختراع شد که حرکت را ثبت کند، و هیچچیز مثل یک فیلم اکشن عالی حرکت ندارد. هر نمایی هم که با فریاد «اکشن» یک نفر فیلمبرداری میشود.
ولی چه چیزی یک فیلم اکشن را عالی میکند؟ این گونهی سینمایی همین الانش هم سلیقهای شده است. استیون دی. سوزا، نویسندهی مشهور، تازه در اواسط دههی ۱۹۸۰ متوجه شد که اکشن به یک گونهی مجزا تبدیل شده است. تا قبل از آن، این فیلمها در گونههای دیگری چون وسترن، جنگی، هنرهای رزمی و پلیسی قرار میگرفتند. در حال حاضر، فیلمهای اکشن خودشان به بخشهای مختلفی تقسیم شدهاند و تمامشان در گیشه جایگاه مهمی دارند. به هر ویدئو کلوپی که بروید میتوانید چند فیلم اکشن خوب پیدا کنید. به همین دلیل، در این مطلب سعی کردهایم تمام زیرشاخههای اکشن را هم مد نظر قرار دهیم.
جستجو برای پیدا کردن بهترین فیلم اکشن تاریخ سینما که هیچکس هیچ تردیدی در موردش ندارد، احمقانه است. این مطلب را مسیری سرشار از دویدن و پریدن و افتادن در نظر بگیرید. تنها معیار برای قرار گرفتن در این فهرست این بوده است که فیلم مورد نظر هیجانی متفاوت با آثار دیگر ارائه میدهد، بقیهی بخشها چندان مهم نیست. در این فهرست تنها چیزی که میبینید، اکشن است.
۱۵. هویت بورن (The Bourne Identity)
- کارگردان: داگ لیمان
- بازیگران: مت دیمون، فرانکا پوتنته، کریس کوپر، کلایو اوون، جولیا استایلز
- سال: ۲۰۰۲
داگ لیمان، کارگردان فیلم «هویت بورن»، در مصاحبهای با نشریه ورایتی میگوید: «اکشن معمولا عنصری است که بدون علت شکل میگیرد. ولی در مورد بورن ما میخواستیم او از طریق صحنههای اکشن به شناخت خود برسد.» در «هویت بورن» که اولین فیلم استودیویی لیمان بود، خود لیمان هم از طریق همین صحنههای اکشن به شناخت خود رسید. سبک فیلمسازی او که تنهایی و بدون کمک دیگران بود، باعث شد برنامهریزیها بهم بخورد و تولید فیلم در وضعیت بدی باشد. این سبک فیلمسازی پرجدل بعدا در کارهای دیگر او هم ادامه پیدا کرد و برایش شهرتی فراهم کرد. ولی در این تردیدی وجود ندارد که کارنامهی او، درخشان و غیرقابل انکار است.
برای مت دیمون ۳۲ ساله که در این فیلم حداقل پنج سال جوانتر به نظر میآید، مشتزنی و تعقیب و گریز با ماشین، به یک اندازه پرهیجان هستند. او که به خاطر فراموشی تمام مهاتهای خود را فراموش کرده، کمکم به تمام آنها دوباره دست پیدا میکند، بیشتر از سر اجبار و واکنشهای غریزی. دستهایش را میچرخاند، یک ماشین مینی هاچ را در اوج ترافیک عبور میدهد، یک خودکار بیک را به یک چاقو تبدیل میکند، حین سقوط از چهار طبقه اجساد را به عنوان کیسهی هوا استفاده میکند، و کموبیش، بدون خط و خش ادامه میدهد. این صحنهها پر از کات و برش هستند تا مخاطب هم بتواند آن آدرنالینی را حس کند که در رگهای بورن در جریان است. لیمان بیشتر از اینکه به دنبال نمایش به هدف خوردن مشتها باشد، دوست دارد تلاش این دستها برای رسیدن به هدف را به نمایش بگذارد.
بعضیها معتقدند پل گرینگرس در قسمتهای بعدی «بورن» با اضافه کردن دوربین متحرک، این سبک را ارتقا بخشید. ولی دیانای این کار مال لیمان است. اما والاترین ستایشی که نصیب «هویت بورن» شد، در نتیجهی رقابت بود. جیمز باند بعد از حملات یازده سپتامبر به یک الگو نیاز داشت، به همین دلیل درسهای خوبی از جیسون بورن یاد گرفت. «کازینو رویال» هم میتوانست وارد این فهرست ما شود، ولی باید پذیرفت که اگر «هویت بورن» نبود، اصلا «کازینو رویال» وجود نداشت.
۱۴. دسپرادو (Desperado)
- کارگردان: رابرت رودریگز
- بازیگران: آنتونیو باندراس، سلما هایک، ژواکیم دی آلمیدا، استیو بوشمی، چیچ مارین
- سال: ۱۹۹۵
یک ماریاچی وارد یک میخانه میشود. میخانهچی به او میگوید که دستهایش را بالا ببرد. چرا که شایعه شده یک انتقامجو آمده است که با یک کیف گیتار پر از اسلحه، به دنبال خونریزی است. ماریاچی ابتدا کمی نقش بازی میکند، سپس کیفش باز میشود. کلی چند تپانچه بیرون میکشد و میخانه را بهم میریزد. در یک سکانس واحد، رابرت رودریگز در دومین تجربهی فیلمسازی خود، کل مسیر کاریاش را مشخص میکند. آنتونیو باندراس هم در اولین تجربهی اکشن خود، به شهرتی فزاینده میرسد.
