شهرام مکری تعریف میکند که چند سال قبل وقتی از پلههای سالن برج میلاد در جشنواره فجر پایین میآمده جوانی جلوی کیانوش عیاری را گرفته و با صدای بلند پرسیده که «خانه پدری» در کجا اتفاق میافتد؟ در ایران؟! و حالا وقتی فاجعه «بابک خرمدین» را میشنویم ، باید بدانیم آنچه را به کُنج انداختیم همین قدر نزدیک است.
ماجرای قتل هولناک بابک خرمدین و اعتراف پدر و مادرش به قتل، شوک بزرگی را به همه وارد کرد و در این بین جایگاه شغلی مقتول به عنوان یک کارگران سینما، گستره بیشتری از مردم را درگیر این ماجرا کرد. اگرچه حادثههای این چنینی در یکی دو سال اخیر کم نبوده و یکی از خبرسازترین آنها هم قتل «رومینا» به دست پدرش بود، اما انگار هر سال که میگذرد فاجعهای بزرگتر رخ میدهد.
در اتفاقهای تلخ قبلی خیلی از چهرههای آشنا از جمله اهالی سینما به صورت رسمی یا غیررسمی واکنشهایی نشان میدادند ولی این بار ماجرا برای سینماییها حسی دردناکتر دارد.
ماجرای آشنایی و تاثیر شوکهکننده خبر قتل
شهرام مکری – کارگردان سینما – که چند سال قبل فیلم «ماهی و گربه» را براساس یک ماجرای واقعی از رستورانی که غذای خود را از گوشت انسان میپخت، ساخته، در گفتوگویی با ایسنا درباره خبرهایی که از این حادثه در هفته قبل منتشر شده است ابتدا به آشنایی خود با بابک خرمدین اشاره کرد و گفت: «من بابک خرمدین را از سالها قبل میشناسم و این شانس را داشتم که معلم او در دوره اولی که به انجمن سینمای جوانان آمده بود، باشم. این ماجرا مربوط به حدود سالهای ۷۸ و ۷۹ است که تازه تدریس را شروع کرده بودم. در انجمن شاگردی به نام بابک خرمدین داشتم و این اسم چنان ترکیب جالبی بود که در ذهن ماندگار میشد، اما ویژگی بابک تنها همین اسم نبود. او شخصیتی آرام و خوددار داشت و آنقدر سوالهایش را آرام و باطمأنینه میپرسید که باید دقت میکردی یا سرت را جلو میبردی که بشنوی چه میگوید. بعد از آن دورهی انجمن، خاطرم هست که فیلمسازی را شروع کرد و فیلمهایش به خاطر فضای متفاوت و عجیب که شاید تحت تاثیر سینمای اروپا یا فیلمسازهایی مثل شانتال آکرمن باشد، جلب توجه میکرد. زمانی که در شورای هنروتجربه بودم، وقتی فیلمهای او میرسید فکر میکردیم که هنر و تجربه میتواند محل نمایش آثاری مثل فیلمهای بابک خرمدین باشد که مدل متفاوتی از سینما هستند. او لانگ تیکهای ثابت و بلندی در فیلمهایش میگرفت که اتفاقاً خانوادهاش جلوی دوربینش بودند و من اولین بار پدر و مادر بابک را در فیلمهای کوتاهی که میساخت، دیدم.»
او افزود: «زمان گذشت تا اینکه او در دانشگاه قبول شد و بعد هم سینما خواند و به یک مدرس خوب تبدیل شد که در انجمن سینمای جوان تدریس میکرد. آخرین باری که خودم مستقیم با بابک در ارتباط بودم زمانی بود که او را به عنوان مدرس به یک موسسه معرفی کردم. جالب است که قرار بود آموزش در آن کلاس براین محور باشد که چطور میتوان از طریق هنر در مورد “خشونت” آگاهی داد یا از آن جلوگیری کرد؟! وقتی دوستانم در موسسه خواستند مدرسی را در این حوزه معرفی کنم، بابک خرمدین که توصیفش را در تدریس شنیده بودم و با توجه به روحیه و رفتارش برای من نشانهای از یک آرامش بود، اولین اسمی بود که به ذهنم رسید. همه اینها را گفتم تا نوع رابطه شخصیام با بابک خرمیدن را توضیح دهم و بگویم که چقدر از شنیدن خبر اتفاقی که برای او افتاد، شوکه شدم و چقدر تاثیر بدی بر من گذاشته است.»
