درباره این بندر تاریخی و تجربیات متفاوت ساخت یک اثر در تهران گفتوگو کردیم
فیلمی ساحلی را کف تهران ساختیم
«گوهر سیراف» از دو منظر مهم است؛ یکی پرداختن به بندر تاریخی و مهم سیراف که تاریخی مهم و بینظیر دارد و دوم آن که گروه سازنده برای ساختن فیلمی درباره یکی از بندرهای جنوب کشور، حتی یک پلان را هم در آن سرزمین ضبط نکردهاند.
میثم رشیدی مهرآبادی: واقعیت این که به دلیل بازخوردهای خوب از مخاطب درباره فیلم «گوهر سیراف» به این فاصله از پخش آن در شبکه دو سیما در خدمتتان هستیم. سؤال اولم این است: چرا گوهر سیراف؟
محمد تربتی: «سیراف» گمشده تاریخ ایران است که برای هر ایرانی اینقدر افتخارات دارد و اینقدر فراموش شده که حتی ما وقتی نام «گوهر سیراف» را انتخاب کردیم نتوانستیم با خودمان کنار بیاییم تا به این عنوان دست بزنیم. اصرار داشتیم همین اسم بماند و همه چیز در خدمت این باشد که نام سرزمین سیراف در یادها و خاطرهها زنده شود. کسانی که نمیدانند روزگاری در این سرزمین مردمانی زندگی میکردند که بر اثر هفت روز زلزله مستمر کلا زیر آب دفن شدند، از آن مطلع شوند و بروند تاریخ را مطالعه کنند. تاریخ عجیبی هم دارد. در آن دوره و در هزار سال پیش، سیراف ساختمانهایی دو طبقه داشته؛ سیستم روشنایی شهری داشته؛ سیستم اطلاعرسانی داشته که تا شیراز اگر یک کشتی باری میآمد به شکلی مطلع میشدند تا بیایند و از آنجا بتوانند خرید کنند. از یک طرف تا چین و از طرف دیگر تا ماداگاسکار در آفریقا برای داد و ستد به این بندر مراجعه میکردند. الان نمیدانم با کجا باید مقایسهاش کنیم، با دبی یا واشنگتن؟ چون بزرگترین بندر تجاری جهان بوده و عجیب است که کسی تا به حال راجع به این بندر کار سینمایی نکرده است.روزی که فیلمنامه را به من دادند، کاستیهای زیادی داشت اما به جهت اینکه موضوع مهم بود و از طرفی برای یک فرصت و چالش بسیار جدی و جذابی به حساب میآمد، تصمیم گرفتم حدود ۲۰ سال تجربیات مختلفم در صداوسیما و جاهای مختلف را با هم جمع کنم و این فیلم را بسازم. من در خلال کار، کارگردانی سینما خوانده بودم و همیشه سعی میکردم مشق سینما کنم. برای خودم هم یک فرصت بود.
حس و حال اهالی سیراف در مواجهه با این اثر چطور بود؟
محمد تربتی: برای ما این فیلم شروع یک جریان است. بچههای سیراف خیلی از ما تشکر کردند. میگفتند دمتان گرم؛ بالاخره یکی پیدا شد راجع به سرزمین ما فیلم بسازد. هر اسم سیراف در دیالوگها مرا پر از احساس غرور میکرد و برای آنها دیگر قطعا حس مضاعفی داشت. در صحبتهایی که با دستاندرکاران کنگره سیراف خصوصا آقای کنگانی داشتم گفتم امیدوارم مردم از ما قبول کنند اما این چیزی نیست که بتواند حق سیراف را ادا کند. صرفا یک شروع و آغاز است، برای اینکه توجهها جلب شود و دیگران بیایند و فیلمهای دیگری ساخته شود. خدا را شاکرم که این فرصت پیش آمد و اولین تجربه فیلم بلند من با چنین تاریخ افتخارآفرینی شروع شد. کمتر کسی اولین فیلم بلندش تاریخی است آن هم با این حجم از جلوههای ویژه.
سختتر از آن، تهیهکنندگی بوده که باید از جناب میثم تربتی در این زمینه بپرسیم.
