یکی دیگر از باورهایی که باعث تخریب رابطه زناشویی و ازدواج میشود و چه بسا رابطه را به سمت طلاق و جدایی سوق میدهد این باور غلط است که؛ اخلاق همسرم باید تغییر کند.
بیشتر اوقات مردم با این عقیده وارد زندگی مشترک میشوند که سعی دارند اخلاق بد همسر یا شوهرشان را تغییر دهند یا به او آموزش بدهند.
یک بار در مشاوره پیش از ازدواج زنی نزد من آمد که میدانست مرد مورد نظر او در حال حاضر با زنان بسیار زیادی ارتباط دارد و زندگی ناسالمی دارد. وقتی که به او گفتم با وجودی که این را میدانی چرا دوست داری با او ازدواج کنی؟
پاسخ داد: بعد از ازدواج اخلاق بد همسرم تغییر میکند و من از او مردی جدید میسازم. من به او پاسخ دادم ازدواج آنچنان را آنچنانتر میکند. کسی که مجردی خوبی ندارد ازدواج خوبی هم نخواهد داشت.
بعضی از افراد هم ممکن است که با شخصی آشنا بشوند که مشخصا میدانند که از لحاظ سلیقه و یا عقاید با یکدیگر بسیار متفاوت هستند، امّاخیال میکنند که بعد از ازدواج میتوانند او را تغییر بدهند یا آموزش بدهند. این باور با باورهای قبلی هم ارتباط دارد.
مثلاً مردی که با زنی آشنا شد که میدانست او بی نظم است و خودش هم انسان منظمی بود و خیال میکرد که بعد از ازدواج میتواند او را تبدیل به انسانی منظمی کند، و یا زنی که با مردی آشنا است که میداند او زیاد اهل هیجان نیست و زیاد برون گرا نیست اما خیال میکند بعد از ازدواج میتواند او را تغییر بدهد.
بعضی دیگر هم حتی ممکن است که درباره لباسها و ظاهر هم اینگونه فکر کنند. مثلاً ممکن است که مردی با زنی ازدواج کند که چادری باشد و خیال کنند که بعد از ازدواج میتواند کاری کند که او چادرش را بردارد و یا برعکس.
واقعیت اینست که ما هیچ وقت نمیتوانیم هیچ کس را تغییر بدهیم و هیچکس را کنترل کنیم. ما فقط میتوانیم به دیگران اطلاعات بدهیم و دیگران خودشان تصمیم میگیرند که با آن اطلاعات چگونه برخورد کنند.
در مشاوره پیش از ازدواج باید به تفاوتها بسیار توجه کرد و از مراجعین خواست که درباره این تفاوت با یکدیگر صحبت کنند. این فکر که او را تغییر خواهم داد را از سرشان بیرون کنند و بدانند همسران همین الان هستند خواهند بود و نگویند که اخلاق بد همسرم بعدا تغییر میکند.
درواقع بیشتر اوقات به کار بردن« اخلاق بد همسرم» هم اشتباه است، بلکه او انسانی متفاوت و جدای از شماست، تفاوتها را همانطور که هست ببینید و نهایتا مذاکره کنید و نتایج مذاکرهی روشنفکرانه را هم بپذیرید.
باید به زوجین کمک کرد که مخاطب خود را به همین صورت که هست بپذیرند، و اگر که دیدگاه و یا عقیدهای دارند بهتر است که همان جا بیان کنند تا اگر مخاطب خواست تغییر کند بگوید که این تصمیم را دارد و اگر که این تصمیم را نداشت در همانجا مطرح کند.
همچنین بعد از اینکه شدت نیازها در آنها بررسی شد، به آنها توصیه شود که شما حتی اگر بخواهید، فقط تا اندازهای میتوانید خود و یا خواستههای خود را تغییر بدهید و اگر بخواهید به زور خودتان را مجبور به کاری بکنید که از نظر خودتان احمقانه است، دیر یا زود مانند دیگ زودپز منفجر میشوید، پس بهتر است اگر وعده تغییر میدهید کاملا واقع بینانه باشد و وعده سرخرمن ندهید و یا خودتان را مجبور نکنید.