سرنوشت عجیب اسمها
این کارگردان سینما با اشاره به حوادثی که با گذشت زمان فجیعتر میشوند و همین ماجرای قتل که پس از دو روز ابعاد دیگری از آن روشن شد، ادامه داد: «فکر میکنم این اتفاقها مثل یک گلوله برفی که میچرخد، بزرگ و بزرگتر میشوند و هر لحظه ابعاد متفاوتی از این قضایا و ماجراها را میبینیم. یکی از دلایلی که باعث شد شوک این خبر برای جامعه زیاد شود، این بود که مردم شباهتهایی را بین خود و شخصیتهای درگیر این ماجرا میبینند. شاید اگر ما خبری درباره یک قتل بشنویم که به لحاظ جغرافیایی، فرهنگی، طبقهای و زبانی دورتر از ما باشد آن را بیشتر مثل یک داستان یا تخیل در نظر بگیریم ولی ویژگی این اتفاق حداقل برای من این بود که فکر کردم چقدر شبیه موقعیتهایی است که ما در آن زندگی میکنیم؛ پسری که استاد دانشگاه است، موفق است، شخصیتی آرام دارد و پدر و مادری که شبیه پدر و مادرهای دیگر هستند. به نظر میرسد این آدمها شبیه کسانی هستند که در کوچه، خیابان، مغازه و سالن سینما میبینیم و آنچه الان شوک این ماجرا را بیشتر کرده این است که فکر میکنیم حوادث چقدر میتوانند به ما نزدیک باشند و ما از آنها غافل و بیخبر هستیم.
نکته دیگر، فعالیت حرفهای بابک است و همین عاملی بود که تکثیر این خبر تاثیر بیشتری بگذارد. او فیلم میساخت، تدریس میکرد، پسر خوش صحبتی بود که میتوانست کلمات خود را شمرده انتخاب و بیان کند و همه اینها از او شخصیتی کاریزماتیک میساخت که سبب شد به عنوان یک هنرمند، آثاری به جا بگذارد که تاثیر ماجرا را بیشتر میکند. البته این داستان وجه دیگری هم پیدا کرده و شاید آن را بتوانم شبیه به سرنوشت محتوم یک اسم در نظر بگیرم. البته ممکن است حرف زدن از آن انتزاعی باشد ولی این روزها خبرهایی را در شبکههای اجتماعی دنبال میکنم و میبینم که چقدر درباره یک “اسم” و سرنوشتی که آن اسم میتواند همراه داشته باشد مثل مادری به اسم «ایران»، دختری به اسم «آرزو» و چیزهایی از این دست صحبت می شود. فکر می کنم این شیوه نشانه گذاری تمایل آدمها به شریک شدن در این سرنوشت فردی را به صورت یک اتفاق جمعی نشان میدهد و این هم شاید یکی از آن عوامل تصادفی است که باعث شده این ماجرا ابعاد مختلف و گستردهتری پیدا کند.»
خبرهایی که ذهن بچهها را دچار فروپاشی روانی میکند
مکری در ادامه درباره بازتاب اخبار مربوط به قتلهای دلخراش این ماجرا که در قلب پایتخت و نه در یک منطقهای با تعصبهای کورکورانه رخ داده و انتظاری که باید از رسانه داشت اظهار کرد: فکر میکنم ما هنوز تجربه مواجهه با اخبار این چنینی را نداریم. در واقع شاید یک سنت قدیمی در رسانهها در شکل پیگیری اخبار وجود دارد که در آن نقش خبرنگارها چندان روشن نیست و از طرفی هیج وقت انتشار اخبار بعضی مسائل در جامعه به لحاظ آماری بررسی نشده که بر چه طیف و قشری از آن جامعه تاثیر میگذارد. آیا ما باید اخبار را منتشر کنیم یا نکنیم؟ آیا باید اخبار را با محدودیت منتشر کنیم؟ محدودیتها چه باشد؟ آیا مجرمان هم حقوقی دارند که ما باید آنها را بدانیم؟ من در فیلمهایی که این روزها پخش شده میبینم که در جریان جلسه بازجویی، عکاسها و خبرنگارهای زیادی هستند که می توانند راحت سوال بپرسند. نمیدانم که آیا به لحاظ حقوقی این اتفاق درست است یا غلط؟ اینها همه باید بررسی شود.