میثم تربتی: واقعا موضوع جذاب و ماجرا خود سیراف بود که ما را ترغیب میکرد. صحبت اولیهای که با من شد، این بود که یک اثر مستند در مورد سیراف تولید کنیم. ولی هرچه جلو رفتیم، دیدیم خیلی حیف است در حد یک مستند بمانیم. جمعبندی کردیم و متوجه شدیم، میتوانیم کمتر به بحث اقتصادی توجه کنیم و یک اثر با کیفیت ارائه دهیم.
کار اول سینمایی شما بود؟
محمد تربتی: بله. البته قبلا کار نمایشی کرده بودم اما در حوزه سینمایی و اثر بلند نمایشی کار اولم بود.
بهجز جاهایی که در استودیو بودید، سایر ضبطهایتان در مناطق جنوب انجام شد؟
محمد تربتی: نه، کل فیلم را در تهران ضبط کردیم. به قول آقای علیاکبری کف تهران بودیم. بیش از ۳۰درصد این کار، گرافیک و ویژوال بود. من فیلمی نمیشناسم که به این اندازه روی جنبههای بصری و گرافیک تمرکز کرده باشد و در عینحال رئال نباشد.
با ظرفیت داخلی این کار را کردید؟
محمد تربتی: صد درصد از ظرفیت داخلی استفاده کردیم. کار گرافیکی ما را یکسری جوانهای دهه هفتادی و هشتادی انجام دادند. فرصتها و پیشنهادهای فراوانی برایشان وجود داشت که مهاجرت کنند، ولی نرفتند و ایستادند. آنها به صورت دورکاری برای هند و انگلیس هم پروژه انجام میدهند. یک صحنه فیلم بالیوودی را به صورت تستی داده بودند به اینها که انجام بدهند و در همان اولین پروژهشان گفته بودند همهتان بیایید فقط برای ما کار کنید؛ به همهتان دلاری حقوق میدهیم اما این بچهها نپذیرفتند.
شما ایده را میدادید و آنها اجرا میکردند؟
محمد تربتی: کارگردانی جلوههای ویژه هم با خود من بود و دوستان به تمیزترین شکل ممکن اجرا کردند.
حتی از تپه و موقعیت سیراف عکسی هم نداشتید که یک ایده به آن بدهید و بگویید چنین سرزمینی برای ما بسازید.
محمد تربتی: بله، چون سیراف وجود ندارد، ما براساس اسناد تاریخی که وجود داشته و مطالعاتی که کردیم، مختصات شهر را درآوردیم و سعی کردیم شبیهترین چیزی که وجود دارد را طراحی کنیم و خیلی هم روی آن مختصات مانور ندادیم. برای ما با یک قصه عاشقانه تاریخی نام سیراف را زنده کنیم و فکر میکنم مهمترین مأموریت فیلم بود و این اتفاق افتاد.
ما هر موقع میخواهیم بگوییم یک کار به ارزانترین وجه ممکن با بالاترین کیفیت در حوزه تصویر میتوان تولید کرد، برادران تربتی را مثال میزنیم. آقای علیاکبری میخواهم به ما بگویید که با این فضای کمترین امکانات و بیشترین بهرهوری چطور کنار آمدید و مدیریت تولید را پذیرفتید؟
هاشم علیاکبری: زمانی که کار از یک قالب مستند تبدیل میشود به فیلم سینمایی، وضعیت به کلی فرق میکند. ابتدا با هدایت کارگردان و کمک آقای اوستا، همه صحنهها استوریبرد شد. بعدش در جلسات ویافایکس و کارهای گرافیکی، آقای مهران عبدی آمدند و طراحی کردند و نهایتا تبدیل شد به آن چیزی که دیدیم. با کاری روبهرو بودیم که ویافایکس دارد، هنرور دارد، شهرک سینمایی نور دارد و یک کاری که کامل پروداکشن داشت و صحنههای شلوغ داشت و شاید با این پول بهراحتی نمیشد کار را پیش برد. هماهنگی مدیر تولید با تهیهکننده مهمترین وجه پیشرفت کار بود. شاید اگر پنج برابر این پول را مثلا به یک کارگردانی که ۲۰ سال است دارد کار میکند هم بدهیم، نتواند چنین خروجی را به شما بدهد، چون عادت کرده گسترده و با فواصل زمانی زیاد کار را پیش ببرد. به نظر من یکسری کارگردانهای جوانی که دنیای دیجیتال رابلدند،تدوین بلدند،صداگذاری بلدند،آن ترکیب تصویر واقعی با ویافایکس رابلدند، نورپردازی بلدند، اتفاقا دراین کارها موفق هستند.کارهای اینچنینی اگروارد نباشی،خیلی هزینهبر است. اگر غلط بگیری آنچه درصحنه دارداتفاق میافتد، پای میز ویافایکس خیلی باید زمان بیشتری بگذاری و هزینهات چندین برابر میشود.