«دسپرادو» تجربهی فیلمساز جوانی بود که اگر به موفقیت نمیرسید، ممکن بود همهچیزش را از دست بدهد. «ال ماریاچی»، اولین فیلم او، ۷ هزار دلار هزینه داشت. «دسپرادو» که دنبالهی آن فیلم بود، ۷ میلیون هزینه داشت. رودریگز بخش عمدهای از این پول را خرج خلق سبک تیراندازی خاص هنگ کنگی-تگزاسی-مکزیکی خود کرد. باندراس تپانچهها را مثل شلاق میچرخاند و روی پشت بام به عقب معلق میزند تا دشمنان پشت سر را هم از بین ببرد. در کیف گیتار او هر نوع سلاحی پیدا میشود. دنی ترخو آنقدر جسور هست که با چاقو وارد نبرد تیراندازی میشود. یک پنکهی سقفی پایین میافتد و دماغ یک جسد را جدا میکند. خاک و خون و شیشه بارها همهجا پخش و پلا میشوند.
منبع الهام سهگانهی «ماریاچی» رودریگز، سهگانهی «دلار» سرجیو لئونه بوده است. به همین ترتیب، مرد بینام فیلمهای لئونه هم به مرد سیاهپوش «ماریاچی» تبدیل شده است. باندراس بیشتر از ایستوود حرف میزند، ولی وقتی درخواست شما برای حل مشکل بدون خشونت نادیده گرفته میشود، بهتر است اجازه بدهید تفنگها صحبت کنند. او وقتی در نهایت به سلما هایک میپیوندد، با هم به یکی از جذابترین زوجهای تاریخ سینما تبدیل میشوند.
۱۳. ایندیانا جونز و معبد مرگ (Indiana Jones and the Temple of Doom)
- کارگردان: استیون اسپیلبرگ
- بازیگران: هریسون فورد، کیت کپشا، آمریش پوری، روشن ست، فیلیپ استون
- سال: ۱۹۸۴
فیلم «مهاجمان صندوق گمشده» یکی از بهترین فیلمهای ماجرایی تاریخ است. تکتک تعقیبها و مبارزهها و انفجارهایش نمادین هستند. «ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی» خیلی خوب موفق میشود از وسائل حمل و نقل موجود در سال ۱۹۳۸ نهایت بهره را ببرد. ولی اکشنی که در «معبد مرگ» میبینیم نه تنها از دیگر فیلمهای «ایندیانا جونز»، بلکه از دیگر فیلمهای اسپیلبرگ هم بالاتر است.
جرج لوکاس، تهیه کنندهی فیلم، در طول تولید درگیر طلاق بود. اسپیلبرگ تازه بهم زده بود. هریسون فورد هم در میانهی تولید دچار کمردرد شد و یک ماه مجبور به استراحت شد. تنها ویک آرمسترانگ بدلکار باقی مانده بود که میتوانست کار را جلو ببرد.
«معبد مرگ» برای اسپیلبرگ و لوکاس، همچون کیسه بوکسی بود که میتوانستند خشم خودشان را بر سرش خالی کنند. فیلم با نمایی از ورود ایندی شروع میشود، کت و شلواری به سبک جیمز باند پوشیده است تا اسپیلبرگ نشان دهد که هیچوقت دست از شوخی با بزرگترین جاسوس جهان برنمیدارد. دردسرهایی که ایندی در این فیلم حدودا دو ساعته از سر میگذراند بیشتر از کل دردسرهای جیمز باند در طول این چند دهه است. قایقها در هوا معلق میشوند و روی آب میافتند، پلهای طنابی بریده میشوند و پیچ و تاب میخورند. آن صحنهی معروف تعقیب و گریز در معدن یکی از عالیترین نمونهها از ترکیب صحنههای عظیم واقعی و استاپموشن در ابعاد کوچک است که با نهایت زیبایی پیاده شده است.
سرعت بالای فیلم باعث شده است که بعضی جنبههای فیلم ضعیف عمل کنند. ولی ۲۰ دقیقهی ابتدایی و ۴۰ دقیقهی پایانی فوقالعاده نفسگیر هستند و یک اکشن-ماجراجویی ناب را ارائه میدهند.
۱۲. جان سخت (Die Hard)
- کارگردان: جان مکتیرنان
- بازیگران: بروس ویلیس، آلن ریکمن، بانی بدیلیا، ریجینالد ولجانسون، الکساندر گودونوف
- سال: ۱۹۸۸
جان مککلین پابرهنه است. و این یک عنصر غیرمعمول برای یک فیلم اکشن غیرمعمول است. در انتهای دههای که مملو از فیلمهایی دربارهی ابرقهرمانان بدون شنل بود، اینجا با یک شخصیت معمولی طرف هستیم، شخصی که در نهایت شاید تنها کمی ورزشکار باشد. او نه تنها تک و تنها ، بدون سلاح، و البته باهوشتر است، بلکه برای به سرانجام رساندن این ماموریت هم باید کلی سختی به جان بخرد.