اگرچه عمر کارهای خبری در ایران کوتاه نیست ولی هنوز مواجه خود را با این اخبار به شکل حرفهای و درست پیدا نکردهایم. من خیلی نگران این بودم که خواندن جزئیات این اخبار در صفحههای مجازی ممکن است برای نوجوانها و بچهها تاثیر منفی داشته باشد. درواقع ضمن اینکه معتقدم نباید جلوی انتشار اطلاعات را بگیریم، ولی فکر میکنم درباره اینکه مرز اینها کجاست و چه کسی باید در مورد آن کاری انجام دهد، احتیاج به اقدامی کارشناسی داریم. شاید اتفاقاتی از این دست باعث شود کارشناسهایی از حوزه روانشناسی، قضایی، نیروی انتظامی و خبری ابعاد مختلف این ماجرا را پیدا کنند که اگر خدای ناکرده در آینده با آن روبرو شدیم بدانیم در چه زمینهای باید کار کنیم.
اما بجز این، مسئلهای که میخواهم به آن اشاره کنم به دادن پیشآگاهی برمیگردد و فکر میکنم سینما یا به طور کلی هنر در این زمینه میتواند خیلی کمک کننده باشد. واقعیت این است که میتوان این امتیاز را به هنرمندان داد که اگر دقیق باشند، میتوانند شرایط اجتماعیای را که ما در آینده با آن روبرو می شویم زود تشخیص دهند. به نظرم این جمله کلیشهای که میگویند هنرمندها شاخکهای حساسی دارند میتواند واقعاً کارکرد داشته باشد. در حوزه فیلم و سینما و داستان در طول تاریخ سینمای ایران موارد زیادی را دیدهام که هنرمندان نسبت به بعضی شرایط، پیش از آنکه به وجود بیاید آگاهیبخشی و جامعه را حساس میکنند. بنابراین اگر نقش رسانه و جامعه هنری را درنظر بگیریم باید گفت که در این ماجراها ما با دو بخش مواجه هستیم؛ اول کسانی که پیش از این حوادث میتوانند کار کنند و دوم کسانی که بعد از آن کار میکنند. از این میان حوزه خبر و اطلاع رسانی مربوط به بعد از حادثه است که به نظر میرسد هنوز چارچوب کار حرفهای آن را – در عین انتشار بدون محدودیت اطلاعات – نمیدانیم و نیاز به آموزشهای پایهای در خانوادههاست، چرا که وقتی بچهای میشنود پدر و مادری فرزند خود را به قتل رساندهاند این خبر میتواند تبدیل به یک فروپاشی روانی در ذهنش شود و نیاز است که ما به سمت آموزش نزد پدر و مادرها و خانوادهها برویم و از آنجا کار را شروع کنیم.»