اینکه کف تهران کار کردید خیلی خوب است و بهخاطر همان اتکا به جلوههای ویژه است که دست شما را باز میکرد، اما حسوحال کار هم در میآمد؟ یا احیانا لازم شد دکور بزنید؟
محمد تربتی: بهدلیل فضای دوستانهای که بین ما حاکم بود، همه اعضای تیم بهخوبی روی فیلم تسلط داشتیم. من از مدتی قبل بهدلیل اینکه فیلم را استوریبرد کرده بودم، کاملا میدانستم که قرار است چه چیزی بسازم. این تسلط خودم، به همراه همکاری حرفهای دوستانی مانند آقای جلالیتبار، باعث شد تا آنها نیز با خواندن فیلمنامه بهراحتی حس و حال کار را درک کنند و هیچ مشکلی در این زمینه نداشته باشند. الحمدلله حس و حال کار درآمد و ما بیش از نصف زمان تولیدمان را در استودیو کروماکی بودیم. تصور کن یک جایی که چیزی ندارد، یک پرده سبز است و باید تصور کنی لب دریایی. من میدانستم دقیقا این پلان چه موقعیتی دارد و همان را برای بازیگران توضیح میدادم تا حس و حالش را دربیاورند.
هیچ تصویری قبلش به شما نمیدهند؟
جلالیتبار: نه، وجود ندارد. مبنایش حرکت بازیگر است.
محمد تربتی: قهرمان قصه ما قد خیلی بلندی نداشت و فیزیکش طوری نبود که بخواهد تیپ یک ابرقهرمان را داشته باشد. در صحنهای یادم هست که مجبور بودیم فاصلهها را با لنز طوری قرار دهیم که با فاصله بایستند و دیالوگشان را بگویند.
جلالیتبار: تمام صحنههایی که شما در کشتی مشاهده میکنید، هیچ نشانهای از طوفان و تلاطم واقعی کشتی ندارند. بازیگران فقط بدنهای خود را با هم تکان میدهند و سپس این تصاویر توسط فیلمبردار و با استفاده از جلوههای ویژه (اسپیشیال افکت) به تصویر کشتی تبدیل میشود. منظورم این است که خوشبختانه اکنون یک خروجی وجود دارد که میتوان بر اساس آن توجیه کرد که این ۳۰ قسمت سریال با داستانهای ایرانی اصیل چه تغییراتی را تجربه خواهد کرد. اگر قرار باشد سیمرغ، اژدها و نهنگ داشته باشیم، این شکلی میشود. در این صورت،میتوان با کسانی که تمایل به مشارکت دارند،ازطریق این تیم قوی ارتباط برقرارکرد.آقای علیاکبری به من زنگ زد و گفت علیرضا! پول نداریم. گفتم خب برای چی به من زنگ زدی؟ گفت پول یکروز دوروز دستمزد بهت میدهم. گفتم چندروز کار داری؟ گفت ۲۰ روز.این کمربند و لباس کتان تمام دور کمر من را زخم کرد، چون یقهاش باز بود و زیرش هم هیچ لباسی نمیشد پوشید. بهشدت گرم بود و نمیشد فن را روشن کنیم. در یک اتاق ۳ در ۴، فیلمبردار و مسئول اسپشالافکت داشتند دود در حلقمان میدادند. مسیری که باید از بین این کابلها طی میکردی تا بیایی بیرون و برگردی، پنج دقیقه وقت میبرد و همانجا گریم را درست میکردند. فرایند سختی بود که فقط با این قابل تحمل شد که یک تیم پرانرژی جوان ایستادهاند و کار جدیدی میخواهند انجام بدهند که بهنظر میرسد کسی تابهحال فکر نکرده میشود یا بهسمتش نرفته.توانایی تیم تولید گوهر سیراف میتواند فوقالعاده برای کسانی که دید دارند در پایینآوردن هزینه تولید کمک کند.مثلا درفیلمهای جنگی که آفیشکردن آدم و بودجه سربهفلک میزند، با همین تکنولوژی میشود خیلی خلاقتر، خیلی سینماییتر، گرافیکیتر و با یک هزینه فوقالعاده توجیهپذیرتر تولید کرد.