بروس ویلیس در مصاحبهای در آن زمان دربارهی فیلم گفته بود: «از نظر من جان مککلین در نقطهی مقابل یک ابرقهرمان قرار دارد. او میترسد، اشتباه میکند، درد میکشد.» مککلین وقتی مشغول انجام هیچیک از این سه کار مطرح شده نیست، به تفکر و برنامهریزی میپردازد و خردههای شیشه را از پایش درمیآورد. «جانسخت» برای زمان خودش هوای کاملا تازهای بود. جان مکتیرنان بعد از فیلم «غارتگر» به سراغ این پروژه رفته بود. آن فیلم هم مثل «جان سخت»، یک برداشت تازه از نمونههای مشابه همعصرش بود. او به خاطر این که شرورهای اصلی «جان سخت» تروریست بودند، علاقهای به این پروژه نداشت. ولی به محض اینکه تغییر صورت گرفت و شرورها، دزدهایی در نقش تروریست شدند، مکتیرنان کار را در دست گرفت.
سخت میشود بدون در نظر گرفتن جایگاه افسانهای «جان سخت» در قالب یک فیلم اکشن، درباهاش صحبت کرد. ولی با هر بار تماشا میتوان به نکتهای تازه از هنر به کار رفته در این فیلم پی برد. از هنر فیلمبرداری یان ده بونت، از از طراحی صحنهی عالی جکسون دهگاویا، از دیالوگهای جب استوارت و استیون ای. دسوزا فیلمنامهنویس. این فیلم نتیجهی کار تیم پرستارهای است که وقتی فرصت کار فراهم شد، اوج هنر خود را به نمایش گذاشتند. «جان سخت» یک فیلم خوب بود، هست، و همیشه خواهد بود.
۱۱. اژدها وارد میشود (Enter the Dragon)
- کارگردان: رابرت کلوز
- بازیگران: بروس لی، جان ساکسون، رابرت وال، جیم کلی
- سال: ۱۹۷۳
یک حریف مغرور و احمق از بروس لی میخواهد که سبک مبارزهایش را توضیح بدهد. لی میگوید: «میتوانی آن را هنر مبارزه، بدون مبارزه بنامی.» همچون دیگر دیالوگهای لی، این یکی هم ترکیبی از آرامش فوقالعاده و شور آتشین است. لی به همین حریف پیشنهاد میدهد که برای یک مسابقه، به جزیرهای در آن نزدیکی بروند. این چالش پذیرفته میشود، آنها وارد قایق میشوند. مبارزهی بدون مبارزه.
شکوه جاودان بروس لی در این است که حتی وقتی مبارزه میکند، حرکاتش شبیه مبارزه به نظر نمیرسد. حالت ثابت بدن او این است که از روی یک پنجهی پا روی یک پنجهی دیگر میپرد. کم پیش میآید اول خودش حمله کند، شاید به خاطر اینکه واکنشهایش از کنشهای حریفش سریعتر است. بعد از گذشت نیم قرن و ظهور کلی شاگرد و پیرو، هنوز روی صحنه هیچکس مثل بروس لی حرکت نمیکند. و البته، هیچکس هم مثل او نقشآفرینی نمیکند.
«اژدها وارد میشود» اولین نقشآفرینی بینالمللی لی بود. او شش روز پیش از اکران فیلم درگذشت. همین اتفاق غمانگیز باعث شده است که فیلم یک اثر غیرمعمولی باشد. عجیب نیست که رابرت کلوز کارگردان و شرکت سازنده، فیلم را مثل یک داستان مصور ساختهاند. این فیلم یک مدرک زنده از تلاش برای یک رکورد جهانی بود. بزرگترین ستارهی اکشن و هنرهای رزمی در آن زمان حضور داشت، همراه با کلی از شاگردان و دوستدارانش. جکی چان و سامو هونگ تنها به افتخار گرفتن دستهای لی، نقشی در فیلم دارند. فراتر از مهارتهای جسمی، لی برای فلسفهی خودش مبارزه میکرد. «اژدها وارد میشود» ترکیبی از او به عنوان یک انسان، افسانه و اسطوره است. او وقتی طوری به یکی از آدمکهای شی کین ضربه می زند که انگار قرار است از فیلم بیرون بزند، قدرت خود را به رخ میکشد. همین نشان میدهد که «اژدها وارد میشود» تلاشی برای عالی شدن نیست، خود لی همان زمان هم بهترین بود.
۱۰. نابودگر ۲: روز داوری
- کارگردان: جیمز کامرون
- بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، لیندا همیلتون، رابرت پاتریک، ادوارد فرلانگ
- سال: ۱۹۹۱
وقتی از جیمز کامرون خواستند خلاصهای از پرهزینهترین فیلم تاریخ در آن زمان را بیان کند، او گفت: «این فیلم دربارهی مردی آهنی است که به قلب میرسد.» دنبالههای بیش از حد و ضعیف باعث شدهاند که تازگی «نابودگر ۲: روز داوری» کمی رنگ ببازد، ولی هرازچندگاهی باید به خودمان یادآوری کنیم که این فیلم، یکی از دستاوردهای غیرممکن دنیای سینما است.