هنوز کسی هست که بگوید آیا «خانه پدری» در ایران رخ داده؟
این فیلمساز درباره آنچه در حوزه کاری خودش میتواند رخ دهد، توضیح داد: «یکی از مشکلات جامعه سینمایی ما با موضوعهای حساس در این است که یا آنها را نادیده میگیرد یا در شکلهای حداقلی میگذارد یا با القابی مثل سیاهنمایی آنها را به یک کنج میاندازد و همین، جا را برای اینکه امکان تحقیق و حرف زدن درباره آن وجود داشته باشد به حداقل ممکن میرساند. میخواهم در اینجا به فیلم «خانه پدری» ساخته کیانوش عیاری اشاره کنم که از وقتی ساخته شد چقدر شنیدهایم که این فیلم تلخ و سیاهنماست. من دقیقا جشنواره فجری را که فیلم در آن نمایش داشت به خاطر میآورم. وقتی از پلههای سالن برج میلاد پایین میآمدیم، چند جوان جلوی آقای عیاری را گرفتند و یکی از آنها با صدای بلند میگفت، آقای عیاری این فیلمی که شما ساختهاید کجا اتفاق میافتد؟ در ایران؟ آیا واقعا در ایران چنین چیزی را داریم؟ عین این جملات را به خاطر دارم و احتمالاً اگر الان آن جوان این گفتوگو را بخواند یادش می آید که این حرفها را به آقای عیاری زده بود. وقتی ما سعی کنیم هنری را که میخواهد به ما پیشآگاهی بدهد، هنری را که میخواهد بگوید فاجعه همین قدر نزدیک میتواند باشد به کنج بیندازیم و سعی کنیم آن را نادیده بگیریم، احتمالا فقط برای هنری میتوانیم جا باز کنیم که قرار نیست تاثیر بزرگ بگذارد یا خاصیتی داشته باشد. انگار با نادیده گرفتن، بار مسئولیت را از روی دوش برمیداریم در حالی که نه تنها در سینمای ایران بلکه در سینمای دنیا هم چنین چیزهایی هست. مثلا میبینیم که «میشائیل هانکه» از موبایل و نقش رسانه و فضای اینترنتی در فیلم آخر خود صحبت میکند یا در فیلمهای قبلی خود از خشونت به عنوان یک چرخه یاد میکند. اینها فقط مخصوص ایران و سینمای ایران نیست، بلکه در همه جای دنیا ایدهها حول و حوش همین مسائل میتواند شکل بگیرد، منتها تفاوت در این است که وقتی هانکه در این موارد صحبت میکند فیلمهای او میتوانند در بهترین سالنها نمایش داده شوند و مهمترین آدمهایی که کار روانکاوی اجتماعی انجام میدهند در مورد آثارش صحبت کنند، اما اینجا فیلم آقای عیاری محکوم میشود که نمایش داده نشود چون احتمالاً درباره موضوعی صحبت میکند که ممکن است آن موضوع از نظر ما خلاف واقع به نظر برسد.»
آیا قرار است دستاورد سینمای ایران به ساخت فیلمهایی با عمر چهار هفته اکران برسد؟
آنچه شهرام مکری از نقش پیشآگاهی دادن هنر در جامعه میگوید، اگرچه درست و منطقی است اما با تجربههایی که دستکم در سینما ثبت شده و فیلمهایی که سرنوشتی جز توقیف یا سانسور نداشتهاند، نشان میدهد شاید چندان نباید به پیشآگاهی هنر دلخوش بود، بخصوص وقتی به یاد بیاوریم که مخاطب سینما با مخاطب عظیم شبکههای اجتماعی قابل مقایسه نیست ولی محدودیتهای بیشتری بر آن اعمال میشود.
او در این باره اظهار کرد: «به نظر میرسد فیلمها چارهای جز این ندارند که برای مخاطب سالها و نسلهای بعد ساخته شوند. چرا؟ برای اینکه بتوانند در طول زمان به عنوان یک اثر هنری دوام بیاورند. در واقع این اصطلاح که فیلمها برای مخاطب سالیان آینده ساخته میشوند به این معناست که فیلمها یک جور پیشآگاهی میدهند نسبت به مسائلی که در سالهای آتی اتفاق میافتد. هنر در زمینههای مختلف چنین کاری را انجام میدهد، مثلاً فیلمهایی که درباره علم و تکنولوژی هستند یا داستانهایی که در این مورد نوشته شده، انگار زودتر از علم و تکنولوژی توانستند تخیل انسان را در این زمینهها نمایش دهند و به دنبال آن تخیل، علم پیش رفته و تکنولوژی هم بعدها آنها را به ما نشان داده است. یک مثال دیگر فیلمهایی درباره شیوع بیماریهاست که پیشتر آنها را به عنوان فیلمهایی که در جهان خیال اتفاق میافتد میدیدیم ولی بعد دیدیم که چطور در دوران کرونا فیلمهایی پیشگویانه به نظر رسیدند که چنین وضعیتی را پیش بینی کرده بودند.