محمد تربتی: ما بُعد تکنیکال کار را توسعه دادیم و آوردیماش روی ایآی (هوش مصنوعی). الان با هوش مصنوعی خیلی کارهای بهتر و ارزانتری میشود انجام داد که باور نمیکنید رئال نیستند. هوش مصنوعی بهعنوان دستیار میتواند بهما کمک کند؛ بهشدت سرعت را بالا میبرد. البته هنوز به آن توانایی نرسیده که بتواند کل فیلم را بسازد.
اساسا بهنظر شما این فیلم از کار درآمد؟
جلالی تبار: برای خود من خیلی تجربه نشاطآوری بود. کل لوکیشنی که ما در آن کار کردیم، ۷۰۰ -۶۰۰ متر بود، ما یک شهر با محلههایش و چند کشور را در همین ۷۰۰ -۶۰۰ متر تولید کردیم، استودیوی سیجی که در آن کار میکردیم برای بیشتر از شش نفر آماده نشده بود، یعنی اصلا فکر نمیکردیم بیش از شش نفر بیایند داخل این ولی ۳۰ نفر سیاهیلشکر آمده بودند. وقتی پلانهای تمامشده فیلم را میدیدم واقعا برای من نشاطآور بود.
اگر کار قرار بود در جنوب هم ساخته شود امکان اجرایش را داشتید؟
میثم تربتی: از جهت بحث مالی و اینها نمیتوانستیم چون بودجهمان در حد یک اثر مستند بود. من حتی فکر میکردم ما سفری به جنوب برویم، هرچه حسابکتاب کردیم دیدیم نمیتوانیم. یعنی رفتن و برگشتن ما هم هزینه زیادی داشت… این را هم بگویم که یکی از حامیان مالی ما، جماعتی بودند که اصالتا اهل سیراف بودند.وقتی موضوع را برای ما گفتند، من اول فکر کردم اینها دارند شوخی میکنند یا خیلی اغراق میکنندنسبت به سیراف. مثلا در مورد تکنولوژی شهری، کوچهبندیها و خیابانها، دانشگاهها، سطح اجتماعی مردم، یا روابطشان با اقصینقاط جهان چیزهایی میگفتند که باورش سخت بود. وقتی وارد تحقیق شدیم و یکسری کتاب هم معرفی کردند، دیدیم واقعا همینطور بوده و چقدر حیف است که مردم از چنین تمدنی خبر ندارند.
با این نگاه میشود یک فیلم شمالی هم ساخت بدون اینکه به شمال کشور رفت؟
محمد تربتی: هر فیلمی میشود ساخت.
علیرضا جلالیتبار: سالهاست این صحبت راگفتهایم. اززمان مدیریتهای قبلی پیگیریهایی شدو زمین گرفتند که شهرکهایی ساخته شود که ما بهجای اینکه برویم لوکیشنهای، همه را دکور بزنیم، بدون صدای مزاحم، ترافیک و …، فیلمها ساخته شود. زمینش هم تهیه شد اما مخالفت شد.این طرح را بردیم نیروی انتظامی در آن جلسهای که با هنرمندان داشتند، خدا را شکر نیروی انتظامی شهرک دارد، ولی سازمان صداوسیما شهرک ندارد؛ یعنی ما برای سیجی باید دربهدر اینطرف و آنطرف بچرخیم.