پروژهی ساخت یک دنباله به حدی قاطعانه شروع شد که کامرون وقتی داشت همراه با ویلیام ویشر فیلمنامه را مینوشت، تاریخ فیلمبرداری هم تعیین شده بود. آنها تصمیم گرفته بودند یکی از مشهورترین شرورهای سینمای علمی-تخیلی را به قهرمان داستان تبدیل کنند. شرکت اینداستریال لایت اند مجیک که مسئول جلوههای ویژهی فیلم بود، به بررسی این مساله پرداخت که آیا ایدههای مد نظر کامرون اصلا قابل ساخت هستند؟ همان افتتاحیهی فیلم که یک جنگ جهنمی را در آینده نشان میدهد، اندازهی کل بودجهی قسمت اول هزینه داشت.
و بعدا معلوم شد فیلم ارزش تکتک دلارهای هزینه شده را داشته است. اگر یک بلاکباستر امروزی تکتک صحنههای «نابودگر ۲: روز داوری» را الگوی خود قرار میداد، آن فیلم الان خودش یک اثر کلاسیک مدرن میشد. صحنهی موتور سواری، بیمارستان روانی، حملهی رباتها، آنقدر اکشن ناب مشهور در این فیلم هست که هربار تماشای آن ما را به شگفتی وا میدارد. شاید دفعهی بعد که فیلم را میبینید، عبور هلیکوپتر از زیر یک پل واقعی توجهتان را جلب کند، یا شاید مسحور آن نمای بدون قطعی شوید که پیتر کنت بدلکار روی یک کامیون میپرد و راننده را به رگبار میگیرد، یا آن صحنهی بینقص از تی۱۰۰۰ که تماما به شکل ورقهی قلع درآمده است. ولی بزرگترین غافلگیری فیلم اینجاست: میزان بار عاطفی که در یک ربات و خانوادهی جدیدش نهادینه شده است. هنوز شاید این بزرگترین هدیهی کامرون به دنیای سینما باشد. دیگر نمیتوانید یک فیلم سراسر اکشن با درجهی سنی آر بسازید و یکی، دو عنصر قصهگویی در آن به کار نبرید.
۹. سریع و خشن ۵ (Fast & Furious ۵)
- کارگردان جاستین لین
- بازیگران: وین دیزل، پل واکر، جوردانا بروستر، دواین جانسون، لودا کریس
- سال: ۲۰۱۱
آن صحنهی تعقیب و گریز مشهور «سریع و خشمگین ۵»، تعریف کاملی از از این فیلم، و تمام دنبالههای بعدی است که برایش ساخته شد. شرکت یونیورسال از کریس مورگان نویسنده-تهیهکننده خواست که این مجموعه را دوباره از نو بسازد و به جای مسابقات خیابانی، تمرکز را روی سرقت بگذارد. حال، قهرمانان این مجموعه که همه شاگرد مکانیک هم هستند، چطور میتوانند یک سرقت را عملی کنند؟ با وصل کردن گاو صندوق بانک به پشت ماشین خود و فرار با آن!
وین دیزل و پل واکر، دو برادر همیشگی، به انتهای خط رسیدهاند. تنها راه برای اینکه لکهی روی نامشان را پاک کنند و یک زندگی تازه را راه بیاندازند این است که ۱۰۰ میلیون دلار از رئیس تبهکاران ریو دوژانیرو بدزدند. به همین دلیل، در فرآیندی که الان دیگر به سنت جذاب این مجموعه تبدیل شده است، این دو نفر کلی رانندهی کاربلد سابق را (که جواب تلفنشان را میدهند) جمع میکنند تا این هدف نهایی را به سرانجام برسانند. دواین جانسون یا راک، همچون بولدوزر وارد این مجموعهی موفق شده و خیلی زود به یکی از مهرههای کلیدی آن تبدیل میشود. هر رویارویی او با وین دیزل به یک صحنهی ماندگار تبدیل میشود. جانسون یکی از جذابترین شخصیتهای این فیلم است. دوست دارد تکتک مخالفانش را از بین ببرد، همیشه هم دیالوگهای شکسپیری اینچنینی بر زبان میآورد: «هیچوقت هرگز اجازه نخواهیم داد آنها وارد آن ماشینها شوند.»
جاستین لین کارگردان گویی اصلا به دنیا آمده که این مجموعهی سابقا مملو از نیترو و مسابقات زیرزمینی را وارد مسیر تازهای کند. شاید چهار فیلم اول مجموعه ارتباط چندانی با یکدیگر نداشته باشند، ولی از قسمت پنجم به بعد، هرچه ساخته میشود دنبالهای برای «سریع و خشمگین ۵» است.
۸. نخستین خون (First Blood)
- کارگردان: تد کاچف
- بازیگران: سیلوستر استالونه، ریچارد کرنا، برایان دنهی، جان مکلیام
- سال: ۱۹۸۲
برای دههی ۱۹۸۰، هیچ نمادی مشهورتر از سیلوستر استالونهی آمریکایی نیست، با بالاتنهای برهنه و خونآلود، مسلسلی در دست و دستمالی دور سرش. این تمایل فزاینده به کشت و کشتار که در کل مجموعهی «رامبو» دیده میشود، باعث میشود که اولین قسمت این مجموعه را خیلی سخت بتوانیم یک فیلم اکشن در نظر بگیریم. ولی خود استالونه در اینباره میگوید: «از نظر من نخستین خون بهترین فیلم اکشنی است که تا بهحال بازی کردهام.»
