علی دایی که برای یک کار شخصی به بیمارستانی در تهران رفته بود، از طریق رئیس بیمارستان متوجه شد که یک نوجوان معلول مادرزاد که قدرت تکلم هم ندارد، میخواهد او را ببیند.
رئیس بیمارستان به دایی گفت هر وقت فرصت کردید سری به منزل این نوجوان معلول بزنید و او را خوشحال کنید.
جالب اینکه علی دایی بلافاصله گفت همین الان به منزل آنها برویم تا من او را از نزدیک ببینم.
رئیس بیمارستان هم بلافاصله دایی را به منزل نوجوان معلول برد و این نوجوان با دیدن چهره محبوب خود غرق در شادی و سرور شد و اشک همه را درآورد.