میثم تربتی: ما مثلا برای هماهنگی شهرک سینمایی نور که یک بخشی از کوچهپسکوچههایمان را آنجا ضبط کنیم، خیلی اذیت شدیم. با اینکه روابطمان هم خوب بود ولی اذیت شدیم.
محمد تربتی: متصدیان فرهنگ باید روی این پروژه یک کار پژوهشی انجام بدهند. الان مراکز مختلفی داریم که متصدی فرهنگ و تولید آثار نمایشی هستند و بودجههای زیادی صرف این کار میکنند اما با این تجربه ما میتوانند صرفهجویی زیادی داشته باشند. این اثر جدای از این که یک پیام ملی داشت و اقلیمی به نام سیراف را مجدد معرفی کرد، پیام مضاعفی هم داشت و آن پیام این بود که با بودجههای کمتر میشود آثار خیلی فاخر و قابل ارائه بیشتری تولید کرد.
چند سالی هست نگرانی ایجاد شده و با این وضعیت اقتصادی، سرمایهگذار برای ساخت آثار سینمایی سخت شده، اما با این اثری که شما ساختید، یک امید تازه شکل گرفته است.
میثم تربتی: با مبلغ متناسبی میتوان ۱۵ ــ ۱۰ برابر بیشتر جواب گرفت.
جلالیتبار: یک زمانی بودجه پخش سینما تقریبا شش برابر تولیدش بود، یعنی کپی ۳۵ میلیمتری، آن موقع ۲۰ میلیون تومان تمام میشد، در حالی که مثلا تولید فیلم ۵۰ میلیون تومان بود. یعنی شما میخواستی پنج تا کپی برای یک گروه سینمایی بگیری، صدوخردهای باید هزینه میکردی. وقتی که دیجیتال شد اولین تأثیری که گذاشت در پخش آثار بود. یعنی الان با کیفیت خوبی بدون هزینه عجیب و غریبی فیلم دارد در سینماها پخش میشود. این مساله اجازه داد سینمای ایران بهعنوان یک سینمای محلی بتواند نفس بکشد. الان این تحولی که عوامل گوهر سیراف به صورت عملی نشان دادهاند، یک نفس کشیدن برای جولان دادن به تخیل در عرصه سینماست که به دلایل مختلفی حضورش در سینما کم است.
در سازمان صداوسیما، مرکز سیمرغ بسیاری از این کاستیها را مرتفع کردهاست…
محمد تربتی: من هم امیدوارم. البته آگاهی فیلمسازان هم باید بیشتر شود. من این را از استاد بیضایی آموختم. یک روز سر کلاس بودیم و یکی از بچهها پرسید: چه کتابی بخوانیم؟ استاد گفت: تشریف ببرید انقلاب هرچه کتاب ادبیات است، هرچه کتاب اقتصاد است، هرچه کتاب اجتماعی است و…را بخوانید…همه را اسم برد. یعنی یک کارگردان در حوزهای که میخواهد کار کند، باید آگاه و مسلط باشد. این همیشه برای من درس بود. من در خلال اینکه کارگردانی خواندم، دوره انبیای را هم شرکت کردم. الان به درد من خورد که در مدیریت بودجه فیلم بتوانم تصمیماتی را بگیرم که به نفع فیلم باشد. کار بعدی که تصمیم دارم بسازم، در حوزه اقتصاد و سواد مالی است. چون نیاز روز جامعه ماست.
این دانشها در ارتباط شما با عوامل، خصوصا بازیگرها اثر داشت؟
جلالیتبار: چیز خوبی که در فیلم وجود دارد، راوی است. مادر و پسری که از ازدواج کوتاه آمده و مادر داستان شهریار را برایش تعریف میکند که آن آدم تا چین رفت و این بلا سرش آمد تا برسد به عشقش. به نظرم این الگوی خیلی خوبی بود.