استالونه در سه فیلم «راکی» که بازی کرد، هیچوقت از حلقهی امن خود خارج نشد. ولی در همان صحنههای اولیهی «نخستین خون» میبینیم که شخصیت او یک انسان بازندهی مفلوک است که کمکم دندانهایش برای خشم و انتقام تیز میشود. او در «راکی» بوکسوری بود که شرایط در نقطهی مقابلش بود. در «نخستین خون»، او کهنهسرباز ویتنامی است که متوجه میشود آخرین عضو باقیمانده از جوخهاش است. نفرینی که در «راکی» گریبانش را گرفته بود، در این فیلم هم به دنبالش آمده است. با خبرهای بدی که میشنود، آخرین رگههای انسانیت هم از وجودش خارج میشود. بعد از آن، او یک دیگ جوشان متحرک میشود. او موجود وحشی است که زیر پوست آرام انسانی خود گیر افتاده است.
«نخستین خون» فیلم خطرناکی است. پایگاه پلیس شکنجه میکند. موتورسیکلت وسیلهی فرار است. فیلم داستان بازگشت بیرحم رامبو به زندگی مخفی است. در تکتک صحنهها یک تنش دلهرهآور دیده میشود. اینجا دیگر قهرمان یا شروری وجود ندارد، فقط با قلدرهایی دارای قدرت و یک ماشین کشتار ناخوش احوال طرف هستیم. استالونه معتقد بود این فیلم برای یک بازیگر سم است، دلیلش مشخص است. بدون جذابیت ذاتی و خلاف انتظار او، این شخصیت میتوانست یک آدمکش ساده باشد. ولی این فیلم یکی از بهترین بازیهای اوست، یک حرکت سادهی چاقوی او هم نفسگیر است و هم وحشیانه. «نخستین خون» با نمایی از استالونهی برهنه به پایان میرسد، با مسلسلی در دست و پارچهای بر سر، ولی این رامبو به دنبال تشویق شدن نیست. او یک هیولای فرانکنشتاین شده است.
۷. ماموریت: غیرممکن – فالاوت (Mission: Impossible – Fallout)
- کارگردان: کریستوفر مککوری
- بازیگران: تام کروز، ربکا فرگوسن، هنری کویل، سایمون پگ، ونسا کربی، الک بالدوین
- سال: ۲۰۱۸
با «ماموریت: غیرممکن – پروتکل شبح» بود که تام کروز و انجام بدلکاریها توسط خودش به یک موضوع مورد بحث برای همه تبدیل شد. او در فیلمهای قبلیاش هم به عنوان میراثدار جکی چان، این کارها را کرده بود، ولی با آن فیلم و ایستادن بر فراز برج خلیفه، کلا یک سطح دیگر از خودش را نشان داد. بعد از گذشت هفت سال از آن فیلم و ساخت دو دنبالهی دیگر، همچنان برج خلیفه تعریف کاملی از سطح بدلکاری در فیلم «ماموریت: غیرممکن» بود. برای فیلم «فالاوت»، کروز که ۵۶ سالش بود، مرزهای بدلکاری را حتی از این هم جلوتر برد. چگونه؟ در این حد که کریستوفر مککوری کارگردان نمیدانست برای صحنهی سقوط تام کروز از هواپیما به چه نحوی برنامهریزی کند، چون اصلا هیچکس تا بهحال چنین کاری نکرده بود.
پیرنگ «فالاوت» ساده و بیدردسر است: سه هستهی پلوتونیوم را باید پیش از این که گروههای افراطی آنها را به سمت سه هدف متفاوت نشانه بگیرند، باز پس گرفت. این مجموعه دیگر با آن فیلم اولیهی برایان دیپالما و جاسوسبازی پیچیدهاش خیلی فاصله گرفته است. در واقع، این مجموعه همچون قهرمانان اصلیاش، بارها تغییر هویت داده است. صحنهی ورود آرام و بی سروصدای تام کروز به اتاق کامپیوتر سیا در قسمت اول، هنوز الگوی اصلی دنبالههای آن بوده است. گویا در «فالاوت» مککوری خودش را چندان درگیر فیلمنامه نکرد، تنها به تیم خودش یک طرح کلی و هدف مشخص میداد و میگفت: «برایم چیزهایی پیدا کنید که از نظر تصویری خفن باشند.» این یک روش، یا توجیه، برای پیروی از فرم است.
اشتهای سیریناپذیر تام کروز برای بدلکاری به ضعف درمان ناپذیر ایتن هانت جاسوس تبدیل شده است. هانت برای نجات جهان هرکاری لازم باشد انجام میدهد. کروز هم همین کار را برای صنعت سرگرمی انجام میدهد. هردویشان ظرفیتهای باورنکردنی از قدرت انسان را در دنیای سینما نشان میدهند. مثلا صحنهای را ببینید که یکی مشهورترین ستارگان جهان از روی هلیکوپتر خود را روی محمولهای میاندازد که با تکانهای فراوان در حال حرکت است. غیرممکن نام این بازی است، ولی چنین کارهایی برای یک اکشن بلاکباستری هم غیرممکن است.