تا دلتان بخواهد هستند افرادی که کاملاً با چشمان خود تفاوتهای خود را با فرد مورد نظر قبل از ازدواج میدیدند، اما با خودشان فکر کردند که حتماً بعد از ازدواج تغییر میکند غافل از اینکه این فکر که من باید از او انسانی بهتر بسازم و او را تغییر بدهم باعث میشود که از رفتارهای مخرب و کنترل گرانه مانند انتقاد و عیبجویی، سرزنش، غرغر، گله و شکایت، تنبیه، تهدید و باج دادن استفاده کنند و این رفتارها باعث تخریب رابطه میشود و آنها را وارد جنگی میکند که سرانجام آن مشخص است و هر دو احساس فلاکت و بدبختی خواهند کرد.
گاهی اوقات خودمحوری باعث میشود که ما تصور کنیم آن چه که ادراک میکنیم تنها واقعیت موجود است، و به همین دلیل بر روی عقیده خود پافشاری میکنیم.
یک بار که یکی از مراجعین من مردی بود که ده سال از ازدواج آنها گذشته بود. وقتی از این گلایه کرد که همسرم دیگر مرا دوست ندارد، با توجه به شناختی که از آنها داشتم به او گفتم که تو بیش از اندازه از همسرت ایراد میگیری و دائما او را مورد سرزنش و انتقاد قرار میدهی و به همین دلیل او دیگر از دست تو خسته شده است.
و او در پاسخ به من گفت: مگر ما نباید به نظم اهمیت بدهیم؟، مگر ما نباید به این صورت با آن صورت رفتار بکنیم؟، زن من حتی فعالیتهای ساده بانکی را بلد نیست ومن فقط تلاش داشتم که تنها اخلاق بد همسرم را تغییر بدهم. و من به او گفتم چه کسی این باید را تعیین میکند؟ به هرحال او فردی متفاوت است و تو باید تفاوتهای او را بپذیری.
ما هرگز نمیتوانیم از شر تفاوتها راحت بشویم. اگر که افراد میفهمیدند که آنچه را ادراک میکنند ادراک آنهاست و نه واقعیت موجود، آنگاه در دنیای بهتری زندگی میکردیم. اما متاسفانه هر کسی به ادراک خود میچسبد و آن را تنها واقعیت موجود میداند.
دلیل دیگر هم این میتواند باشد که بعضی از افراد خود را ناجی میدانند و “توهم نجات یکدیگر” را دارند و به همین دلیل با وجود اینکه میدانند طرف دیگر مشکلاتی دارد و یا رفتارهایی دارد که به نظر میآید و رفتار نرمالی نیست، اما با این توهم که میخواهم او را نجات بدهم با او ازدواج میکنند.
بسیاری از پزشکان و روانشناسان و روان پزشکان هم دچار این توهم میشوند و به همین دلیل با وجود اینکه میدانند بیمار آنها مشکلات حل نشدهای دارد، دچار این توهم میشوند که میخواهم او را نجات بدهم و به همین دلیل با او ازدواج میکنند، میگویند من به کمک میکنم تا اخلاق بد همسرم تغییر کند.
یکبار یکی از همکاران من خانمی را استخدام کرده بود که مبتلا به یک اختلال شخصیت بود و دچار این توهم شده بود و تصور کرد که اگر او در کلینیکش مشغول به کار شود، میتواند به او کمک کند، سرانجام همکاری آنها به شکل بدی تمام شد و نزد من آمد و بسیار گله و شکایت میکرد.
من از او خواستم که مسئولیت اشتباه خود را بپذیرد و به عملکرد خودش فکر کند و از خودش بپرسد که چرا دچار توهم شد؟ بیشتر اوقات فرد ناجی از نظر احساسی از فردی که حمایت میشود محتاجتر است افراد نجات دهنده احساس میکنند که برای همیشه باید از آنها قدردانی شود و طرف مقابل از زیر بار منت بودن همیشگی آزرده است.
من بارها و بارها این را گفته ام که ما، در ازدواج، پرستار، روانشناس، روانپزشک و پزشک نیستیم و به همین دلیل نباید به خاطر ناجی بودن و یا نگران بودن و یا احساس گناه ازدواج کنیم، بلکه باید به خاطر علاقه و محبت و شباهتها ازدواج کنیم و نه به امید تغییر دیگری.
در یک ازدواج موفق ما سعی بر افزایش رفتار مثبت داریم و در عین حال جنبههای منفی را اصلاح میکنیم. تغییر دادن ملایم مفید است و زوجین باید به سازگاری و هماهنگی برسند و نه تغییرات اساسی. اگر که تفاوتها بسیار زیاد است من همیشه توصیه میکنم که این ازدواج سر نگیرد.