شما به حس و حال کار اشاره کردید که تلاش شد واقعی باشد. آیا مثل تئاتر بود؟
جلالیتبار: کار در رادیو شبیه به این است که تخیل باید همواره در اوج باشد. در تئاتر، شما با فیزیک خود تمامی عناصر را به نمایش میگذارید و انتظار نمیرود که بعدا افکتهای اضافی به آن افزوده شود. آنچه که هست، همان است؛ خودتان هستید و بهطور مستقیم با مخاطب ارتباط برقرار میکنید. یک چهارپایه میگذارید و میگویید این کشتی است. دیگر چیزی به آن اضافه نمیشود. اما در اینجا قرار است نهنگ، کشتی بادباندار، باران، رعد و برق واقعی و حتی کشور چین نیز به این نمایش افزوده شود.زمانی که مشغول خواندن متن بودیم، به نظرم رسید که درحال مطالعه یک سریال تقریبا ۳۰ قسمتی هستم که درمدت دو ساعت فشرده شده است.هر بخش از این داستان، از تصمیمگیری تاراهافتادن و رسیدن به هرمز، ازهرمز به جزیرهای که قصد دارند آب برداشت کنند، و از آنجا تا هند، سپس از هند به بندر مقصد،میتوانست بهراحتی ۶ ــ ۵ قسمت جذاب از یک سریال داستانی باشد. ما آثار ارزشمندی مانند هزارویک شب، کلیله و دمنه و طوطینامه داریم و بارها این داستانها را نوشته و منتشر کردهایم. اکنون زمان آن است که از این پتانسیلها استفاده کنیم. بهطور مداوم آرزو میکردم که ایکاش بودجه و زمان بیشتری داشتیم. امید من این بود که این پروژه بتواند نمونهای موفق باشدکه اعتماد راجلبکند،چراکه کار کردن با بازیگردر پرده سبز بهنوعی دیوانگی به نظرمیرسد؛ تو ایستادهای و باهوا صحبت میکنی و بازیگر مقابلت نیز با همان هوا گفتوگو میکند، درحالیکه قرار است بعدا در این فضا اتفاقاتی بیفتد.
متن خیلی مهم است؛ متنی که به دست شما رسید کاملا تغییر پیدا کرده. درامی که در کار آمده کار خودتان بود؟ در مورد نویسنده هم اگر نکتهای دارید، بگویید؟
محمد تربتی: ما فیلمنامه را دو سه مرحله بازنویسی کردیم. یعنی اساسادرساختار برای یک کار نمایشی اشکال داشت.قهرمان قصه فقط داشت میرفت. گره، گرهگشایی، نقطه اوج،تعلیق وفضای دراماتیک رامابه قصه اضافه کردیم.اینکه عاشق یک دختری میشود؛ منطقش بر چه اساس است که دختر را به او نمیدهند. منطقش یک اختلاف خانوادگی است. شوهرخواهر پسر است که قبلا در کشتی ناخدا از دنیا رفته و مجبور شدند او را به آب بسپارند. یک کینه قدیمی است که چون شهریار در دست و بال ناخدا بزرگ شده، از خدایش است این اتفاق بیفتد. خانوادهاش منعش کردند از اینکه دریانوردی کند اما چون پسری ندارد، اصرار دارد دامادش دریانوردی کند که کشتیاش بتواند بعد از خودش یک وارثی داشته باشد. حتی در انتخاب اسم کاراکتر دختر فیلم، «زینا» اسم دختر حضرت نوح را انتخاب کردیم. در جلساتی که داشتیم، فیلمنامه چند سری بازنویسی شد و در نتیجه دو بار آقای مهدی بختیاری آن را بازنویسی کردند. روز اول فیلمبرداریمان آقای احمدیمقدم آمدند روی صحنه که ما شروع کردیم، تمام که شد گفت من باید از شما برای یک چیزی عذرخواهی کنم، گفتم چی؟ گفت من فیلمنامه را که خواندم، گفتم این از آن فیلمنامههاست که هیچوقت ساخته نمیشود. اصلا نمیشود در ایران، کشتی، دریا، چین و هند ساخت. این جمله را چند نفر دیگرهم به من گفتند.