۶. شمال از شمال غربی (North by Northwest)
- کارگردان: آلفرد هیچکاک
- بازیگران: کری گرانت، اوا ماری سنت، جیمز میسون، کن لینچ،
- سال: ۱۹۵۹
کری گرانت همچون افرادی که منتظر سوار شدن توسط یک ماشین عبوری هستند، گوشهای از جاده ایستاده است. به محض اینکه اتوبوسش میرود، تنها نشانهی حیات، خودش و هواپیمای سمپاشی هستند که در دوردست دیده میشود. سپس، این هواپیما از دور میچرخد و هربار نزدیکتر میشود. هواپیما یک بار گرانت را تهدید میکند، آنقدر نزدیک هست که او را مجبور به شیرجه در میان خاک کند. هچون دیگر بخشهای زندگیاش در این مدت، این هواپیما هم یا دارد اشتباه میکند و یا به دنبال قتلش است. گرانت میایستد و با دقت نگاه میکند. هواپیما در حملهی بعدی به سمت او شلیک هم میکند. این صحنه، یک صحنهی هیچکاکی اصیل و از آخرین صحنههای هیچکاکی ناب دنیای سینما است.
هیچکاک شاید فیلمهای بهتری داشته باشد، قطعا فیلمهای پیچیدهتری هم دارد، ولی هیچکدام از آثارش به اندازهی «شمال از شمال غربی»، هیچکاکی نیستند. هر صحنه مثل یک رویای دقیق است. روی همهچیز آن فکر شده است. استاد تعلیق هواپیمای سمپاشی را به این دلیل انتخاب کرده است که مسلح کردنش برای شروران داستان کار راحتتری است. پیرنگ فیلم دو دستمایهی مورد علاقهی هیچکاک را در خود دارد: یک میل مبهم و بیمعنی، و قهرمانی که به اشتباه متهم میشود. او هردو را با هم ترکیب میکند و کاری میکند گرانت به یک مکگافین زنده تبدیل شود. هیچکاک معتقد بود تعقیبی که در «شمال از شمال غربی» دیده میشود «پوچترین و غیرضروریترین» تعقیب فیلمهای او بوده است. نکته و لذت اصلی فیلم، تماشای گرانت در آن کتوشلوار زیباست، وقتی که در واگنهای قطار و اتاقهای مختلف هتل با اوا ماری سنت چشمدر چشم میشود.
۵. تلقین (Inception)
- کارگردان: کریستوفر نولان
- بازیگران: لئوناردو دی کاپریو، کن واتانابه، جوزف گوردون لویت، ماریون کوتیار، تام هاردی، کیلین مورفی
- سال: ۲۰۱۰
فرفره، میراث اصلی فیلم «تلقین» است. اگر در حالت چرخش بماند، لئوناردو دی کاپریو که سارق خواب است، همچنان در سرزمین رویا باقی میماند. اگر بیافتد، او به واقعیت سرد و سخت برمیگردد. تعلیق همان یک تصویر ساده ولی آزار دهنده آنقدر قوی بود که این واقعیت مورد بیتوجهی قرار بگیرد که تمام داستان «تلقین» دربارهی فرفره است، اگر هرکدام از این فرفرهها سرعتشان تا حد خطرناکی پایین بیاید، کل این مفهوم در آستانهی فروپاشی قرار میگیرد. این نشانگر اوج مهارت فیلمسازی کریستوفر نولان است.
از دور که نگاه میکنیم، «تلقین» فیلم گیج کنندهای است. قوانین ورود به خوابها و دزدیدن اسرار مهم، قوانین پرچالشتر ورود به خواب برای تغییر رفتار یک فرد، ادغام خوابهای مختلف، و همچنین این همه واژگان مختلفی که در فیلم استفاده میشود: توتم، ضربه، برزخ. ولی نولان تنها یک فرفرهی در حال چرخش را به مخاطب نشان میدهد، حرکت سادهای که نقشی کلیدی در این الگوی پیچیده دارد. تصادف یک ماشین در دنیای واقعی میتواند خوابهای جوزف گوردن لویت را مختل کند. نولان از یکی از حقههای فرد آستر استفاده کرده و یک راهروی چرخان را به یکی از حیرتانگیزترین صحنههای اکشن سینما در قرن بیست و یکم تبدیل میکند. درست است، طراحی الگوها و برقراری یک نیمهخودآگاه مشترک میتواند این ماموریت را به سرانجام برساند، ولی صحنهی دولایه شدن شهر پاریس، به اندازهی تمام آنها میتواند متقاعد کننده باشد. اگر فکر میکنید هیچیک از اینها با عقل جور درنمیآیند، یک بار دیگر به فرفرهی در حال چرخش نگاه کنید. اگر اجازه بدهید، نولان همیشه میتواند شما را به خواب ببرد.