در این شرایط فکر میکنم مسئولان سینمایی ما باید به این نکته آگاه باشند که همانطور که میپذیریم فیلمهایی در حوزه سینمای علمی و فانتزی و فضایی میتوانند پیشگویانه باشند باید بپذیریم در بستر اجتماعی هم میتوانند چنین ویژگیای داشته باشند. الان قطعاً آرتیستهای کشور ما نسبت به آنچه به آن فجایع محیط زیستی میگوییم حساس هستند. مطمئن هستم در سالهای آتی بحران محیط زیست در ایران تبدیل به بحرانی جدی خواهد شد مثل بحران آب یا خشکسالی. از همین الآن شاخکهای هنرمندان ما نسبت به این ماجرا باید حساس باشد و حتما هست. آنها میخواهند جامعه و مسئولان را نسبت به این ماجرا آگاه کنند و معنای توجهشان این نیست که میخواهند تصویری سیاه از جامعه خود ارائه دهند. به نظر میرسد کسانی هوشمندانه با آثار هنری برخورد میکنند که در این حوزه (هنر) میتوانند تحلیلهای روانشناسانه و روانکاوانه انجام دهند؛ چیزی که ما در کشورهای دیگر دنیا خیلی زیاد میبینیم مثل وقتی که فیلمهایی همچون «خانهای که جک ساخت» اثر فونتریه ساخته میشود – که اتفاقا درباره یک قاتل سریالی است که بدن مقتولان خود را قطعه قطعه میکرده – و به آن به عنوان یک فیلم – مقاله نگاه میکنند و در حوزه فلسفه و سینمای تفکر مورد بحث قرار میدهند. به نظرم اگر ما فیلمها و سینمای خود را از حرف زدن درباره تمام این مسائل خالی کنیم تنها دستاورد ما ساخت فیلمهایی میشود که فقط در یک بازه زمانی دو تا چهار هفتهای که روی پرده سینما هستند، میتوانند عمر کنند.»
دیگر نوبت مسئولان است که برای کنترل خشم جامعه چارهای کنند
مکری در بخش پایانی این مصاحبه درباره اینکه وقتی پس از ۶ سال از ساخت «ماهی و گربه» با اتفاقی فجیعتر روبرو میشود و اینطور به نظر میرسد که در مسیر جلوگیری از چنین وقایع خشونتباری عقب افتادهایم، چه پیشبینیای از آینده این راه دارد؟ بیان کرد: «متاسفانه باید بگویم آن چیزی که به عنوان اتفاق بیرونی میبینم، افزایش چرخه خشونت در جامعه است. این فقط درباره خانوادههایی که دچار چنین ماجرایی میشوند نیست. ما تقریباً هیچ تصادفی را در تهران نمیتوانیم ببینیم که به دعوای طرفین منجر نشود. همین چند روز قبل ویدیویی از برخورد یک کارمند بانک با مشتری پخش شد. پیشتر هم خبرهای مختلفی را شنیدهایم حتی در سطح دعواهایی که دو همسایه دیوار به دیوار دارند. تمام اینها به نظرم زنگ خطر است، به این معنا که خشونت در جامعه ما رو به افزایش است. اینکه باید چه کاری در این زمینه انجام شود در حوزه تخصص من نیست و باید آدم های متخصص اظهار نظر کنند و بگویند چطور ممکن است به سمت جامعه شادتری برویم، چطور باید به سمت جامعهای برویم که آدمها در قدم اول گذشت را یاد بگیرند؟ بعد، فکر کنند که اگر گذشت نکردند دوری کنند، اگر دوری نکردند به قانون مراجعه کنند تا حق خود را بگیرند و اگر هیچ کدام از این کارها را انجام ندادند، دست به انتقام گرفتن نزنند. چطور ممکن است در یک اتفاق ساده مثل سبقت گرفتن یک ماشین تا رعایت نشدن حق در بانک و … انتقام گرفتن به اصلیترین برنامه آدمهای جامعه تبدیل شود؟ این حجم از خشونت را چطور باید کنترل کرد؟
من در فیلم «هجوم» سعی کردم بگویم که چرخه خشونت چطور میتواند بزرگ شود و همه آدمها را درگیر کند. از فیلم «پرویز» مجید برزگر هم میتوان اسم برد که مستقیم درباره همین موضوع صحبت میکند یا مثلاً «عنکبوت» ابراهیم ایرج زاد که میگوید چرخه خشونت چه آدمهایی را به وجود میآورد. در این موارد فیلم کم نداریم و فکر میکنم الان دیگر نوبت مسئولان و کسانی است که برنامهریزی میکنند تا فکر کنند چطور میتوانیم جامعهای شادتر با آدمهای مهربانتر داشته باشیم.