۴. ماتریکس (The Matrix)
- کارگردان: واچوفسکیها
- بازیگران: کیانو ریوز، کری-ان ماوس، لارنس فیشبرن، هوگو ویوینگ
- سال: ۱۹۹۹
در این فهرست فیلمهای زیادی هستند که تاثیر قابل توجهی روی گونهی اکشن گذاشتهاند، بعضیهایشان هم فیلمهای جدیدی هستند. ولی «ماتریکس» شاید آخرین تحول بزرگی بود که در سینمای اکشن اتفاق افتاد. برای طرفداران فیلمهای اکشن بینالمللی، سبک این فیلم آشنا به نظر میآید: یک رشتهی کامل از حرکات رزمی که توسط یوئن وو-پینگ بزرگ طراحی شده است و قبلا نمونههایش را در آثار دیگر زیاد دیدهاند، اصلا شاید همین باعث شد چو یون فات و جت لی، دو اسطوره سینمای هنگ کنگ پیشنهاد بازی در این فیلم را رد کنند؛ بعضی از جلوههای ویژهی بصری فیلم هم مثل آهسته شدن گلولهها، با الهام از انیمهها خلق شدهاند. ولی چیزی که «ماتریکس» را از تمام آثار پیشینش (و خیلی از آثاری که بعد از آن آمدند) جدا میکند، تلاش دو فیلمساز جسور برای پیادهسازی خِرَد در یک فیلم اکشن است.
گویا شرکت برادران وارنر از واچوفسکیها پرسیده بود چطور میخواهند هنگامی که کیانو ریوز در سرعتی آهسته به عقب خم شده تا از تیررس گلولهها دور بماند، دوربین را دور او بچرخانند؟ آنها گفته بودند: «داریم رویش کار میکنیم.» همان یک صحنه برای آنها دو سال زمان برد و ۷۵۰ هزار دلار هزینه داشت، و مسلما ارزش تکتک ثانیهها و دلارهای خرج شده را داشت. واچوفسکیها برای اینکه داستان سالها پرورش دادهی خود را دربارهی درهم شکستن واقعیت در یک فضای شبیهسازی شده روایت کنند، واقعیت را درهم شکستند. آن لگد معروف کری-ان ماس در هوا، چرخش ۳۶۰ درجهی دوربین دور کیانو ریوز و هوگو ویوینگ، مقاومت در برابر جاذبه توسط لارنس فیشبرن، … در ابتدای قرنی که بعدا معلوم شد قرار است عصر باورپذیر کردن باورنکردنیها باشد، واچوفسکیها از هرچه در چنته داشتند استفاده کردند تا یک داستان زیستن باورنکردنی را بگویند. آنها اگرچه در دنبالههای بعدی مرزها را فراتر بردند، ولی اگر میخواهید دوباره آن تفکر حقیقی واچوفسکیها را در «ماتریکس» ببینید، بهتر است به سراغ «مسابقهی سرعت»، فیلم سال ۲۰۰۸ آنها بروید. فیلمی که شبیه هیچ اثر دیگری نیست.
خوب، بد، زشت (The Good, the Bad, and the Ugly)
- کارگردان: سرجو لئونه
- بازیگران: کلینت ایستوود، لی وان کلیف، ایلای والاک، فرانک برانیا، آلدو سامبرل
- سال: ۱۹۶۶
شش چشم، سه اسلحه، طلای دزدی که پنهان شده است. «خوب، بد، زشت» با چنین قوانین ساده ولی اسطورهای به پایان میرسد. فیلم «مرد بینام» هم چنین پایان سادهای داشت. وقتی سرجو لئونه با فیلم «به خاطر یک مشت دلار» سهگانهی مشهورش را آغاز کرد، تهیهکنندگان فیلم دلیل برای داد و فریاد زیاد داشتند. از یک طرف میترسیدند به خاطر اقتباس از فیلم «یوجیمبو» به سرقت ادبی متهم شوند، از یه طرف باید گلایههای کلینت ایستوود درباره دیالوگهای کم فیلم را تحمل میکردند. از آن زمان تا فیلم «خوب، بد، زشت» که ایستوود در نقش «خوب» برای نبرد پایانی پای بر قبرستان سد هیل میگذارد، لئونه همیشه با زبان مخصوص خودش صحبت میکرد.
از نظر این قاب عریضی که تونینو دلی فیلمبردار آماده کرده بود، دوئل کنندهها تقریبا همارتفاع قبرهای اطرافشان بودند. چشمهایشان به اندازهی غلاف اسلحههایشان بزرگ و توخالی است. طمع و بقا تنها عناصری هستند که باقی ماندهاند و این انگشتان آماده را به حرکت درمیآورند. انیو موریکونه آهنگساز این سکوت غیرقابل تحمل را در یکی از نمادینترین آهنگهای تاریخ سینما، به نمایش میگذارد. این مواجهه، که قطعا اوج هنر فیلمسازی لئونه است، نه تنها به خاطر اکشن جاری در وسترن اسپاگتیاش، بلکه به خاطر افسانهی آمریکایی که در داستان خود بیان میکند، به یک الگو برای بقیه فیلمسازان تبدیل شد. برای کارگردان ایتالیایی که در یک قبرستان اسپانیایی یک مکزیک جعلی را بازسازی میکند، این میراث قابل توجهی است.
۲. مکس دیوانه: جادهی خشم (Mad Max: Fury Road)
- کارگردان: جرج میلر
- بازیگران: تام هاردی، شارلیز ترون، نیکولاس هولت، هیو کیز-برن، رزی هانتینگتون وایلی، رایلی کیئو
- سال: ۲۰۱۵
قبل از اینکه اصلا ایدهی ساخت قسمت چهارم «مکس دیوانه» مطرح شود، اکشن همچنان وجود داشت. جرج میلر، مغز متفکر این مجموعه فیلم، در مصاحبهای که با نیویورک تایمز داشت، از لحظهای گفت که ایدهی قسمت چهارم برای اولین بار به ذهنش رسید: «داشتم از خیابانی در لس آنجلس عبور میکردم و این ایدهی ساده به ذهنم آمد: چه میشد اگر یک فیلم مکس دیوانه داشتیم که یک تعقیب طولانی واحد بود، و مکگافین هم انسان بود؟» (مکگافین به سرنخ یا ابزاری گفته میشود که بدون اهمیت ذاتی، به پیشبرد داستان کمک میکند).
تمامش همین است. او در قسمت دوم «مکس دیوانه» با نام «جنگجوی جاده» تقریبا یک طرح اولیه و ابتدایی از ایده یک تقعیب طولانی را پیاده کرده بود. وقتی مکس جدید با بازی تام هاردی و چارلیز ترون شورشی و همسران هیو کیز-برن شروع به فرار از دست این حاکم مستبد میکنند، دیگر توقفی در کار نیست. جنگجوهای نیمه برهنه خودشان را از میلههایی بلند آویزان میکنند و از سمتی به سمت دیگر تاب میخورند. کامیونهای چند تنی همچون سگهای شکاری به پرواز درمیآیند. گیتاریستها جمجمههای روی صورت حمله را هدایت میکنند. تنها زمانی که هاردی و ترون سرعتشان را کم میکنند، جایی است که میخواهند بپیچند و دوباره سرعت بگیرند.
میلر سی سال بعد از تجربهی این ایده با ماشینهای واقعی، با «جادهی خشم» استانداردهای این مجموعه و کل سینمای اکشن را به سطحی بالاتر برد. «جادهی خشم» از ابتدا تا انتها، پرشور و انرژی پیش میرود. نوشتن دربارهی اکشن حرکت احمقانهای است، نوشتن دربارهی چنین اکشن نابی اصلا توهین به فرم است. فیلم شاهکاری است با همان جنبش و محرک اولیهای که انسان اولیه را وا داشت در غارها به نقاشی بپردازد. کمتر اثر اکشنی را میتوان پیدا کرد که اینقدر زلال و مشخص، به معنای واقعی کلمه اکشن باشد. مگر میلر دوباره با اثر بعدیاش استانداردی تازه تعیین کند، در غیر این صورت بعید است فعلا بتوانیم دوباره چنین فیلمی ببینیم.
۱. هفت سامورایی (Seven Samurai)
- کارگردان: آکیرا کوروساوا
- بازیگران: تاکاشی شیمورا، توشیرو میفونه، یوشیو اینابا، دیاسوکه کاتو، مینورو چیاکی، ایسائو کیمورا
- سال: ۱۹۵۴
جالب نیست که ارزش یک اثر هنری را با ایستادگی آن در برابر آزمون زمان بسنجیم. ولی در مورد «هفت سامورایی»، هیچ روشی به جز این نمیتواند ارزش واقعی آن را آشکار کند. آکیرا کوروساوای کارگردان و آساکازو ناکای فیلمبردار خالقان کتاب اکشن مدرن در دنیای سینما هستند.
تا زمان اکران این فیلم در سال ۱۹۵۴، سینمای سامورایی بیشتر ماهیتی تئاتری داشت. دو دوئل کننده در دو گوشهی تصویر میایستادند و حرکات خود را رخ میکشیدند. کوروساوا برای حماسهی خود میخواست ماهیت چنین خشونتی را پیچیده کند. او به جای این که دوربین را در فاصلهای دور بکارد، از چند دوربین و لنزهای تلهفتو استفاده کرد تا بتواند آشوب شکل گرفته را به برانگیزانندهترین شکل ممکن به نمایش بگذارد. او روی پاهای انسانها و اسبها زوم میکند، شمشیرزنانی را نشان میدهد که در تصاویری محو، در میدان نبرد میدوند، صورتهای فریادزنی را نشان میدهد که غرق در خاک و خون هستند، هرچند در تصاویر سیاه و سفید خون و خاک فرق چندانی ندارند. در جهان کوروساوا، افتخاری هم اگر هست، در زندگی کردن است. مرگ تنها یک ضد اوج سرد و بیروح است، لحظهای که باعث میشود این انسانهای پرخشم به اشکالی افتاده در میان گل و لای تبدیل شوند. و تازه اینها همه درباره فرم سینمایی «هفت سامورایی» بود، هنوز حرفی از درونمایهی مضمونی آن که در بستر ژاپن در حال تغییر رخ میدهد نزدهایم، یا کلیشههای بنیادینش که بعدا روی همهچیز تاثیر میگذاشتند، از وسترن گرفته تا آثار علمی-تخیلی.
خود آکیرا کوروساوا در مصاحبهای میگوید: «من معتقدم ما باید غذاهای بهتر، و فیلمهای بهتری داشته باشیم. به همین دلیل این فیلم را آنقدر سرگرم کننده ساختم که قابل خوردن باشد.» کمتر فیلم اکشن دیگری را میتوان پیدا کرد که غنای «هفت سامورایی» را داشته باشد، ولی این جملهی خردمندانهی کوروساوا میتواند راهنمایی طلایی برای هرکسی باشد که دوست دارد یک فیلم اکشن در حد «هفت سامورایی» بسازد.